(باز هم برای نیکا خانم جانِ شاکرمی)
جماعِ جمعی ی خوکان
و بوی گندِ این لاشه های درهم پیچ؛
محال است باز دارَدَم
تا از اندوهِ ژرف این پاییز نسُرایم
یا نرمْسرودِ ستایشِ خوبان نخوانم.
معاف بداریدم
و نخوانیدم
به دیگرسو نگریستن
به ندیدن
به سکوتِ سرد
و دندان قروچه ی درد
در ضیافتِ این آدم خواران.
من در خیل این همه پرنده؛
دارکوبی سِمِج ام
مَتّه ی منقار بر سنگ می کوبم
با سینه ای زخمی
و منقاری سُرخ.
* بسیار دیده شده است دارکوب های شهری در اروپا، لانه های خود را در دل دیوار های سختِ سیمانی می کَنَند.