نومید از نور،
من
هرگز به سایه اعتماد نکردهام.
هم اینگونه همهٔ عمر
نیمی نیل و نیمی گهواره
زیستهام.
من در دهان مرگ
آموختهام
چگونه زندگی کنم:
چه وحشتِ شبِ شیط وُ
چه آن دقیقه… گلوخفانِ مرگ.
اعتراف میکنم:
رودهای هزارهٔ البرز
هم از آن رو
اهلِ هَروَلهاند هنوز
که من دستِ دماوند را
به گرمی فشردهام.