(از مجموعه ی اشعارِ “از انگشتانم بپرس”)
“- بی پیر!
– متنفرم از تو!
– گمشو!
– عشقِ من!
– بیا!
– برو!
– رهایم کن!
– آه!
– خدایا… !
– سوختم!
– چرا مرا نمی فهمی؟!
– دوستت می دارم!
– مرا رها نکن!
– مرو!
– عاشق ات شده ام!”
این همه را؛
این واژه های کوتاه و ساده را،
این داستان های نگفته را،
این راز های نهفته را،
کَیْ می توان به لفظِ عریان گفت؟
تنها، با لب ها و زبانِ گفت؟
یا، چون بازیگرِ تآتر
با یادگیری ی “فنِّ بیان” گفت؟
و در صدا؛
تَصَوُّر کرد؟
و تنها؛ تکلُّم کرد؟
این همه را؛
که می تواند تنها در زبان آوَرْد؟
و تنها در گفتار؛
مُصَوّر کرد؟
دستانِ من!
دستانِ سخنگو!
دستانِ راست گو!
دستانِ هم داستان!
دستانِ هم صدا-
با دل و زبان،
ای کاش؛
شکلِ صدای مرا
داستانِ مرا؛
با انگشتانی نقّاش
قادر باشید؛
بیان کنید
مرا؛ در فاش گویی ها تان؛
عریان کنید.
* برای حرف زدن از دستانت کمک بگیر!
حرف زدن با کمک گرفتن از دستان را در ایرانی ها و ایتالیایی ها نزدیک به هم یافته ام.
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند