سالی که دختر است دختری که سالی و شالی در ساک دارد
نوزده ماه را ورز میدهد عرض را مهمتر از طولِ عمر میداند
و رازِ هفته را حتا در تهدیدِ تیرکمان یا هفتتیر برملا نمیکند
سالی که در آن دختران را میکُشند شالها را از گردنها خفه میکنند
نوزده پسر اعتصابِ غذا میکنند و هفت شاهزاده تاجِ گدایی بر سر میگذارند
نمرهیِ بیست مالِ اوست که به خورشید و ماه درس میدهد:
درسِ استقامت درسِ قامت برافراشتن درسِ کُتک خوردن تا سرحدِ مرگ
اما مرزِ رازها را مخدوش نکردن عمر را با خطکش اندازه نگرفتن
طراوت یا زنگار را با ترازو نسنجیدن این منام:
دختری نوزده ساله که دارد شعری را ورز میدهد
تا ورزاها شخم زنند دروس را الکها الک کنند جایِ گلولهها و دروغ را
تا تاج به گدایی پیشِ خروس رَوَد و پیشنماز اگر خواست
باز همچنان به سرسپردهگییِ چین و روس تن در دهد ای هیچجایِ جهان
ای مترها و ترازوهایِ گریان ای اعتصابِ گرسنه و تشنه
دشنه را آنقدر کُتک زدند که فکرش را هم نمیتوانید بکنید!
و اِسپِرییِ فلفل آنقدر داد کرد و جیغ کشید که صدایِ گازِ اشکآور گرفت
اما حالا باز این منام:یلدا آقافضلی
فاضلی که دشمنِ فاضلابها و ذلالتها و عمامهبهسرها بود
دوستدارِ فصولِ سبز و فرزانه شیفتهیِ رقص و برهنهگی
فسفری که شبی دستهایِ او را با دو بندِ دردناک از پشت بستند
و روزی با موتور خواستند او را زیر بگیرند
اما ندانستند که من نقاشی را میسرایم و شعر را نقاشی میکنم
ندانستند که من الکبهدست و بیتردید و بیلُکنت
هر سال و ماه و هفته و روز هر صبح از پشتِ پشتههایِ مرگ سرازیر شده
کلاه را سرافراز کرده در سرِ درسِ خروسهایِ بیتن
یا خروسهایی که اعضایِ بدنشان را بعد از اعدام
درآوردهاند و به قیمتی گران فروختهاند حاضر میشوم