دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۳۷) – در کشورهای دیگر، خانواده ای جشن گرفته است

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، زندگی روزانه در زیر بمباران ها در غزه را روایت می کند. به کسانی فکر می کند که به سختی در جستجوی سرپناه هستند و همچنین در کشورهای دور خانواده هایی که جشن کریسمس را در کنار هم برگزار می کنند. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

دوشنبه ۲۵ دسامبر

۸ صبح

امید کوچولو، گربه جدیدی که چندی پیش در کنار انبوه زباله ها پیدایش کردم، بسیار بهتر شده است. او در حال غذا خوردن، بزرگ شدن و بازی کردن است. پس از آخرین مراجعه به دامپزشک، فتق وی تایید شد. به ما گفته شد که به او حداقلِ غذا را بدهیم. دیدن او در حال میو کردن و درخواست غذا و غذا ندادن به او واقعاً دردناک است. بدتر این که سایر گربه ها نسبت به او به غذای خشک و وعده های غذایی بیشتری دسترسی دارند. اما همه اینها برای سلامتی خودش است.

او را به بالکن می برم تا دیگر گربه ها غذا بخورند. به غزه‌ ای هایی فکر می کنم که به غذا دسترسی ندارند. یکی از دوستانم به من گفت که هر روز صبح، دو پسر جوان که با خانواده‌هایشان از شمال غزه تخلیه شده اند، در خانه‌شان را می‌کوبند. آنها نه پول می خواهند و نه وسیله ای. تنها دو تکه نان می خواهند که بخورند. دوستم می گفت: دلم شکسته است. حتی وقتی از آنها پرسیدم که آویشن یا پنیر با نان می‌خواهید؟ گفتند همان نان ساده خوب است. آنها هر روز صبح به خانه ما می آیند و من هر چیزی که باقی مانده است به آنها می دهم.

برگردیم به گربه ها، اتاق ما در حال تبدیل شدن به پناهگاهی برای ولگردها است. یک گربه جدید راهش را به سمت ما پیدا کرد. او بزرگ است. سفید است با پاهای سیاه، موهای سیاه دور چشمانش به شکل ماسک و یک لکه سیاه بزرگ در پشتش. تصمیم گرفتم او را سان شاین صدا کنم. آفتاب هر روز صبح توی اتاق می تابد. او وارد می شود و کنار در می ایستد و شروع به میو می کند. نازک ترین صدای تاریخ را دارد. در را برایش باز می کنیم، مستقیم به طرف ظرف غذا می رود، غذا می خورد و سپس می رود. مانارا نیز این روزها همین کار را می کند، البته حالا شب ها هم می ماند. منتظر می شود تا من روی کاناپه دراز بکشم و کنار پاهایم دراز بکشد.

اما حتی غذای گربه نیز کمیاب است. مغازه ای که از آن خرید می کنیم به ما گفت دیگر چیز زیادی باقی نمانده است. و اگر این هم تمام شود، هیچ غذای گربه ای در دسترس نخواهد بود.

من و خواهرم از جمله افراد خوش شانسی هستیم که به مقداری غذا دسترسی داریم. هر بار که چیزی می‌خورم – هر چیزی – خدا را به خاطر نعمتی که دارم شکر می‌کنم، با این حال احساس گناه می‌کنم. چگونه می توانم غذا بخورم در حالی که کودک آواره ای وجود دارد که به غذا دسترسی ندارد؟ چطور؟ ما در چه دنیایی زندگی می کنیم؟

۱۰ صبح

 از مناطق جدید خواسته شد که تخلیه کنند. از افرادی که قبلاً یک یا چند بار تخلیه شده اند و در مکان های جدید “اسکان” یافته اند، مجدداً خواسته شد که این مکان ها را نیز ترک کنند. اما جای خالی باقی نمانده است. هفته گذشته یک خانواده جدید به ما ملحق شد و این هفته یکی دیگر به ما پیوست. وضعیت بدتر و بدتر می شود.

دوست خواهرم و دو دخترش به دیدن ما می آیند. آنها بیش از دو ماه است در مدرسه سکونت دارند. اما پس از اعلام تخلیه به منطقه جدید، اکثر خانواده ها مدرسه را ترک کرده و جایی برای رفتن ندارند. دوست خواهرم پرسید آیا امکان دارد با ما بمانند؟  خانواده میزبان عذرخواهی کردند، فقط به این دلیل که دو خانواده جدید به ما اضافه شده اند. وقتی دوست خواهرم تعریف می کرد چقدر برای خودش و زندگی دو دخترش می ترسد، چشمانش پر از اشک بود. یافتن آپارتمان در حال حاضر غیرممکن است. با همه کسانی که می‌شناختیم تماس گرفتیم تا جایی برای چادر زدن برایَشان پیدا کنیم.

احساس بدی دارم و برای امنیت آنها بسیار نگران هستم. با احمد صحبت می کنم و او به من قول می دهد تمام تلاش خود را برای کمک به آنها انجام دهد. وقتی احمد از اتاق بیرون می‌رفت، شنیدم که با خودش حرف می‌زند: «امروز نوبت آنهاست، چند روز دیگر، نوبت ما می‌شود.»

بدبختی ادامه دارد. پسری آشنا با خانواده اش در آپارتمان یکی از دوستانش اقامت دارد. وقتی مجبور به تخلیه شدند، آپارتمان خالی بود. اما با روند جدید تخلیه، خود خانواده میزبان نیز مجبور به مهاجرت شد. خانواده ی پسر خواستند آن جا را ترک کنند. اعضای خانواده میزبان شروع به گریه کردند و التماس کردند که آن ها این کار را نکنند. الان در یک آپارتمان سه اتاقه ۶۰ نفر در کنار هم زندگی می کنند.

من نمی توانم باور کنم که نهایت امید هر کدام از ما یافتن فضایی برای بر پا کردن یک چادر باشد. این غیر انسانی است.

ساعت ۲ بعدازظهر

 می روم تا از دوستم که در خانه یکی از دوستانش میهمان شده است احوالپرسی کنم. از من استقبال می کنند و مرا به داخل دعوت می کنند. با دوستم، دوستش و خانواده او کنار هم می نشینم.

پانزده دقیقه پس از صحبتی که مثل معمول در مورد کمبود غذا، امنیت، ترس از آینده و غیره بود، پدر، مردی ۷۳ ساله، به گریه افتد:

«این غزه ای نیست که من می شناسم. من نمی خواستم سال های پایانی زندگی ام را اینگونه بگذرانم. همه جا چادر است. مردم برای پول گدایی می کنند. ما از امروز و فردای خود وحشت داریم، این بزرگترین آزمایشی است که تا به حال داشته ایم.

می گوید: «اگر بمیرم، آیا جایی برای دفن خواهم داشت؟»

همسرش از همسایه‌اش می‌گوید، یک بیمار سرطانی که مدت‌هاست داروهایش را مصرف نکرده است. چنین داستان هایی دیگر تعجب آور نیستند. پسرش به او نگاه می‌کند و می‌گوید: «ما هیج کدام آرام نمی میریم.»

موقع خداحافظی، پدری که برای اولین بار با او آشنا شده ام، می پرسد آیا می تواند مرا در آغوش بگیرد؟ خوشحال می شوم. او نسبت به من احساس پدری می کرد. از آغوشش ممنونم. به آن نیاز داشتم.

ساعت ۵ بعدازظهر

 کوچکترین برادر خانواده میزبان وارد اتاق من و خواهرم می شود. می گوید: خبر بدی دارم.

از روی مبل می پرم. می پرسم: “چی؟ آیا باید دوباره آواراه شویم؟»

او در حالی که با حرکت دستش مرا به آرامش دعوت می کند می گوید: «نه،.. نه». «موضوع دیگری است. در مورد شارژ است.»

او هر روز صبح باتری ها، چراغ قوه ها و پاوربانک ها را می برد تا در خانه همسایه ای که برق خورشیدی دارد شارژ کند. موبایل و لپ‌تاپ ما را هم می‌برد، اما بعد از گم شدن یک موبایل، دیگر موبایلمان را ندادیم.

او توضیح می‌دهد: «یک نفر کابلی را که تمام دستگاه‌های ما به آن وصل شده بود، قطع کرده است. در نتیجه هیچ چیزی شارژ نشده است. .»

من و خواهرم ساکتیم. یک شب دیگر در تاریکی مطلق.

ساعت ۹ شب

 امروز کریسمس است. در کشور دیگری، دور از کشور ما، یک خانواده جشن می گیرند. خانه آنها پر از نور است، آنها لبخند می زنند، همدیگر را با عشق در آغوش می گیرند، هدایایی تقسیم می کنند و به بهترین آینده امیدوار هستند.

اینجا، کریسمس وجود ندارد. در عوض، خانواده‌هایی هستند که در تاریکی مطلق زندگی می‌کنند، غمگین، همدیگر را از ترس در آغوش می‌گیرند، دعا می‌کنند و امیدوارند که زنده از این کابوس خارج شوند.

https://akhbar-rooz.com/?p=228511 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading