چه سخت است،
دیدن،
در این عصرِ تار،
که چابُک بتازد،
تکِ روزگار.
طنابی فتاده،
ز آونگِ چوب.
رسانه ندارد،
خبرهایِ خوب.
بکوبد به سروی،
سیه دارکوب.
چگونه بگویم،
ز غم هایِ گوش؟
که آوایِ جغدان،
در این باغِ ویران،
نگردد خموش.
بترسم ز فردا،
و فردایِ آن.
نه از مرغِ عشقی،
نه از نورِ شمعی، ببینم نشان.