سخن را با شادباش نوروزی به هر دوست سوخته دل مردم ایران، مردمی هم گرفتار استبداد دینی و هم سرافراز از ایستادگیها در برابر زور میآغازم و آنی را باز میگویم که از دوستی در آستانهی نوروز شنیدم و در جانم نشست: حال خوش ایرانم آرزوست!
* * *
در نوشتارِ چندی پیش که به «بحران ناپایداری» جمهوری اسلامی اختصاص داشت (*) به ضرورت بررسی «کم و کیف وضعیت نیروی چپ، جمهوریخواهان سکولار دمکرات و نیز مجموعهی طیف سکولار دمکراسی» و لزوم تبیین «وظیفهی عاجل این سه نیرو … در عرصهی همآهنگیها و همکاریها» اشاره رفت. نیازی که، دوستانی نیز چه در پای همان نوشتار و چه از دیگر طرق، به همدلی با آن برخاستند و از چیستی وظیفه در این زمینه پرسیدند. همآواییای که میباید و میتوان آن را به فال نیک گرفت و ورودیهای به تفاهمات،هماهنگیها و همراهیهای نیازین در طیف سکولار دمکرات دانست. نوشته در این باره دو بخشی است.
بخش اول
۱) رابطهی بقای نظام به ضعف اپوزیسیون است!
جمهوری اسلامی در کل گرفتار «بحران ناپایداری» است؛ هرچند هنوز هم بی نصیب از نقاط قوتی چون سازمانیافتگی بدنه، برخورداری از توان مالی معین، داشتن امتدادهایی در برونمرز و نیز بهرهگیری از شکافهای جهانی نیست. اما چیزی که این بحرانزده از آن نان بیشتری میخورد، تفرقه در اپوزیسیون است؛ واقعیتی که افکار عمومی از آن چنین یاد میکند: دلیل دوام جمهوری اسلامی، نبود اپوزیسیونی است کارا! سخنی که صحت امروزیناش با همین «بحران ناپایداری» نظام وزن میشود و از همین رو حل مشکل مبرم را که چگونگی رسیدن اپوزیسیون دمکرات به هماهنگیهاست، در دستور کار قرار میدهد.
جامعهی ایران، هم با سرکوب هماهنگ حکومتی و هم اپوزیسیونی ناهماهنگ مواجه است؛ اما حتی موفقیت مقابله با سرکوبگری نظام در این شرایط روحیهی جسارت مردمی، بستگی به هماهنگیها در اپوزیسیون و پیوندیابی آن با جامعه جنبشی دارد. هماهنگیای که، اپوزیسیون را توانایی مدیریت روند تغییرخواهی بخشد تا چشمانداز تحول گشوده آید. مشکل را در اپوزیسیون باید جست و نه در جامعهای که از دل خود سبز ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸، «زن- زندگی – آزادی» ۱۴۰۱، سلسله اعتصابات، تحریم «انتخابات» نمایشی ۱۴۰۲ بیرون داده و طبق نظرسنجی مخفی خود نظام، ۷۳ درصد مردم ایران خواهان جدایی دین از حکومتاند.
۲) حساسیت اوضاع و حال کنونی سکولار دمکراتها
ارزیابی از قدرت و ضعف خود را نیاز داریم!
در «بحران پایداری» گفته شد که روند فروریزی جمهوری اسلامی، آن را به نقطهی فروپاشی میکشاند و کشور آبستن انواع سناریوهای سیاسی است. همینجا هم باید بار دیگر تصریح کرد که نجات از این نظام تبعیضبنیاد از طریق اصلاح آن چیزی نیست جز توهم محض و هرگونه تلاش برای وحدت «جبهه اصلاحات» به ناگزیر در حال تجزیه، آب در هاون کوبیدن است و بس. اما اگر تغییر اوضاع گریزناپذیر است، باید کوشید گذار از نظام وجه سکولار دمکراتیک به خود گیرد. پس پرسش محوری این میشود که طیف سکولار دمکرات دارای پایگاه گسترده اجتماعی، چگونه همافزا عمل کند تا به آلترناتیو دمکراتیک نیرومند فرابروید؟
نخستین موضوع برای این نیروی سیاسی، خودباوری آنست نسبت به پایگاه وسیعی که دارد و در عین حال، خودآگاهی به پراکندگی بالفعلی که او را میآزارد؛ یعنی، شناخت از امکانات خودداشته و درنگ جدی بر مشکلاتی که گریبانگیرش است. نیرویی از یکسو حاوی پایگاه اجتماعی وسیع؛ برخوردار از انواع نهادها و تشکلها؛ گسترهای از شخصیتهای فرهیخته؛ اندوختهای از ظرفیت و تجربه سیاسی گرانقدر؛ غنامند از نظر اشتراکات و پشتگرم به وفور منابع کادری در زمینهی تخصص و مدیریت امور در صفوف خود و از سوی دیگر، متاسفانه فاصلهدار از دسترسی به حلقهی اصلی برای اتحاد و لذا هنوز هم نه آماده برای نقشآفرینی نافذ.
مسئله، «چه میتوان کرد؟» است!
دغدغهی چند نسل همزمان (معاصر) زمانهی ما و مخصوصاً بخش چپ آن، به «چه باید کرد؟» برگرفته از عنوان دو اثر مشهور چرنیشفسکی و لنین گذشته است؛ پرسشی هرچند به لحاظ چشمانداز ضرور و کنار گذاشتناش موجب پراگماتیسم بی سمت و سو، صرف پیش کشیدناش ولی، نه تضمینی برای رسیدن به کامیابی. اپوزیسیون سکولار دمکرات بیشتر در برابر پرسش مشخص «چه میتوان کرد؟» در خدمت دغدغهی دیرینه «چه باید کرد؟» قرار دارد که تا از حرف به عمل درنیاید و جامه امروزین بر تن نکند، درجا زدن در تجرید است و درماندگی در عمل. پاسخ سکولار دمکرات به «چه میتوان کرد؟»، تولید «حلقهی مقدم» است.
اما مواجههی نیروی سکولار دمکراسی به پرسش راه گشای فوق، خود نیاز به پذیرش واقعیت تکثر و تنوع در پهنهی این نیروست تا با نمایاندن لایههای از نظر اولویت برنامهای و نوع ساختار پسا جمهوری اسلامی متفاوت در آن، بتوان به حلقهی مشترک در تکثر دست یافت. جمع متکثری که، دربرگیرندهی دمکرات چپ تا لیبرال، جمهوریخواه تا مشروطه طلب، سکولار دین ناباور تا سکولار دیندار و مدافعان عدم تمرکز اعم از فدرالیست و غیر فدرالیست است و هیچ مولفه از آن نه کنار گذاشتنی، بلکه با هر تعلق خاطری نیازمند تشویق و دعوت به همگرایی و هماهنگی حول سکولار دمکراسی است برای شکلگیری «حلقهی مقدم».
۳) پیرامون شاخهی چپ سکولار دمکراسی
اول، مکث بر طیفبودگی چپ!
علت وجودی چپ به تعاون اجتماعی، توسعهی دمکراتیک، برقراری عدالت اجتماعی، نفی تبعیض و استثمار و همسازی انسان و طبیعت است. در همان حال اما از نظر اهداف برنامهای و روش نیل به آنها طیف را میماند و یکدست نیست و تفاوتهای برنامهای و مباحث نظری حول چیستی سوسیالیسم در آن، برخاسته از انتخابهاست. تنوع در چپ اساساً به اینست که از سه الزام عدالت اجتماعی یعنی تولید ثروت، توزیع عادلانهی ثروت و حفظ محیط زیست تاکید بر اولویت کدام وجه باشد و چه نسبتی میان اینها برقرار گردد. رویش انواع چپ تا آنجا که بار محتوایی دارد، نه نشانهی آسیب که بازتاب تنوع اقشار درون طیف زحمت است.
چپ اما با هر تنوع برنامهای نازکمرز، در وجه کلان تعلق به سپهری دارد متمایز از راست اجتماعی که اگر در مسیر و هنگامهی نبرد منافع، نتواند دفاع مشترک از مصالح زحمتکشان را سامان دهد، بی تردید فرورفته در چاه گروهپرستی است. چپ ما تکیده از زهر سکتاریسم فرقهای است و همین خود، توان آن را تحلیل میبرد و برای راست اجتماعی مایهی قدرت میشود. چپ اما نه تنها در حوزهی خود خاص متفرق است، شوربختانه در صحنهی بنیادین مبارزه برای دمکراسی هم پراکنده عمل میکند. شرکت بی شراکت او با هم کیش خود در میدانی که محدود به چپ نیست و سکولار دمکراتهای دیگری را هم دربردارد، عین خودزنی است.
دوم، چپ باید مبارز مقدم و متحد صف سکولار دمکراسی باشد.
بعد فروپاشی «سوسیالیسم عملا موجود»، آنتی سوسیالیسم با ذوقزدگی خود را «پایان تاریخ» نامید و آرمان سوسیالیستی را رویایی بی فرجام اعلام کرد. حال آنکه آن شکست، ابطال سوسیالیسم ارادهگرایانه بود و نه دلیل حقانیت نئو لیبرالیسم. جوهر نئولیبرالیسم، چیزی جز نقض ارزشهای آزادیخواهانهی طلیعهی بورژوازی و ستیز با دمکراتیسم نیست. تنها نکتهی حق در تز «پایان تاریخ» این بود که دمکراسی بدیل ندارد؛ وگرنه، نه سرمایهداری پایان تاریخ است و نه تاریخ پایان دارد. برترین برگرفتهی چپ از تجربهی دو صد ساله، درک دمکراسی است چونان ظرف ضرور عدالت اجتماعی و این فهم که: سوسیالیسم، یعنی تعمیق مداوم دمکراسی.
از این نظر، اصلیترین وظیفهی چپ ما در حال حاضر، حضور فعال و موثر آن در صحنهی مبارزهی دامنگستر سکولار دمکراسی است؛ ارزشی که کالبد و بستر روح آزادی است و نباید گذاشت به حربهی اعمال سلطه بر انسان فروبکاهد. مبارزهی چپ با راستگرایی هم، میباید بیش و پیش از همه در مبارزه سر دمکراسی با سوءاستفادهچیها از آن بازتاب یابد و این در ایران گرفتار اقتدارگرایی ولایی صاحب قدرت و کلکسیونی از اپوزیسیونهای راستگرای در پی قدرت، اهمیتی دوچندان دارد. چپ بهمان اندازه قادر به پیشرفت در زمینهی ارزشها و اهداف سوسیالیستی خواهد بود که در استقرار دمکراسی و ژرفش آن به کامیابی رسد.
سوم، اهمیت سکولار دمکراسی از منظر برنامهای
مبارزهی چپ برای سکولار دمکراسی صرفاً دارای بار سیاسی نیست، بلکه جنبهی اجتماعی و فرهنگی همیشگی دارد با خصلت ارزشی و برنامهای. چرا که عدالت اجتماعی فقط با تامین و تضمین حق مشارکت مردم مولد در سرنوشت خویش تحقق مییابد و این نیز تنها بر بستر دمکراسی ممکن میشود. ایستادن بر اهمیت بنیادین سکولار دمکراسی را باید کلان دستاورد بازنگری چپ ایران دانست چه در نفس دمکراسی و چه در زمینهساز بودنش برای ایجاد، استمرار و ارتقای عدالت اجتماعی. چپی که در درازنای تاریخ خود از پیگیری سکولاریسم بازماند و ارزش دمکراسی را اگر هم نگوییم در وجه غالبش نشناخت، دستکم بهایی بدان نداد.
حتی امروز نیز که دمکراسی در مهد خود یعنی غرب، روبرو با بحران است و مورد یورش از سوی راست افراطی دگرستیز، این چپ است که به تصریح باید بگوید بدیلی برای دمکراسی وجود ندارد. راستگرایی افراطی در جهان امروز، نه نتیجهی منطقی لیبرال دمکراسی – با همهی فردمحوریاش – بلکه تحمیل بیکرانهگی سود بیپایان سرمایه است بر جامعه با نتیجهی انتزاع دمکراسی از لیبرالیسم. با دور زدن دمکراسی و بی اتکاء بر آن چونان روند مستمر، آز سرمایهداری مهار نمیپذیرد و مقابله با انحصار ثروت و قدرت عملی نمیشود. حل بحران دمکراسی، به دمکراسی بیشتر و ارتقاء آن به دمکراسی مشارکتی است.
چهارم، چپ نیازمند تجمیع خود در اشکال مختلف است!
انتظار اینکه همهی چپ یکی شود، غیر عملی و نابجاست. ولی هیچ دو تشکل چپ با هر میزان از تمایز را نتوان یافت که این یا آن اشتراک برنامهای و سیاسی بر زمین واقعیت اجتماعی و سیاسی ایران نداشته باشند. نگاه درست در چپ مخالف جمهوری اسلامی، تکیه بر اشتراکات و اجتناب از ماندن در دام تفکر سکتاریستیِ «اول مرزبندی، بعد اشتراکات» است. جز «چپ مقاومت محور» که رسماً یا عملاً امر استراتژیک و عاجل مبارزه برای دمکراسی را از جنس «انقلاب مخملی امپریالیستی» مینمایاند و عیان و پنهان با گذاشتن دست در دست ولایت، ترک موضع اپوزیسیونی میکند، بقیهی چپ همسویند و در اشتراکاتی متعدد با هم.
از این نظر طیف چپ میتواند از محدودترین اشکال همکاریهای سیاسی و برنامهای تا پردامنهترین آنها را ابتکار ورزد و در میان خود اقسام اتحاد از پایدار تا مقطعی برسازد. چپ که تاریخاً شناسا به «وحدت و تشکیلات» است، راهی جز ماندن بر این سنت همچنان نافذ برای رسیدن به چشم انداز آتی ندارد و در همان حال البته، لازم هم است آن را بگونهی نوآورانه، به روز و متناسب با نیازهای جنبش جاری عرضه کند. چپ میتواند و میباید از «چه باید کرد؟» تاریخی خود به «چه میتوان کرد؟» امروزی فراروید، مشروط به اینکه، از خود ارادهی رفتن به پای عمل مشترک در هر سطح و قالب ممکن نشان دهد.
۴) در بارهی جمهوریخواهان سکولار دمکرات
جمهوری و دمکراسی، گره خورده همند نه همانند هم.
سکولار دمکراسی ایران امروز، گرچه در بدنهی اجتماعی و نیز در سطح نیروهای سیاسی، عمدتاً متشخص به جمهوریخواهی است اما محدود به جمهوری خواهان نیست. در واقع، همانگونه که چپها وزنی از جمهوریخواهان سکولار دمکراتاند و نه همهی آن، سکولار دمکراسی هم منحصر به جمهوریخواهان نیست. این به ویژه در بدنهی اجتماعی سکولار دمکراسی مطرح است که مقدمتاً خواهان حذف این نظام و جایگزینی آن با دمکراسیاند. چپ فقط لازم است بر متن مبارزه عام سکولار دمکراسی، این افق گشایی را در پیوند با معیشت توده و گرهخورده با عدالت اجتماعی ترویج کند تا در بسیج ملی حائز جایگاه خاص خود شود.
این نکتهای کلیدی است که جمهوری، ذیل سکولار دمکراسی قرار دارد و نه که سکولار دمکراسی بخواهد زیر جمهوری تعریف و تفسیر شود. برعکس، این عین غیر دمکراتیسم خواهد بود هرگاه کارزار دوقطبی جمهوری و دمکراسی راه بیفتد! جمهوریخواهی، البته در تمایز با غیر جمهوریخواهی است و همین، ضرورت رقابت سیاسی برای نوع ساختار سیاسی پسا جمهوری اسلامی را از همین حالا موکد میدارد. اما هر غیر جمهوریخواه را غیر دمکرات جلوه دادن، به نوعی هر جمهوریخواه را دمکرات پنداشتن است و این خود، متاثر است از خودمحوری و هم اغتشاش در دمکراسی با نتیجهی هدر دادن توان مشترک در مبارزه با استبداد.
جمهوری را باید از سیطرهی اسلام بیرون کشید تا به جمهوریت رسید!
جمهوری اسلامی، جمهوریت را با اسلام سیاسی زیر گرفت که بنا به خاستگاه و آمال خود، اصلاً جز این را نمیخواست و نمیتوانست. دین حکومتی از همان آغاز، جمهوریت را پیوسته در گوشه رینگ بوکس استبداد نشاند و نقاب «جمهوری» را دست افزار تثبیت و تداوم حکومت دینی و ولایی نمود. حکومت اسلامی، با مخدوش کردن جمهوری – این پدیدهی اساساً متعلق به مدرنیته – و تخریب آن، تاج و تخت را دیگربار طی زمان در اذهانی از جامعه میدان داده و برای آنها نفس جمهوری را زیر سئوال برده است. بنابراین از این منظر هم که باشد، جمهوریخواهی را باید مقدمتاً و وسیعاً در سکولار دمکراسیخواهیاش نمایاند و شناساند.
الزام رخنمایی جمهوریخواهی در دمکراسیخواهی هم اینست که جمهوریخواه دمکرات، مشروطه طلب دمکرات را نه دشمن که رقیب بشناسد تا کار هدف اصلی مشترک که همانا مبارزه با دیکتاتوری برای دمکراسی است به کژراهه نکشد. نشانهی نافذیت در سیاستورزی این است که بتوان با رقیب در عین و حین رقابت، همسویی مبتنی بر اولویت در پیش گرفت و هرجا هم ایجاب کرد با آن همکاری سیاسی علیه برج و باروی استبداد در راستای سکولار دمکراسی پیش برد. جمهوریخواهی در ایران امروز از مسیر مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی، همراهی رقابتی با مشروطه خواهان و طرد سلطنتطلبان ضد دمکراسی میگذرد.
تولید ثقل جمهوریخواهی آری، قفل شدگی در آن نه!
جمهوریخواهان سکولار دمکرات لازم است بلوکهای خاص خود را برپا سازند. امری، هم ضرور برای مبارزهی جاری علیه نظام حاکم و هم زمینهسازی بمنظور نیل به جمهوری سکولار دمکرات در پسا جمهوری اسلامی. برسازیهایی که خوشبختانه در درونمرز به اشکال مقتضی، و در برونمرز فارغ از تنگناهای تحمیلی حکومت، علیرغم هر کُندی باز اما پیش میرود. از رویکرد برای تشکیل بلوک جمهوریخواهی سکولار دمکرات در این شرایط پراکندگی عمومی اپوزیسیون سکولار دمکرات، لازم است قویاً استقبال کرد و با هرگونه تضعیف خواسته یا ناخواستهی تجمعات جمهوریخواهی سکولار دمکرات به مخالفت برخاست.
اما قفلشدگی در جمهوریخواهی، آفت است و در وهلهی نخست نیز علیه خود؛ گزندی درونی از موضع سکتاریستی با پیامدهای بیرونی! افق گشایی فقط در جمهوریخواهی و نه در سکولار دمکراسی، کشیدن دیوار چین بین خود با طیف غیرجمهوریخواه است و برای بخشی از آن حتی مایهی تعدیل مرزبندی با جمهوری اسلامی و همدلی با «اصلاح طلبان» با این توجیه که: جمهوری است و استحالهپذیر! حال آنکه ارزش واقعی جمهوریخواهی به افقگشایی در سکولار دمکراسی است و نه تنها جا افتادن در همین برای جامعه، بلکه بجاآوردن الزام هماهنگی و همکاری میدانی آن، تا تحدید در جمهوریخواهی تهدیدی علیه جمهوریخواهی نشود!
لازمهی همسویی، نماندن در دیروز با نگاهی نقاد به گذشته است!
برای سیاست کردن در اکنون، مسلما نباید در گذشته ماند. با اینهمه بی نقد دیروز و درسآموزی از آن، سخن گفتن از فردای مشترک اعتماد برنمیانگیزد. این به ویژه در مورد سوژههایی معتبر است که پایی در گذشته دارند و بازیگر صحنهی امروزند. در اپوزیسیون جمهوری اسلامی، مدافعان سلطنت را داریم و نیز ماهایی که، اپوزیسیون رژیم شاه بودیم. رابطهی این دو طیف تاکنون و در وجه غالب، بدهکاری و طلبکاری متقابل بوده و تا زمانی که شاهدوستان نخواهند بطور روشن با رفتار دیکتاتور منشانهی شاه مرزبندی کنند و انقلاب کردههای سال ۵۷ به نقد کژرفتاریهایش نپردازند، رابطهی معقولی هم میان اینها شکل نخواهد گرفت.
اهمیت این نکته فقط به روشنگری تاریخی نیست، بلکه پای در رفتار امروزین دارد. از تکلیف روشن با سلطنت طلبانی که صریحاً وعدهی الگوی مشت آهنین پادشاهی میدهند که بگذریم، از مشروطهطلبی که نپذیرد دیکتاتوری شاه مسبب اصلی انقلاب همگانی مردم ایران بود، نباید گذشت. نمیشود مدعی دمکراسی برای ایران فردا شد و در رابطه با استبداد دیروز ساکت ماند! همانگونه که، انقلابی ۵۷ هم اگر در رفتار آن زمانی خود بر بستر انقلاب تجدید نظر نکند، دمکراسی خواهیاش نمیتواند زیر سئوال نرود. معیار، پایبندی است به ضرورت سکولار دمکراسی، چه در دیروز پیش از انقلاب و چه در فردای بعد از جمهوری اسلامی.
ادامه دارد.
بهزاد کریمی ۶ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۵ مارس ۲۰۲۴
درود
نوروزتان خجسته و پیروز
راز تداوم رژیم جنایتکار اسلامی در ۴۵ سال گذشته، در کنار تو حش و بی رحمی اش، در تفرقه ی نیروهای گوناگون اپوزیسیون نهفته بوده است و رمز پیروزی ما بر حکومت جنایتکار اسلامی نیز در اتحاد ما نهفته است.
نه جمهوری خواهان به تنهایی و نه پادشاهی خواهان به تنهایی قادر به سرنگونی حکومت جنایتکار اسلامی میباشند.
اپوزیسیون اگر واقعأ میخواهد رژیم جنایتکار اسلامی را سرنگون کند، باید دست از رادیکالیسم بردارد و به صدای جوانان مبارز که فریاد میزنند: اگر با هم یکی نشیم، یکی یکی کشته میشیم، گوش فرا دهند و تحت نکات اشتراک حداقلی متحد شود.
در نوشتار، آقای کریمی تلاش دارد که عامل وحدت و محوریتی را در گروه های مختلف متذکر شود.
که باید گفت با توجه به تجربه تاریخی در کشورمان
هر محوریتی که جمهوری خواهی نباشد ،آنهم جمهوریت که پایه اش بر ازادی و دمکراسی است، نتیجه کار منجر به استبدادی خواهد شد که نهایت کار منجر به مبارزات جدیدی می شود که در مبارزه گری برای رهایی از استبداد جدید باید کشته های جدیدی دهیم و زمان ساختن کشور را هم به عقب بیندازیم
می دانیم هر مبارزی که روحیه دمکراسی ملکه ذهنش است نمی تواند گروه های سلطنت خواه را نادیده بگیرد اما دمکراسی خواه ، محوریت مبارزاتش بر جمهوری است و به گروه سلطنت خواه چنین نگاه خواهد کرد که آنها هم بخشی از مردم سرزمین هستند می توانند با توجه به وزنشان در مجلس فعالیت داشته باشند اما چون تجربه تاریخی به ما می گوید که سلطنت منجر به استبداد خواهد شد که با بودن استبداد در کنار استبداد سلطنت بازی شیخ ها هم پررنگ می شود و….
گذشت آن زمان ها که آن سان گذشت
حکومت پادشاهی بعدازکودتای ۲۸مرداد۳۲ دیگران راتحمل نکرد وگورخودرا کندند و ۵۷ فروپاشید.
حکومت روحانیون بعدازانقلاب بهمن ۵۷ دیگران را تحمل نکرد و سرنوشتی جزفروپاشی نخواهد داشت.
اگر برای حکومت جایگزین بنا باشد دیگران را تحمل نکرد دوباره همان بساط انحصار طلبی و تک صدائی به شکل دیگری تکرار خواهد شد. چه باید کرد؟
ایران نیاز به یک خانه تکانی اساسی دارد. قبل ازهمه طرفداران حکومت پادشاهی و ولایت فقیه این حقیقت را به پذیرند که آنها در بیش از یک قرن نشان دادند که با حکومت تک صدائی و تمامیت خواهی به جائی نرسیدند.
ایران بکلی عوض شده و اکثریت مردم جوانان و دختران و زنان می باشند دیگر زیر بار چنان حکومت هائی نخواهند رفت.
بهترست واقع بین شوند و روی طرفداران خود در انتخابات آزاد سرمایه گزاری کنند و هوای بازگشت حکومت پادشاهی و بقای حکومت اسلامی را فراموش کنند.
نیروهای مخالف دو حکومت پادشاهی واسلامی هم این حقایق را تبلیغ و برای انتخابات و یک حکومت دموکراتیک تلاش کنند
در پای نوشتار آقا طاهری پورنظری در مورد حرکت اعتراضی با محوریت شعار زن زندگی آوردم که دنباله آنرا در اینجا می آورم که بگونه ای با بخشی از نوشتار آقای کریمی ربط پیدا می کند.
—
باید به این نکته اشاره کرد:
تمام تشکل های سیاسی و یا افراد سیاسی مبارز قدیمی( بجز تعداد محدود) با یکی از آن موارد سه گانه زن زندگی آزادی یا با هرسه اگر چه علنی مخالفت نمی کننداما پذیرش آن یا آنها ملکه ذهنشان نشده است و با آنها مشکل دارند که مشکلشان:
-یا در نگرش سنتی عرفی آنهاست
– یا در نگرش سنت دینی اشان است
– – یا در نگرش سنت قومی ایلی اشان است
– – یا در نگرش ایده لوژی اشان است که استفاده از زن را بصورت ابزاری می خواهند.
– پس می توان نتیجه گرفت تمام مبارزین و گروه ها در صورت داشتن صداقت باید خود را با این شعارهای سه گانه و خواسته های نسل فعلی جامعه هماهنگ کنند و….
– تجربه به ما می گوید گروهی چند نفره فرصتطلبانه و موج سوارانه خواستند از این موضوع زن زندگی ازادی بنفع خود بهره برداری کنند اما خیلی زود از
وقتی فرد صحبت ازسکولار دموکراسی مینماید ابتدا باید پایه مادی چنین خواستی رابیان کند یعنی نظام مبتنی بر مالکیت خصوصی برای توسعه صنعتی و قانون در حالی که ایران بخاطر همین موضوع دچار بحران ساختاریست سرمایه داری برای سرکوب نه تنها نظامی گری که دین را نیز بدان افزوده است مگر روابط قانون و بازاراز سال ۱۳۴۲ در ایران برقرار نیست؟ آلترناتیو بحران دیگر نمیتواند ساختارخود بحران و احیای بحران باشد گیجی اپوزسیون به همین خاطر است مگر نهضت آزادی دولت تشکیل نداده است مگر تمام وزرای خارجه این ۴۵ سال به جز متکی تحصیل کرده ی امریکا نبوده اند؟ امروز خواست سکولار دموکراسی یعنی ارتجاع محض برای احیای مجدد جمهوری اسلامی یعنی تکرار سال ۵۷ بردن تاج و استقرار عمامه بدون تغییر حالا برعکس یا یک کلاه نمدی . اقتصاد مبتنی بر خام فروشی که مالکیت آن متعلق به جامعه یعنی اجتماعیست را می خواهید با جمهوریت تبدیل به مالکیت خصوصی کنید ؟ این چپ است یا راست ارتجاعی ؟ پس ماده مالکیت اجتماعیست که باید با مناسبات اجتماعی منطبق شود
بطور حتم بیش از نود درصد مردم ایران خواهان تعوبض و یا سرنگونی نظام هستند ولی تعویض یا سرنگونی نظام اینده باید حافظ منافع چه اقشار و طبقه ای باشد ؟ بازگشت به رژیم گذشته و یا هر رژیمی که ثروت و قدرت را به اقلیتی مرفه بسپارد بازگشت به گذشته و توهین به انقلاب و خواستارهای بحق مردم است. در رژیم گذشته اگثر شهر های ایران تبعیدگاه بود.اگر شما به سیستان ، بلوچستان ، کردستان، خوزستان و .. نرفته اید ولی محرومیت آنها را شنیده اید . بعد از انقلاب حدود ۱۱۸۴ روستای یک شهر مورد توجه قرار دادم . آیا این بافتهای خشت گلی روستائیان ، این فقر موروثی اقتصادی ، اجتمایی ، فرهنگی و غیره ، ارثیه چه حکومتها و فرمانروایان بوده اند ؟ در حال حاظر اکثریت “چپ” و راست فقط به سکولار بودن حکومت آینده ایران توجه دارند و نه بهبود وضعیت زندگی مردم محروم ایران ..
-کدام شهرمورد توجه شمادرایران است که دارای۱۱۸۴روستامیباشد؟
-باشناخت وآشنایی نظرات مکررقبلی شما؛حتمامیخواهید دوباره آیه یاس خوانده ونتیجه بگیریدکه خیزش انقلابی زن-زندگی-آزادی “وارداتی” بوده است و..
-متاسفانه ناگزیرم چندباره؛ شعارهای مردم کف خیابان درخیزش“وارداتی” اخیرکه درسیستان،بلوچستان،کردستان،خوزستان و سایر نقاط ایران جاری بوده وهمگی خواسته هایی رفاهی؛اقتصادی جهت نابودی فقر؛بیخانمانی؛بیکاری؛..وتحقق آن درگروی سرنگونی حکومت اسلامی-سرمایه داری است رایادآوری نمایم:
فقر؛ستم؛گرونی میریم تا سرنگونی
نان-کار-آزادی اداره شورایی(نیشکر۷تپه وآذراب اراک..)
سقف-کتاب وگندم؛قدرت بدست مردم یا نه کولبری-نه سوختبری آزادی-برابری
نه نان داریم؛نه خونه حجاب شده بهانه+شعارهای بازنشستگان سراسرکشور
آنان خواسته های خود را برخارج ازکشوریها دیکته خواهندکرد.اپوزیسیونی که نخواهد به این شعارها احترام وازآن پیروی کند؛اپوزیسیون نیست
یک روز؛ شاید هم ۲ روز (جای گفتگو دارد) اعتصاب کارگران؛ یا بازنشستگان؛ یا معلمان؛ یا پرستاران؛ یا کامیون داران و یا…. در داخل کشور= “مبارزات”۴۰ سال گذشته و سالهای احتمالی آینده “اپوزیسیون” “جمهوری خواه” +“مشروطه طلب”+ “لیبرال دموکرات “+ “چپ” نادم پهلوی پرست +“چپ” شیفته امام راحل +“محورمقاومت”+“چپ” اصلاح طلب + ذوب شدگان در”سوسیال دموکراسی” پارلمانی وسلطنتی+ فاشیستهای سلطنتی حزب ایران نوین(فرشگرد وققنوس…سابق).
صدای رسای مبارزان داخل کشور باشیم!
برای سیاست کردن دراکنون،باید ازگذشته درس گرفت!جمهوری اسلامی به لحاظ نظری ابتدا گرچه با تاکید خمینی شکل گرفت اما ولایت فقیه اش مطلقه نبود سپس شد! این قصه را برای آن یادآورمیشوم که مشروطه خواهی هم همین تجربه را پشت سر گذاشت! در حیرتم چرا آقای کریمی نمی پذیرد که مشروطیت هیچ شرطی برای پایبندی به دموکراسی نمی تواند در درازمدت به رغم ادعایش داشته باشد.مگر یک آدم عاقل چند بار باید از یک سوراخ گزیده شود؟ مشروط بودن تا زمانی پایدار است که شرط را کسانی رعایت کنند. چه تضمینی وجود دارد که شرط در سایه آزمندی سرمایه آنهم در کشوری که همهابزار انحصارگرایی وجود دارد و همه لوازمات و دموکراسی به ویژه دموکراسی مشارکتی وجود ندارد. درکشوری که سنت مشارکت هیچگاه بنا به وجود استبداد وجود نداشته است .مشروطه به مطلقه نیانجامد. داستان پیشینه تاریخی این کشور را نمیتوان نادیده گرفت.اگر به دموکراسی باوردارید و تداوم و تعمیق آنرا راه رسیدن به سوسیالیزم هم میدانید خطای فاحش پذیرش مشروطیت متکی به سلطنت است !
درود جناب کریمی
ما نه می دانیم چه باید کرد
ونه می دانیم چه می توان کرد؟
ما می گوییم چه کردی؟
کاروان در راه است و قافله سالار در پیش، برای مسیر امن و صحیح، برای جلوگیری از دستبرد به قافله چه کردید؟
این سؤ الی است که مردم می پرسند، چه کردی؟
آیا دوباره به شبکه های مجازی و افقی حواله می دهید، و منتظر ظهور یک حادثه هستید؟یا نه، قرار است کاری بکنید، چه کاری؟؟
فاشیسم بر مبنا ناسیونالیسم ،نژاد پرستی ، دیکتاتوری فردی ،کیش شخصیت، نوستالڑی گذشته و در تحلیل اخر دیکتاتوری طبقه سرمایه دار شکل میگیرد !
اولین مرحله جنبش فاشیستی، گرد هم آمدن تعداد معینی از مردانی است که دارای خشونت و حماقت بیش از حد ، که تحت تبلیغات و رهبری یک رهبر و یا حزب اقتدارگرا قرار میگیرند.
قدم بعدی مجذوب کردن ساده لوح ها و متعاقد کردن افراد هوشمندتر است!
با مراجعه به مدیا ها مانند توییتر و اینستا ، میتوان مشاهده کرد که بعد از انقلاب ۵۷، اکثر سلطنت طلب ها و ” مشروطه خواهان” کینه عمیقی نسبت به چپ هاو ایده های برابری ،ازادی و عدالت اجتماعی داشته و همانند ارتجاع حاکم اسلامی ،احساس حقارت عمیق و ضعف فکری در برابر کمونیستها ، دموکراتها و تمامی دگر اندیشان دارند !
از دیدگاه من و اکثر چپ های اروپا ،هرگونه همکاری با احزاب راست افراطی ، چه در نوع غیر مذهبی ان و یا مذهبی ضد امریکایی ان ،در نهایت به فروپاشی چپ و انسانیت می انجامد !
ًتا زمانیکه درآمد به ربال و خرید مایحتاج زندگی به دلار باشد وضع معیشتی مردم ایران تغییری نخواهد کرد و تلاش برای سکولار شدن از حد تعویض عمامه با تاج و یا کلاه دیگری فراتر نمیرود . ارزش پول ایران قابل مقایسه با کشورهای اروپائی نیست هرچند در جهان غرب پس از جنگ روسیه و اکراین قیمت کالاهای تا چهل درصد بالا رفته است ولی باز هم ارزش پولی آنها زیاد نقصان نیافته است . راه برون رفت از این فلاکت کنونی فقط مبارزه علیه ” اسلام سیاسی ” بدون تغییرات اقتصادی، اجتماعی و .. غیره نیست . حتی ” انقلاب زودرس رنگین” هم که “براندازی” هم تاکتیک باشد و هم استراتژیک ، جز فاجعه دورنمایی دیگری ندارد.انقلاب مردمی تدارکات اولیه که شامل تشکیلات و سازماندهی ، تئوری انقلابی و رهبری واحد در دراز میسر خواهد بود . شاید گفته شود تحمل ۴۵ ساله این بختک سیاه کافی نیست ؟ متاسفانه نیروهائی که باید علیه این سیاهه تاریخ متحد شده باشند روز بروز تکه پاره میشوند.
در سال ۲۰۰۸ یک دلار چیزی بیشتر از ۵ کرون سوئد بود. امروز یک دلار به بیش از ۱۰ کرون رسیده. با این وجود در ایران به علت کاهش تولید ناخالص ملی، حکومت از دلار و چیزهای دیگر برای درآمد سوءاستفاده می کند و مردم هم از ناجاری در خرید و فروش های بازار سیاه و هر کالای دیگر حضور دارند. خیلی مضحک ست که خودروی مستعمل هم از قیمت نو و در زمان ساخت نیز بمرور بالا میرود. حالا این مافیای بازار که تمام.جامعه را به خرید و فروش به جای تولید درگیر کرده ست. بقول دوستی هیچ استعمار گری نمی توانست اینقدر غارت کند. هر روز این حکومت کنار گذاشتن اش را سخت تر می کند.
کشور تک محصولی نفت مثل ایران ، حتی اگر یک حکومت قابل در راس کار ها بود. امروزه نمی توانست با صادرات نفت مثل گذشته به بقای خود ادامه دهد. یک) نفت بخاطر تاثیرات مخرب زیست محیطی جاذبه ی خود را از دست داده ۲) رقبای بیشتری هم در تولید جهانی پیدا شده ست. حالا حساب کنید با ارتجاع اسلام ناب محمدی تولید و فروش نفت کاهش یافته و جمعیت ایران ۳ برابر شده ست. درک بحران و فساد در چنین حکومتی با آلاف اولوف های آن چندان مشکل نیست.باید مردم ایران را برای بعداز حکومت نکبت اسلامی برای ایرانی آزاد و آباد تشویق کرد .ولی با این شرط که با کار و خلاقیت باید ایران را به صادر کننده انواع کالاهای مفید که زمینه ی تولید آن در کشور فراهم ست هدایت کرد.خوشبختانه در تمام زمینه ها نخبگان زیادی آماده خدمت می باشند.عدالت اجتماعی بدون پیشرفت اجتماعی ناممکن ست.
بهزاد کریمی: جمهوری را باید از سیطرهی اسلام بیرون کشید تا به جمهوریت رسید!
تا اینجای نوشتاررا خواندم و با خود گفتم : فرخ نگهدار۷۳۰۰ کلمه«درباره جبهه اصلاحات» حکومت مرتجع نوشت.حالا بهزاد کریمی دارداز اصلاح ناپذیری این حکومت جنگ افروز و مردم کش صحبت می کند.در زیز این تیتر با حروف چاق یک مرتبه سرو کله «مشروطه طلب دموکرات» پیدا شد.داریوش همایون با تمام تجربیات خود از پیش از کودتای ۲۸ مرداد توانست عده ای را دور خود جمع کند که بعداز آن همه صدمه ها و خیانت ها به مشروطه برای آن اشک تمساح بریزند و «حزب مشروطه » درست کردند. چند سال بعد یک« لیبرال » هم به آن اضافه کردند.البته نیروهای سیاسی راست درایران هیچ وقت حرب به درد بخوری نداشتند و کارشان دشمنی با دیگر احزاب بود.حکومت ها هم احزاب بی در و پیکر ایران نوین ، مردم ، پان ایرانیست ،رستاخیز، جهوری اسلامی و..را ساختند که معلوم نبود نماینده کدام یک از اقشار و گروههای اجتماعی یا نحله های فکری بودند. حالا بهزاد کریمی از«مشروطه طلب دموکرات» خبر می دهد!
(۲)دوستان عزیز، یک حزب دست راستی محافظه کار، لیبرال ، دموکرات ، ملی ـ مذهبی میانه در جامعه سرمایه داری طبیعی ست و می تواند با دیگرجریان مخالف حکومت ولایت فقیه دریک جبهه برای رسیدن به یک حکومت جمهوری دموکراتیک و سکولار متحد شود. ولی معلوم نیست که آقای بهزاد کریمی و همفکرانش چگونه در باره ی «مشروطه خواهی » فکر می کند. مگر ممکن ست محفل های «مشروطه خواه» به تنهائی حکومت پادشاهی را بازسازی کنند و آنرا از نوع مشروطه / پارلمانی عرضه کنند ؟ به زبان صریح ترمگر آنها کمتراز حکومت پادشاهی را قبول دارند؟ حال که نگاه آنها به بازگشت به گذشته ست و سایر نیروها به آینده و درهمین سالها نیزاختلافات وناهمسوئی را در زندگی نشان داده اند. برای سری که درد نمی کند چرا باید دستمال بست؟ ازاین گذشته اکثریت جامعه ایران را زنان و جوانان تشکیل می دهند که جنبش های تا کنونی را ایجاد کرده اند. جنبش «زن ، زندگی ،آزادی» ودیگرجنبش ها با این بحث های خارج از کشوری تناسبی ندارند. مطلب شما غیر منتظره رفت توحساب سلطنت طلبان!