پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

آزادی بیان عالی ترین اتفاق امر اجتماعی است- سیدعلی صالحی

سيد علي صالحي به عنوان يكي از شاعران اصلي موج ناب شناخته مي‌شود. جرياني كه خاستگاه آن جنوب ايران و به‌طور مشخص خوزستان و خاصه مسجدسليمان بود. در اغلب اظهارنظرها درباره موج ناب از سيدعلي صالحي به عنوان يكي از دو، سه شاعر اصلي و مطرح آن جريان نام برده مي‌شود

سید علی صالحی به عنوان یکی از شاعران اصلی موج ناب شناخته می‌شود. جریانی که خاستگاه آن جنوب ایران و به‌طور مشخص خوزستان و خاصه مسجدسلیمان بود. در اغلب اظهارنظرها درباره موج ناب از سیدعلی صالحی به عنوان یکی از دو، سه شاعر اصلی و مطرح آن جریان نام برده می‌شود.

آزادی بیان عالی‌ترین اتفاق امر اجتماعی است

بهنام ناصری : سید علی صالحی به عنوان یکی از شاعران اصلی موج ناب شناخته می‌شود. جریانی که خاستگاه آن جنوب ایران و به‌طور مشخص خوزستان و خاصه مسجدسلیمان بود. شهری که خانواده صالحی زمانی که او تنها شش سال داشت، از زادگاهش یعنی ایذه به آنجا مهاجرت کردند. حمایت‌های منوچهر آتشی از «موج ناب» در نیمه اول دهه ۵۰ زمانی که مسوولیت صفحه شعر مجله تماشا را بر عهده داشت، در شناساندن و بالیدن تعدادی از شاعران این جریان بسیار موثر بود. تا جایی که از او به عنوان پایه‌گذار موج ناب نام می‌برند. در اغلب اظهارنظرها درباره موج ناب از سیدعلی صالحی به عنوان یکی از دو، سه شاعر اصلی و مطرح آن جریان نام برده می‌شود. جریانی که شاید بتوان آن را واکنشی در متن موج نو شعر فارسی تلقی کرد که شرح نظری آن خود مجال دیگری می‌طلبد.
سال‌های منتهی به انقلاب اوج رونق «موج ناب» بود. گواه آن، جایزه شعری است که نام بلند فروغ فرخ‌زاد را بر خود داشت و به یکی از شاعران این نحله تعلق گرفت و آن سیدعلی صالحی بیست و دو ساله بود. با این حال امروز در پاسخ به تعریض مصاحبه‌گر به «موج ناب» از آن و هر جریان دیگری به عنوان حواشی کار خلاقه شاعر یاد می‌کند. چنان که درباره «شعر گفتار» که خود زمانی در پی تبیین مولفه‌های آن بود: «اسارت در نام‌ها، مرزها، چارچوب‌ها، مولفه‌ها، آن هم در کار شعر، نوعی حمله انتحاری علیه خلاقیت خویش است. موج ناب در سایه است، ما بر آن می‌تابیدیم. شعر گفتار نیز.»
صالحی اول فروردین امسال ۶۵ سالگی را پشت‌سرگذاشت و به این بهانه، تبریک سال تازه به او را با تقاضای گفت‌وگویی درباره شعر و نسبت این فرم نوشتاری با وضعیت این‌‎روزهایمان همراه کردم. می‌دانستم در سال‌های گذشته در برابر گفت‌وگو با جرید مقاومت کرده و برای این تمرد دلایلی هم داشته؛ اما سعی کردم زاویه‌ای به موضوع تعبیه کنم که شاید خورندِ روحیه این روزهای او باشد که می‌دانستم از وضعیت اجتماعی، معیشتی و در ماه‌های اخیر سلامت جسمانی به مخاطر افتاده مردم رنجور است. این بود که خلاصه پس از مدت‌ها طبعِ دشوارپسندش به شرکت در گفت‌وگویی درباره شعر رضایت داد.
آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است که طی روزهای آغازین و تعطیل سال به صورت مکاتبه با صالحی انجام شد؛ درباره کارکرد شعر در روزگار ما و به‌طور مشخص در جامعه‌ای با مختصات ایران امروز و در نهایت تعریض به حوزه نظری و پرداختن به نسبت شعر و «امر اجتماعی». با این وجود فراروی از نقشه اولیه راه در ذات چنین گفت‌وگوهایی است؛ چنان‌که یک‌باره خود را در میانه بحث‌هایی دیدم که پیش‌‍‌بینی‌ نشده بود و در میانه پرسش‌هایی در باب تباین یا تعامل زبان و مساله «بیانگری» در شعر؛ که البته با حرف‌های صالحی در باب سلامت در زبان شعر آغاز شد و انتقادش از چیزی تحت عنوان «ستم انحراف در شعر.» با این‌همه درنگ‌مان بر این مباحث به بعد از دو رفت‌وآمد میان پرسش‌ها و پاسخ‌‎ها راه نبرد و فی‌المثل در بحث پیرامون نظرگاه «سید» به آرای براهنی و رویایی، ورود نکردم به اینکه از نظرش «سلامت» در زبان شعر عبارت از چیست و چطور می‌توان از این حیث به نظرگاه براهنی نقد داشت و رویایی را که خود دیرگاهی است از سوی صاحبان دیدگاه قائل به «بیانگری» در شعر، به عبور از بیان معنا در آثارش متهم است، از آن ناسلامتی مبرا دانست؟
آغاز کردن سال کاری در روزهای تعطیل عید به مدد مکاتبه با سیدعلی صالحی برایم خوشایند و مبارک است. خصوصا هر بار که ببینم خواننده‌ای نتیجه کار را جذاب یافته و هر زمان که به یاد بیاورم او از پس رد کردن دعوت‌های متعدد در سال‌های پشت سر، در آغازگاه این سال فراموش‌ناشدنی پذیرفت که در گفت‌وگو با من شرکت کند.

مدت‌هاست گفت‌وگویی از شما در جراید منتشر نشده و شنیده‌ایم که به دلایلی از شرکت در این کار خودداری کرده‌اید. دلیل آن چه بوده؟

وقتی می‌خواهم نتیجه نیم قرن کار با کلی را به زبان بیاورم، خب باید حساس و دقیق عمل کنم. باید ببینم چه کسی و با چه وزنی آمده روبه‌روی هم نشسته‌ایم. آیا رسانه مورد نظر از آن تشخص لازم به زغم من برخوردار است؟ و مجموعه‌ای از این یقین‌ها و تردیدها مرا به سمتی هدایت کرد که بهتر است سکوت کنم. یکی دوبار به روزنامه بلندآوازه‌ای، یکی دو یادداشت دادم. سردبیر داستان‌نویس پیغام داد شرایط مساعد نیست، یعنی مساله دارد سخن تو، خب لعنت بر سانسور! سکوت شرف دارد. یک سوی دیگر درد اینجاست که بعد از درج سخن «در رفته» به تو زنگ می‌زنند و هشدار و توبیخ کلامی. من دیگر قادر به راه رفتن روی بند بود و نبود نیستم. می‌روم کنج کلمات خودم، غزلت شعر … شرف دارد به این همه استرس! پیش نمی‌آیم مگر به شرطِ قاطع «نبود سانسور». من بعد از دو سال مجموعه شعر «فرستاده» را به ناشر دادم، رفت دایره ممیزی کتاب. سه‌چهارم آن را حذف کردند. حتی اسم کتاب را حذف کردند، یعنی کل کتاب را کفن کردند. آدمی را خسته می‌کنند، هل می‌دهند، پشت پا می‌زنند. ما یک عمر به یک واژه فکر می‌کنیم، یک نفر می‌آید با یک اشاره در کسری از ثانیه بر همه‌چیز خط بطلان می‌کشد. وقتی که اباطیل بازار کتاب را بلعیده است، بهتر است از شر خیلی چیزها گذشت چه رسد به خیر آنها.

از معذوریت روزنامه‌ای گفتید که نامساعد بودن شرایط را دلیل چاپ نکردن یادداشت‌تان دانسته بود. به سبب تجربه روزنامه‌نگاری در جوانی، به نظر می‌رسد با این حرفه و معاذیر آن ناآشنا نیستید و تحریریه و احیانا سردبیر -گیرم قصه‌نویس- و گاهی حتی مدیر مسوول یک روزنامه را مرجع تصمیم‌گیری برای حذف و سانسور بعضی از مطالب نمی‌دانید و موضوع از نظر شما بنیادی‌تر است. این طور نیست؟

نام نحس سانسور و اعمال آن را گاهی اجبار، گاهی شرایط، گاهی مصلحت، گاهی هوشمندی و گاهی زهرمار می‌گذارند. گفتند یک واژه، یک ترکیب، حتی یک عبارت را کنار بگذارید؛ من این کار را نمی‌کنم، از شیوه جانشینی استفاده می‌کنم، گاهی تندتر از آب درمی‌آید اما کارمند اداره ممیزی می‌پذیرد؛ اما اینکه یک جریده جلیله‌ای بیاید صریح بگوید این یادداشت شما مشکل‌آفرین است و بعد رسانه دیگری در همین شرایط بدون کسری از کلمه همان متن را منعکس کند و مشکلی هم افروخته نشود، تو حق داری شک کنی که این سردبیر یا مسوول صفحه یا مدیر یا هر عنوان دیگری با خود تو مشکل دارد نه با نوشته تو. خب جواب و واکنش من چه خواهد بود، اول تا حدودی با اشاراتی در لفافه، ذکر خیر خواهم کرد، دفعه بعد اسم می‌آورم، دفعه سوم از «ایشان‌ها» به تاریخ شکایت خواهم کرد. شما می‌پرسید آیا این آدم مقصر است؟ ابدا از حیث محافظه‌کاری من روی او حساب نمی‌کنم. این حق هر کسی است مراقبت کند. مساله من این است که چرا برخورد شخصی خود را پای حضراتی دیگر امضا می‌کنید. پشت سر دیگری نهان شدن که خیلی بزدلی است. در جوانی بعد از مدتی دیدم صفحات شعری که من برگزیده‌ام، جابه‌جا می‌شود، گفتم شما را به شر و مرا به راه خویش، نخداحافظ! تازه اوایل دهه شصت بود و ابدا خبری از سانسور دولتی نبود؛ اما سانسور عقیدتی بود. موضوع سانسور در تاریخ این سرزمین از قدمت و قیامتی عجیب برخوردار است. این مساله در رفتار ما حتی نهادینه شده است. باید با خود نیز بجنگیم وگرنه رهایی از کرونای سانسور غیرممکن است.

شما در بین شاعران نوپرداز معاصر از کسانی هستید که مردم نسبت به شعرتان حافظه دارند؛ اول بگویید به نظر شما برخورداری از این اقبال -فارغ از اینکه به لحاظ ادبی مهم باشدیا نه-، پای در کدام خصلت‌های شعر شما دارد؟ و بعد بفرمایید که آیا اقبال عام را متضمن حدی از اهمیت ادبی در کار یک شاعر می‌دانید؟

فکر نمی‌کنم عام و عامه و عوام و توده‌ها اصلا شعر نو بخوانند، مگر عباراتی اشک‌انگیز که مراد شعر را مصادره کرده باشند. واقعا من به مخاطب و جنس و جنم و طبقه و توان او فکر نمی‌کنم. نمی‌دانم حد و حدود کدام است، اصلا آیا می‌شود یک جایی خط کشید و باور کرد این طرف آب مال ما و آن طرف سراب مال شما؟ بدبخت شاعری که به وقت آفرینش، دفتر و دستک و حساب و کتاب و چرتکه را به میان آورد. میرزابنویس از او بهتر می‌نویسد حتما! شعر آنقدر آسان نیست که در چنین کاروانسراهایی بیتوته کند. شعر به خود شاعرش فکر نمی‌کند، چه رسد به صف‌های دورتر. حالا اگر اقبالی و استقبالی پیش می‌آید، این به قدرت و وجود خلاقه شاعر برمی‌گردد که به‌طور کل فهمیده کلمه چه سرشتی و انسان معاصر چه سرنوشتی دارد. این درد ابدا دکان دانش نیست. دانایی شهود است. اقبال خاص و عام را متضمن این امور نمی‌دانم. شعر اگر شعر باشد، خواه‌ناخواه عوام می‌فهمند و خواص می‌‌پسندند و این «معامله» بعد از بیداری در دکان دنیا است و نه عیش پنهان پیش از ظهور واژه!

شما مثل هر شاعر دیگری، دوره‌های شعری خودتان را دارید و اگرچه شعرتان هیچگاه کفه «انتزاع» را سنگین‌تر از «امر واقع» نکرده و همواره یک پای بر زمینی داشته که شما بر آن و در کنار مردم می‌زیسته‌اید، با این حال در سال‌های اخیر «امر اجتماعی» حضوری برجسته‌تر و بیش از پیش مشهود در شعرتان داشته. فزونی گرایش اجتماعی در شعر دوره موخر شاعری شما به کجاها برمی‌گردد؟

نخستین شعر من حوالی سال ۱۳۵۱ در نشریه محلی شرکت نفت مسجدسلیمان منتشر شد. شعری با عنوان «شبان». در نخستین شب شعر مسجدسلیمان هم آن شعر برگزیده و شعر دیگری با نام «حرمان» را خواندم. هر دو شعر نوک پیکان خود را سمت ظلم و ستمگری گرفته بودند. دو سال بعد یکی از جراید جدی پایتخت، شعر «فاصله» را از من به بهترین نحو منعکس کرد. هر سه شعر شانه زیر بار «امر اجتماعی» دارند. داستان امروز من نیست. من از فرودست جامعه برخاسته بودم. می‌توانستم مثل رفقای آن دوره‌ام، چاقوکش شوم. فقر دو دستاورد دارد، یا پست پست، یا بالای بالا! و حیرتا او که مقصر است، شرایط است. من از طریق زیست عینی و لمس واقعیت‌ها به درک «امر اجتماعی» نزدیک شدم. اما این دلیل نمی‌شود که شاعری در یک دوره از آن تمرکز نهادینه شده خود دور شود، و یک دوره دیگر با پختگی بیشتر باز به آن برگردد. من راه فراری از حضور قاطع «امر اجتماعی» ندارم. حتی در شعرهای عاشقانه هم این تشخص دردشناسانه را می‌بینید. من راه دیگری جز مثل مردم بودن ندارم. بی‌آنکه هدفی را دنبال کرده باشم. شبیه مردم خودم هستم مردم در هر شرایطی به «صدق» پاسخ مثبت می‌دهند. من اصلا قصدم شعر نیست، بلکه شعر «زبان من» است. فزونی گرایش اجتماعی در شعر، به حضور خود من در میان مردم برمی‌گردد. کرونای کلمات فربه و زبان ظلمت‌زاده به کار من نمی‌آید. اگر در غایت سادگی، به لابیرنت‌های پیچیده انسانی و اجتماعی در شعر دست یافتی، می‌توانی با اعتماد به نفس با هر نوع ستمی مقابله کنی؛ حتی ستم انحراف در شعر! وقتی می‌توانی در توجه مردم‌زاده شوی که شبیه آنها باشی، در میان آنها باشی، از آنها باشی، و با آنها باشی. کافی است از این منظر یک بار دیگر به حافظ نابغه دقت کنی، می‌بینی دارد میان زمان، تاریخ و مردم برایت دست تکان می‌دهد. در عاشقانه‌ترین و خصوصی‌ترین غزل‌هایش، باز تو عطر و رنگی از امر اجتماعی را حس می‌کنی.

شما از یک طرف در زمره شاعران «موج ناب» قرار می‌گیرید و از سوی دیگر به عنوان شاعری شناخته می‌شوید که تمرکز بر ظرفیت‌های زبان گفتار در شعر را جدی گرفت و ضروری دانست. حالا که دهه‌ها از طرح این هر دو جریان گذشته، چه نسبتی بین شعر خود و آن آموزه‌ها قائلید؟ چقدر از آنها فاصله گرفته‌اید و تا چه اندازه در آنها بازنگری کرده‌اید؟

اسارت در نام‌ها، مرزها، چارچوب‌ها، مولفه‌ها، آن هم در کار شعر، نوعی حمله انتحاری علیه خلاقیت خویش است. موج ناب در سایه است، ما بر آن می‌تابیدیم. شعر گفتار نیز. این اقالیم برای یکی خوشایند و برای دیگری دیرفهم و بدآیند است. این دو زبان و کارکرد کلامی، تشخص نهاد من در شعر بوده‌اند. مسیر یا افقی که فریز نمی‌شوند، مگر اینکه تو بنا به تکامل و تجربه و پیشروی و ریل‌گذاری و پختگی در سفر ذهن و در حضور زبان، آن را در قفا بگذاری. موج ناب یک جریان ذوق‌‌زده کودکانه در عصر «عبارت‌چینی ناپخته» بود. به گذشته و به دهه ۵۰ خورشیدی تعلق دارد. نوعی «ورد» واژگانی مکتوب بود. من حوالی انقلاب ناخواسته و به صورت خود به خودی –ظاهرالامر- از زبان موج ناب دور شدم.
اما بعدها در جست‌وجویی حسی متوجه شدم این زبان ساده غیرکانکریتی امروزم در عصر انقلاب، رد و نشانش در همان موج ناب دیده می‌شود. شکلی از دیالوگ درونی در حاشیه زبان موج ناب خودم قابل کشف بود. سال ۱۳۶۰ خورشیدی یا ۱۳۶۱ در مجموعه شعر «منظومه‌ها»، نه – سال ۵۹ بود. در منظومه‌ها شعرگفتار از پرده به در آمده بود. می‌دانستم چه رخ داده اما توان نظری و مبانی تئوریک آن برای من در دسترس نبود، در سایه روشن بود. تا سال ۱۳۶۹ در موخره دفتر «عاشق شدن در دی ماه/ مردن به وقت شهریور» هم تقطیع و صورت‌بندی شعر را تغییر دادم، و تقطیع هموار را مطرح کردم، و هم شعرگفتار بعد از حدود یک دهه کار، صاحب عنوان و تبیین لازم شد. پتانسیل شعرگفتار به حدی بود که بعد از یک دهه به صورت سراسری در زبان فارسی پذیرفته شد، از هرات تا سلیمانیه…
غایت شعر در هر اسلوب و سیاقی مقامی به نام «شعر حکمت‌» است. اگر به کتاب «منشور شعر حکمت» نشر چشمه رجوع کنید، مفصل مساله را تحلیل کرده‌ام.

از بالندگی بر اثر درد –اگر شرایط بگذارد- گفتید. در کار شاعری طبعا رفتار با این درد در قلمرو زبان است که اهمیت دارد. اجازه می‌خواهم بحث را به سوی سازوکارهای شاعری ببریم. گفتید شعر، زبان شماست و نه قصد و هدف غایی کار شاعری‌تان. این گزاره‌ها از اختلاف نظرتان با دیدگاهی پرده برمی‌دارد که معتقد است کار شاعر، بیانگری –به معنای بیان چیزی بیرون از زبان- نیست بلکه افزودن امکاناتی بیشتر به زبان برای تداعی وضعیت‌هایی به بیان درنیامدنی است که داشته‌های تاکنونی زبان از بیان‌شان عاجز است. یعنی یک جور ذهنی شدن و نزدیک شدن به جوهر شعر؛ با این دریافت که شعر درست زمانی سر بر می‌آورد که زبان از بیان بازمانده است. پرسشم این است: از آن «ستم انحراف در شعر» که گفتید آیا مرادتان این دیدگاه بود؟

شاعران ذاتی، توانا و شهودی، کاری به این امور نظری ندارند، راه خود را می‌روند. ما خلق می‌کنیم، بعدا مفسیرین و محققین و نظریه‌پردازان و منتقدین می‌آیند از روی کار ما، مبانی و خصائل و شخصیت و مسیرها و ممالک معنایی را کشف می‌کنند و توضیح می‌دهند. در دهه ۷۰، یک خطای آزاردهنده، اما کم‌عمر مطرح شد و عده‌ای هم ذوق‌زده زیر سایه گذرای آن دویدند و «جا گرفتند» این خطا یعنی این انحراف، تجربه خوبی بود در تاریخ شعر معاصر. یعنی چند نفری آمدند و در ظرف تئوریک این امر شکننده و شعبده‌وار، مظروف خود را جا زدند. سرودن بر اساس مولفه‌ها. مشق نوشتن از روی دست زرگری که مس را جای طلا اشتباه گرفته بود. نوعی «زبان زرگری» بود. تفنن بی‌نظیری بود. قرن‌ها پیش‌تر شاعری به نام «شاطر عباس صبوحی» و بعد اواخر دهه ۴۰ «پرویز اسلامپور» دقیقا به همین شوخی شنبه لیله دست زده بودند. آزمونی سرگرم‌کننده، اما آرمانی انحرافی بود.


شما بر شهود تاکید دارید و می‌گویید «شاعران ذاتی، توانا و شهودی، کاری به امور نظری ندارند»؛ اما آیا شهود را که امری ناخودآگاه است با دانش ناخودآگاه نسبتی نیست؟ آیا دانش نهادینه شده در شهود شاعر متجلی نمی‌شود؟ کسی مثل براهنی را مثال زدید و تاثیر کار توضیح ادبی بر شاعران جوان و نیز تجربه‌های او در زبان شعر را در سطح کار کسی مثل شاطرعباس صبوحی تحلیل کردید! آیا تاثیر نیما به عنوان اولین تئوری‌پرداز شعر مدرن مثال روشن‌تری نبود؟ از طرح تقابلی که شما در آن «ذات و شهود و توانایی» شاعر را در برابر توضیح و تئوری قرار می‌دهید، این پرسش به ذهن می‌آید که چرا نظریه‌پردازی نیما و تجربه‌های دیگران بر اثر توضیح او وانهاده می‌شود و تاثیر نظریه‌پردازی براهنی -آن هم با آن قیاس- به بحث می‌آید؟ یا چرا به جای رویایی نظریه‌پردازِ شعر حجم، تنها از تاثیرپذیری اسلامپور سخن به میان می‌آید؟

باید به ترکیب «دانش شعر» و «دانایی شهودی» دقت کرد. بر هر شاعر جدی واجب است که بر امور نظری واقف باشد اما به قول یدالله رویایی هنگام «لب ریختگی» این دانش شعری باید به صورتی آشکار مزاحم سرودن نشود. علم را در نهایت باید نهادینه کرد تا حامی مخفی خلاقیت شود. منظور از شهود افتادن به ورطه جن‌گیری زبان و دست کردن در کیسه جادو نیست. هر شاعر بزرگی بدون دانش و شهود همسو کمیت‌اش می‌لنگد، فوقش به مقام فایز می‌رسد نه به عظمت حافظ. دانایی شهودی امری غریزی است که به آن «طبع» می‌گویند. این طبع باید به علم کلام مسلح شود. ثروت ما در ضمیر ناخودآگاه جمع می‌آید: خانه شهود؛ اما این گنج بدون نقشه راهِ ضمیر خودآگاه دست‌یافتنی نیست. ذهن خلاق باید تربیت شود. اگر پاسخ را کش بدهم از اقلیم ممنوعه فروید سردرمی‌آوریم. به درستی گفتید که دانش نهادینه شده در شهود شاعر متجلی می‌شود. من توضیح دکتر براهنی بزرگ را تا سطح کار کسی مثل شاطر عباس صبوحی پایین نیاوردم. اشاره من به ذوق‌زدگی بعضی طفلان شعر در دهه ۷۰ بود که متوجه مکتب «خطاب به پروانه‌ها» نشدند و موجب اختلال در درک دروس این حکیم یعنی نظریات براهنی شدند. بعد هم که عرقشان نشست و تب‌شان سرد شد، سمت سلامت آمدند. درست است که شعر نوعی هذیان است اما باید بتوان این هذیان را حمایت و مدیریت کرد؛ وگرنه تهِ کار بر باد دادن دانایی شهود است. من شعر براهنی را نمی‌پسندم. همین طور که ایشان هم راه مرا نمی‌پسندند. اما کسی که تاثیرگذاری دکتر براهنی در نقد و نظر و تحلیل شعر را انکار کند موجود بالغی نیست. یدالله رویایی هرگز مثل اسلامپور از کوره کلمات در نرفته است. مسیرش صاحب امکان و ظرفیت بوده که همچنان پابرجاست، اما اسلامپور خودش هم همان قرن ماضی متوجه شد که دست به شوخی زبان زده، ادامه نداد! براهنی در نقد و نظر فرسنگ‌ها از نیما جلوتر است، با ما و از ماست، کنار امروز ماست، نقد محض است، نه نسیه نیمایی. خب به همین دلیل من مصداق‌هایم را از امروز و در امروز انتخاب می‌کنم. من با چند شعر و آزمون دکتر براهنی در دهه ۷۰ هرگز سر توافق ندارم. از همان شروع کار، یقین داشتم دارد اشتباه می‌کند. شما آیا شعرهای دهه ۹۰ براهنی را دنبال کرده‌اید؟ مخصوصا شعرهای منتشرشده ایشان در نیمه دوم دهه ۸۰ تا امروز… به صفحه شعر نشریه شهروند رجوع کنید. براهنی این سال‌ها ابدا شبیه آن براهنی «دف دف…» نیست. زبان به آرامش رسیده است. به محض حضور این آرامش، ما با شعرهای درخشان براهنی روبرو می‌شویم. براهنی دوباره به جهان شعر «اسفندیار شاید» خود بازگشته است. یعنی قدرت و نبوغ را برده زیر پوست کلمات، و به جای تنبیه کلمات، به مهربانی معنا رجوع کرده است. من به شباهت و شیوه «زبان اِشکنی» صبوحی و براهنی اشاره کردم، نه «توضیح ادبی» این دو. صبوحی روحش هم از این سازوکارها خبر نداشت، عوام بود. قصد من مقایسه نبود.

اگرچه نسبت شعر و امر اجتماعی بلاانکار است اما طبعا نوع رابطه شعر و جامعه در طول سالیان دستخوش تغییر شده. دریافت شما از این تحول چیست و این تحول چطور در تجربه‌های شعری شاعر امروز دخیل می‌شود؟ در یک کلام، شعر اجتماعی امروز از نظر شما با شعر اجتماعی سی، چهل یا پنجاه سال پیش چه تفاوت‌هایی دارد؟

این ترکیب امر اجتماعی به دلایل عدیده در دایره معنای تعهد قرار می‌گیرد. همان «سفارش اجتماعی» مایاکوفسکی -عصر استالین- هم هست که در دهه ۳۰، به ویژه در ادبیات حزب توده حضور پررنگی پیدا کرد و حتی گاهی در مقام ایمان و ایدئولوژی، سر از پذیرش دستوری درمی‌آورد. بعد از کودتای سال ۱۳۳۲، ادبیات زیرزمینی و شعرِ اعتراض به اوج خود رسید. شاملوی میانسال و کسرایی اندکی جوان‌تر هیچ مفری جز قدم زدن در خیابان تعهد و مسوولیت نداشتند. کسرایی تا وقت الوداع پایبند این باشند‌گی باقی ماند اما شاملو هم خود را از زیر سایه «نگاه مایاکوسفکی‌وار» نجات داد، هم به شعر نغز و ناب اما همچنان هشداردهنده روی آورد، و جوهر کلمه را قربانی قصص سیاسی صرف نکرد. در آن ایام عبور از سد سدید سانسور و سروری اختناق به ویژه با سلاح شعر کار ساده‌ای نبود. نیاز به خلاقیت و کاربست‌های استعاری ناشناخته داشت. اوج این چاره‌جویی زیرکانه را در منظومه «آرش کمانگیر» کسرایی می‌بینیم. پشت سپر حکایات ملی ایستادن، اما از اندیشه طراز نوین سخن گفتن. شاملو هم از همین ترفند هوشمندانه سود برد، منتها جنس سنگر شاملو از مهمات عشق و تغزل بود. دقیقا همان تدبیر حافظ!
در این دایره دو نگاه و سلیقه سیاسی دیگر هم به دنیا آمده بود. مهدی اخوان ثالث که از شدت ناامیدی سیاسی نام مستعار «امید» یعنی «م.امید» را برگزید و شاهرودی بی‌آینده، کلمه «آینده» را شناسنامه خود کرد. یک سو مقاومت، یک سو انزوا. اما میان مقاومت و عزلت، یک دختر به‌شدت صادق و خودی هم داریم که از این دو جبهه آشکار فاصله گرفت و برای نخستین‌بار به جای غلتیدن سمت نگاه پاستورال و شبانی و حماسی و عاشقانه سنتی شعر مدنی و زبان شهری و تکلم تکنو را مطرح کرد. فروغ خانم نازنین با همان دو دفتر آخر خود با جهان و زبان و منظر مردانه خداحافظی کرد. در عین حفظ «امر اجتماعی» در شعر هرگز فریب شعارهای بیرقدار و بی‌هوده را نخورد. این فریب ملبس و متظاهر «امر اجتماعی» و نه وجود موثر و مقبول «امر اجتماعی» مسبوق به سابقه بوده و نیمای نابغه را هم بی‌نصیب نگذاشته بود. شعر «آی آدم‌ها…» نیما یکی از خوش‌لعاب‌ترین شعرهایی است که ولدِ مستقیم شعار است.
این امر اجتماعی از همان آغاز شعر نو همواره در کمین کلمات بوده است. ریشه‌های آن به انقلاب مشروطیت و «ادبیات تهرانی» بازمی‌گردد. ادبیات پایتختی خواب‌هایش را تنها در امر شعار تعبیر می‌کرد. همسایگی با روسیه لنینی با شوروی نوین برای شعر ما «قبله‌سازی» کرده بود. این ترکیب امر اجتماعی دو چهره مماس بر هم داشت. یکی فریبای موقت مشت‌برانگیز و دیگری زیبای ازلیِ معصوم. شاعرانی که به خیمه ازل بازآمدند، ماندند همچنان، و آنها که طبالی ترانه پیشه کردند پس افتادند از داوری زمان و مردم و تاریخ.
از دهه ۳۰ تا همین اکنون هنوز بارکشی با این ترازوی کهن ادامه دارد. شاعران زبده ما در خارج از ایران بیشترین ضربه‌های انحراف از جوهر کلمه را تحمل کردند، تا آنجا که گاهی شعرشان به «دشنام گاه» تبدیل شده است. یعنی یک پله فروتر از شعار. پیش از خطور تعریف تاریخی امر اجتماعی در حوزه‌های زیست انسانی چون به شعر می‌رسیم، خود کلمه نسبت به کلمه، حضورش در امر اجتماعی تفسیر می‌شود. زبان چه به مفهوم نیاز و رسانه، و چه به معنای روح خصوصی شعر، یک امر اجتماعی است. شعر نسبت به شعر «متعهد» است. تعهد همه ذات زیستی را در تصرف دارد و زیست عاری از تعهد… قادر به دوام و تکامل نیست.
تفاوت‌های پنداری و عینی امر اجتماعی را نمی‌شود دهه به دهه شناسایی کرد. چون امری عقیدتی نیست که از دوره جنگ مسلحانه به عصر مقاومت مدنی و رفتار اعتراضی رسیده باشد. آزادی بیان عالی‌ترین اتفاق امر اجتماعی است. آزادی بیان دارای زیرمجموعه‌های حیاتی و همه زمانی است. امر اجتماعی با نظر به بافت‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در بعضی مواقع جامه نو می‌کند اما وجود اصلی آن همچنان همان سپر در برابر ظلمت است. امر اجتماعی به تناسب رشد شهری، تولید تکنولوژی و قوانین و ضرورت‌های مدنی، وسیع، عمیق، گسترده‌تر و اجرایی‌تر می‌شود.


زبان چه به مفهوم نیاز و رسانه و چه به معنای روح خصوصی شعر، یک امر «اجتماعی» است. شعر نسبت به شعر «متعهد» است. تعهد همه ذات زیستی را در تصرف دارد و زیست عاری از تعهد… قادر به دوام و تکامل نیست. تفاوت‌های پنداری و عینی «امر اجتماعی» را نمی‌شود دهه به دهه شناسایی کرد. چون امری عقیدتی نیست که از دوره جنگ مسلحانه به عصر مقاومت مدنی و رفتار اعتراضی رسیده باشد. آزادی بیان عالی‌ترین اتفاق «امر اجتماعی» است. آزادی بیان دارای زیرمجموعه‌های حیاتی و همه زمانی است. «امر اجتماعی» با نظر به بافت‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در بعضی مواقع جامه نو می‌کند اما وجود اصلی آن همچنان همان سپر در برابر ظلمت است. «امر اجتماعی» به تناسب رشد شهری، تولید تکنولوژی و قوانین و ضرورت‌های مدنی، وسیع، عمیق، گسترده‌تر و اجرایی‌تر می‌شود.

من از فرودست جامعه برخاسته بودم. می‌توانستم مثل رفقای آن دوره‌ام، چاقوکش شوم. فقر دو دستاورد دارد، یا پست پست، یا بالای بالا! و حیرتا او که مقصر است، شرایط است. من از طریق زیست عینی و لمس واقعیت‌ها به درک «امر اجتماعی» نزدیک شدم. اما این دلیل نمی‌شود که شاعری در یک دوره از آن تمرکز نهادینه شده خود دور شود و یک دوره دیگر با پختگی بیشتر باز به آن برگردد. من راه فراری از حضور قاطع «امر اجتماعی» ندارم. حتی در شعرهای عاشقانه هم این تشخص دردشناسانه را می‌بینید. من راه دیگری جز مثل مردم بودن ندارم. بی‌آنکه هدفی را دنبال کرده باشم. شبیه مردم خودم هستم، مردم در هر شرایطی به «صدق» پاسخ مثبت می‌دهند. من اصلا قصدم شعر نیست بلکه شعر «زبان من» است. فزونی گرایش اجتماعی در شعر به حضور خود من در میان مردم برمی‌گردد.

منبع: روزنامه اعتماد ۲۷ فروردین ۹۹

https://akhbar-rooz.com/?p=26225 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x