در واپسین لحظات سال ۹۹ هستیم، سالی که شلاق فقر، تبعیض، خشونت و سرکوب همچنان بر پیکر ۹۹ در صدیها فرود میآید. حکومت سرمایهی دینمدار، همچون دهههای قبل هیچ حقی را برای مردم به رسمیت نمیشناسد بهجز گذران عمر در عزا و ماتم و خرافه. همهی نهادهای این حکومت با تسلط و چنگاندازی بر ثروت ومنابع این سرزمین و مردمش، تحفهای به جز مویه کردن و سینه زدن را به مردم عطا نکرده و نخواهند کرد. نهادهای قضایی وامنیتی با وقاحت و بیشرمی تمام، هرگونه رقص و شادی را جرمانگاری کرده و برای «هنر» مفهومی بهجز اشاعهی فردگرایی و خرافه و سودپرستی قائل نیستند.
نوروز، شب یلدا، سیزده بدر و چهارشنبه سوری و… فرصتهایی برای گردهمآیی و شادی مردم بوجود میآورند؛ آنچه که این حاکمیت چه از نظر اعتقادی و چه در محدودهی منافع و ترس از حضور همدلانه و صمیمانه مردم، با آن دشمنی عیان میورزد. دشمنی حاکمیت با این مناسبتها دقیقا از آنجا ناشی میشود که با فرهنگ القایی و منافعش همخوانی ندارد و در تمامی سالها و لحظهی لحظهی حاکمیت خود تلاش کرده است اندیشه، سلیقه و رویکرد ضدشادی خود را به مردم تحمیل کند، تاریخ، فرهنگ و اندیشه این سرزمین و مردم را به نفع اعتقادات و منافع خود تحریف کرده تا «انسان مکتبی» بسازد. ولی زهی خیال باطل که بهرغم تلاشهای همهجانبه و سرکوبگرانهی خود در هیچزمینهای آرزوهایش برآورده نشده و نخواهد شد، مردم وقعی به فشارها و تهدیدهایش نگذاشته و نمیگذارند و راه خود را میروند.
.گرچه نوروز و هر جشن مردمی و اجتماعی، بدون زدودن فقر و نابرابری، معنای شادیآور خود را درونی نخواهد کرد، گرچه طعم خوش همبستگی اجتماعی در چنین مراسمی جز با پشت پا زدن به باورهای فردگرایانه و کالاپرستانه میسر نمیشود، ولی در هیچ شرایطی و توسط هیچ نهادی حق شادی کردن مردم نباید پایمال شود. حق انتخاب سبک زندگی و اندیشه قابل سرکوب نیست.
« نوروز» در همسویی با نو شدن طبیعت، میتواند و باید که پیامآور امید و مبارزه همگانی در جهت احقاق رفاه و شادی باشد. «نوروز» میتواند و باید که خیابان را لبریز از جانهایی کند که رقصکنان و هلهله گویان، لبخند و شادی، معیشت و سلامتی، برابری و آزادی را به آغوش میکشند. «نوروز» میتواند آغازی باشد برای «نو» کردن روزها و روزگارانی که سالهاست در تیرگی و تلخکامی سپری شده است. نوروز پیروز!
زنان آرزم (آورد رهایی زنان و مردان)
نوروز ١۴٠٠
هجرانی
سینِ هفتم
سیبِ سُرخیست،
حسرتا
که مرا سروری
نصیب
ازاین سُفرهی سُنّت
نیست.
شرابی مردافکن در جامِ هواست،
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست.
سبوی سبزهپوش
در قابِ پنجره ــ
آه
چنان از او دورم
که گویی جز نقشِ بیجانی نیست.
و کلامی مهربان
در نخستین دیدارِ بامدادی ــ
فغان
که در پسِ پاسخ و لبخند
دلِ خندانی نیست.
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستانها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.
اسفندِ ۱۳۵۷
لندن
http://shamlou.org/?p=223