جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جهل مرکب ملی – اکبر کرمی

باید راهی برای هم‌کاری با هم پیدا کنیم؛ این نکته هم راه و هم هدف هر تصور و تصویر قابل اعتنایی از توسعه و پیش‌رفت است؛ اگر اکنون که هنگامه ی توزیع هزینه، زندان، سرکوب، سرب و دربه‌دری است به هم‌کاری‌ها ی ملی اهتمام نشان ندهیم، بعید است که درهنگام توزیع غنایم، آزادی، شان، ثروت و قدرت بتوانیم با هم سازش کنیم! اگر در فرایند برانداختن جمهوری نکبت اسلامی نتوانیم با هم کار کنیم، در برساختن دمکراسی هم کم خواهیم آورد و یک بهار آزادی دیگر به آسانی خزان خواهد شد

باید راهی برای هم‌کاری با هم پیدا کنیم؛ این نکته هم راه و هم هدف هر تصور و تصویر قابل اعتنایی از توسعه و پیش‌رفت است؛ اگر اکنون که هنگامه ی توزیع هزینه، زندان، سرکوب، سرب و دربه‌دری است به هم‌کاری‌ها ی ملی اهتمام نشان ندهیم، بعید است که درهنگام توزیع غنایم، آزادی، شان، ثروت و قدرت بتوانیم با هم سازش کنیم! اگر در فرایند برانداختن جمهوری نکبت اسلامی نتوانیم با هم کار کنیم، در برساختن دمکراسی هم کم خواهیم آورد و یک بهار آزادی دیگر به آسانی خزان خواهد شد

اگر دریافت مناسبی از توسعه، توسعه‌نایافته‌گی و مبانی آنان در میان باشد، آشکار است که ایران در بن‌بستی گرفتار آمده است که برون شد از آن کار چندان آسانی نیست و بعید است که تنها از عهده ی یک گروه، یک جریان و حتا یک نسل برآید! اهمیت ندارد استدلال‌ها ی ما چه هستند و آماج ما چه‌اندازه به میانگین رویاها ی مردم ایران، یا بالاتر رویاها ی جهانی نزدیک است. آن‌چه مهم است این است که پیش‌برویم و بیش‌تر و با هزینه‌ها ی کم‌تر پیش‌برویم. گام نخست برای پیش‌رفت آن است که  بپذیریم ما هم از گزند توسعه‌نایافته‌گی که نکبت عظما در ایران است و همه ی بدی‌ها و بلایا ی دیگر به آن بازمی‌گردد، در امان نبوده‌ایم و نیستیم! ما هم بخشی از این دوال‌پایی هستیم که بر دوش این ملت مظلوم و تشنه ی ترقی سنگینی می‌کند.

کشورها ی توسعه‌نایافته یا در‌حال‌توسعه برآمد ملت‌ها و تاریخ‌ها ی توسعه‌نایافته هستند؛ و شوربختانه این آسیب محدود به هیچ گروه و جریان یا هیچ پهنه و ساختاری نیست و نمی‌ماند و در تمامی وجوه فرهنگی، زبانی و شناختی ادامه می‌یابد و تکثیر می‌شود. البته سهم ما در این نکبت به جهت امکانات و فرصت‌ها ی گوناگونی که از آن برخورداریم، گوناگون است؛ اما بعید است که هیچ‌کدام از ما بتوانیم به تمامی، تمامی خود را از زیر این بار سنگین و تاریخی بیرون بگذاریم و یک‌سر دیگران را در این آسیب مزمن دست‌کم پانصد ساله مقصر بدانیم. اگر کسی می‌تواند، و چنین می‌کند باید در درک خود از توسعه‌نایافته‌گی تجدید نظر کند. چه، توسعه‌نایافته‌گی یک آسیب‌ مزمن و سیستماتیک است؛ یعنی کل منحنی توزیع نرمال را جا‌به‌جا می‌کند! حتا فرایند درک و  صورت‌بندی ما از نرمالیته (طبیعت و طبیعی بودن) و توزیع آن را مخدوش می‌کند! چنین ‌پدیده‌ای را می‌توان نادانی مرکب ملی (و گاهی قومی) تلقی کرد؛  نادانی که نه تنها به‌طور چیره پنهان است، که گاهی به صورت دانایی وانموده و‌ ستوده می‌شود.

بگذارید برای آشکاریدن ادعای خود به چند نمونه ی جان‌سوزاشاره کنم.

ما ایرانی چند نسل است که برای حقوق برابر میان زنان و مردان مبارزه کرده‌ایم (یا به تعبیر دقیق‌تر ادعا ی آن را داریم و ادا ی آن را در آورده‌ایم)! چه قدر پیش رفته‌ایم؟ به فرسنگ‌هایی که دولت‌ها پیموده‌ یا نپیموده‌اند خیره نشوید! ما، یعنی خانواده‌هایی ایرانی کجا ایستاده‌ایم؟ چند درصد از پدرها و مادرها ی ایرانی به تقسیم برابر ارث و مرده‌ریگ خود در میان فرزندان اهتمام نشان داده‌اند؟

ما ایرانی‌ها سده‌ها است در خیال خوش آزادی بوده‌ایم، خوانده‌ایم، خوابیده‌ایم و خواب دیده‌ایم، چند درصد از خانواده‌ها ی ایرانی به توزیع آزادی در میان فرزندان خود برخاسته‌اند و آزادی جنسی و سکسی را برای دختران خود خواسته‌اند؟

در ایران حدود ۱۴۸ سال پیش یوسف‌خان مستشارلدوله ی تبریزی کتاب یک کلمه ی خود را نوشت؛ از ایران بگذریم که هنوز که هنوز است، قانون در خم کوچه ی فقها ی فسیل شده در عهد دقیانوس مانده است و هرگاه که صاحبان قدرت اراده کنند می‌توانند به چشم برهم‌زدنی از همه ی آن عبور کنند؛ ما ایرانی‌ها ی بیرون از وطن مگر بیش‌تر از ۱۴۸ دلیل عقل‌پسند برای دور زدن قانون و درو دمکراسی سراغ نداریم!

باید جایی بپذیریم که ما ملت نابالغی هستیم و دریافتمان ازمفاهیمی همانند قانون، آزادی، برابری، و دمکراسی به اندازه ی کاسه ی سرمان است که از ظرف کوچک فرهنگ ایرانی پر شده است. اصلن عجیب نیست؛ همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید! همه چیز را از حکومت‌ها (دیگری بزرگ) می‌خواهیم و درست به همین دلیل است که همیشه گرفتار حکومت‌ها ی همه‌کاره (تمامت‌خواه) و هیج‌کاره (ناکارآمد) بوده‌ایم. دولت‌ها و حکومت‌ها (هرچند ما منتقد آن‌ها باشیم) کم و بیش برآمد ملت‌ها هستند و در قد و قامت آن‌ها کوتاه و بلند می‌شوند.

از این چشم‌انداز آسیب‌شناسی توسعه‌نایافته‌گی و درمان و جبران (پایش و یابش) آن نه‌تنها بسیار دش‌وار که برون‌شد (بالش و پالایش) از آن گاهی ناممکن می‌نماید. همین حس ناممکن بودن (خود‌آگاه یا ناخود‌آگاه) تغییر مطلوب است که در جان ما تیره‌گی ناامیدی را هر روز بزرگ‌تر از دی‌روز می‌کند؛ جریان‌ها و گروه‌ها را در برابر هم قرار می‌دهد؛ و لایه‌ای دیگر به دش‌واری‌ها ی موجود می‌افزاید.

باید پذیرفت که هیچ راه آسانی به رهایی از این نکبت وجود ندارد؛ باید پذیرفت که هیچ گروه و جریانی به تنهایی نمی‌تواند راهی به رهایی بگشاید؛ ‌باید پذیرفت که هسته ی سخت خودآگاهی، با خودآگاهی به بزرگی و مهابت این آسیب ملی نطفه می‌بندد و برون‌شد از آن نیز به یک‌ هم‌کاری ملی گره خورده است.

یکم. توسعه‌نایافته‌گی امری تاریخی و تمدنی و زیست‌مانی است؛ نباید به جهت نادانی مذهبی‌ها ی حاکم بر ایران‌ ام‌روز (به طور ویژه) و حتا نادانی حاکم بر پهنه ی ادیان و مذاهب (به طور عام)، این آسیب را مذهبی و دینی ارزیابی کرد، و از آسیب‌شناسی‌ها ی دقیق‌تر و عمیق‌تر که ما را به عمق تاریخ و فرهنگ حواله می‌دهد، سرباز زد و هم‌آوردی مدرنیته با هیدارا ی سنت ‌را به یکی از صورت‌بندی‌ها ی دم‌دستی سنت، یعنی صورت‌بندی دینی و مذهبی فروکاست.

به عنوان نمونه انقلاب اسلامی هرچند رگه‌هایی از رویاها و ادعاها ی دینی را با خود داشت، اما به واقع واکنشی بود که سنت در برابر مدرنیته (و همین خواسته‌ها ی ریزو درشت که مدرن‌ترها داشتند) نشان داد؛ انقلاب اسلامی بازگشت یک ساختار و بافتار به شدت سنتی به ست‌پوینت‌ها ی آشنا، مطلوب و آرامش‌بخش خود بود.

دوم. نمی‌توان به آسیب‌شناسی‌ها ی فرهنگی (به این بهانه که زمان‌بر است) بی‌توجهی کرد؛ و نیز نمی‌توان از راه‌حل‌ها ی سیاسی ( به این بهانه که روبنایی هستند) به آسانی گذشت. هم تجربه ی پهلوی‌ها و هم دوران سازنده‌گی اکبر هاشمی رفسنجانی (با همه نقدها و ایرادها) آشکارا نشان داد که این دست الویت‌بندی‌ها (حتا اگر به نیت خیر بانیان آن بازگردد) در عمل گره‌هی از کار فروبسته ی ما نخواهد گشود. و در به‌ترین حالت، تنها گره‌هی بر گره‌ها ی موجود می‌افزاید.

سوم. هرچند پهنه‌ها ی گوناگون در اجتماعات انسانی و در یک ملت‌-دولت مدرن خودبسنده‌اند و باید باشند، اما این پهنه‌ها ی خودبسنده به شدت و به‌گونه‌ای عمیق در هم‌تنیده‌اند و بر هم اثر می‌گذارند. در نتیجه هر نسخه‌ای برای توسعه در ایران (به ویژه پیش از استقرار یک دولت مدرن و دمکرات و سکولار) باید متوازن، پایدار و همه‌جانبه باشد؛ هر گونه الویت‌بندی در کاربست توسعه و‌ لوازم آن می‌تواند به یک ناکامی دیگر بینجامد. دست‌کم این دست اولویت‌بندی‌ها به شکاف و شقاق در میان نیروها ی دمکرات دامن می‌زند و گذار از سنت را با دش‌واری‌ها ی بسیاری هم‌راه خواهد ساخت.

به عنوان نمونه خواسته‌هایی همانند فدرالیسم (که از برساخته ی پیشامشروطه ی ممالک محروسه ی ایران هم استشمام می‌شود) موضوعاتی نیستند که بتوان آن‌ها را برای فردا گذاشت. باید حوصله و ظرفیت‌ها ی لازم برای یک گفت‌وگو ی ملی در این موارد را فراهم آورد؛ اساسن توسعه چیزی نیست، مگر امکان همین گفت‌وگوها ی ملی و گاهی دردناک که مدنیت نامیده می‌شود. اهمیت ندارد اطراف این منازعه وقتی به چنین گسل‌هایی نزدیک می‌شویم چه ادعاهایی دارند! ملی‌گرایی در نبود امکان این دست گفت‌وگوها میلی‌گرایی است و به هر جا به رسد به دمکراسی و آزادی نو برابری می‌رسد؛ و نیر دفاع از حقوق اقوام و خواست‌ها ی منطقه‌ای در ظلمت انکار تاریخ یا توهم بازنویسی تاریخ راه به هیچ دهی نخواهد گشود.    

چهارم. نباید در فرایند گذار از سنت استبداد به براندازی، اصلاح‌طلبی و حتا محافظه‌کاری یک‌جا و یک‌سر نه گفت و این جمعیت‌ها ی بزرگ را از دریا ی خروشان ملت و انرژی عظیم دمکراسی‌خواهی بیرون گذاشت؛ این راه‌کارها و عصبیت‌ها مدنی نیستند! نه ممکن است و نه مطلوب که لایه‌هایی از مردم را با این برچسب‌ها ی کشدار از فرایند ملی برانداختن استبداد و برساختن دمکراسی بیرون بگذاریم! باید انگاره‌ای برای انسجام و هم‌سویی پیش‌بگذاریم و به گفت‌وگوها ی ملی دامن بزنیم. ما ایرانیان از آن رو که برآمد یک فرهنگ و سنت دمکراتیک و متعادل نبوده‌ایم، هیچ‌کدام از امکانات لازم برای یک گفت‌وگو ی سالم و شکوفا بهره‌مند نیستیم. هم‌پارچه‌گی، و هم‌سویی برای رسیدن به آماج مشترک دریافتی مدرن و مدنی  است که در سنت به سختی دیده می‌شود. هم‌پارچه‌گی یعنی پذیرش گوناگونی و هم‌سویی یعنی به رسمیت شناختن تفاوت‌ها در سطوح گوناگون.  سنت با یک‌پارچه‌گی و مناسبات آن بالا آمده است و پیش می‌رود و طبیعی است که درکی از این مفاهیم ندارد. در سنت خودبسنده‌گی و خودبنیادی و فردانیت (که ستون فقرات مدرنیته اند) امری نکوهیده و ناپسند است و کشته می‌شود. در سنت همه‌گان به ذوب شدن در ولایت یک “دیگری بزرگ” دعوت و مجبور می‌شوند.

پنجم. هر تصویر و تصوری که از توسعه‌ و توسعه‌نایافته‌گی ‌داشته باشیم و در هر گوشه‌ای از زمین سیاست ایران ام‌روز ایستاده باشیم، نباید فراموش کنیم که توسعه‌نایافته‌گی یک پکیج و‌‌ بسته است؛ و ناچار راه‌ها ی گذار و عبور از آن‌هم. به عنوان نمونه اگر آزادی می‌خواهیم نباید دچار توهم آزادی خوب و بد بشویم! آزای در هر معنا ی محصل و حداقلی یعنی همان آزادی ای که شما بد تلقی می‌کنید! یعنی به دیگران این امکان داده شود که آن‌گونه زنده‌گی کنند که شما نمی‌پسندید! آزادی یعنی حق خطا کردن. انکار آزادی در این معنا ستون فقرات سنت ایرانی است که هم پیشا‌اسلامی است و هم هنوز بر جان و جهان ما ایرانی‌ها (که از جمهوری اسلامی به ستوه آمده‌ایم) سیطره دارد؛ و شگفتتا که هر سیطره و سلطه ی به دیگری بزرگ می‌رسد از همین نقطه آب می‌خورد.

ششم.  در کشورهایی همانند ایران برای هیچ مشکلی راه‌حل آسان وجود ندارد؛ حتا اگر روی کاغذ و در اوراق‌ کتاب‌ها ی توسعه این‌گونه به نظر برسد. ما با مجموعه‌ای بزرگ از تریدآف‌ها ی گوناگون روبه‌رو هستیم که هر‌گونه تصمیم‌گیری و انتخاب را دش‌وار و شکننده می‌کند. باید با تعمیق دمکراسی و فرهنگ در فرایند برانداختن استبداد، زمینه‌ها ی مشارکت گرو‌ها ی مختلف را چنان بالا ببریم، که امکان سازش پایدار فراهم آید. تعمیق فرایند تصمیم‌گیری به تعمیق فرایند تصمیم‌سازی و هر دو در گرو آماده‌گی ما برای تغییر و تن دادن به قدر مقدور است. باید آماده ی بازاندیشی در بسیاری از مفاهیم، شعارها، نام‌ها، رویاها، آرمان‌ها و اهداف کوچک و بزرگ خود باشیم. باید با سنت ایرانی و تاریخی «سازش‌ناپذیری» خداحافظی کنیم و وقتی پای آزادی ایرانیان و آبادی ایران در میان است اگر لازم باشد با شیطان هم سازش کنیم.

باید راهی برای هم‌کاری با هم پیدا کنیم؛ این نکته هم راه و هم هدف هر تصور و تصویر قابل اعتنایی از توسعه و پیش‌رفت است؛ اگر اکنون که هنگامه ی توزیع هزینه، زندان، سرکوب، سرب و دربه‌دری است به هم‌کاری‌ها ی ملی اهتمام نشان ندهیم، بعید است که درهنگام توزیع غنایم، آزادی، شان، ثروت و قدرت بتوانیم با هم سازش کنیم! اگر در فرایند برانداختن جمهوری نکبت اسلامی نتوانیم با هم کار کنیم، در برساختن دمکراسی هم کم خواهیم آورد و یک بهار آزادی دیگر به آسانی خزان خواهد شد.

زمین سخت سیاست در ایران باید شخم بخورد و زیرو‌رو شود؛ چنین انرژی و زوری در هیچ‌یک از جریان‌ها و گروه‌ها ی سیاسی و فرهنگی به تنهایی دیده نمی‌شود. باید به تقسیم کار و توزیع آرمان‌ها ی ملی تن بدهیم؛ باید بپذیریم که ما یک ملت چهل‌تکه هستیم؛ یک‌پارچه‌گی ملی را فراموش کنید و به هم‌پارچه‌گی ملی بیاندیشید و دیگران را به رسمیت بشناسید؛ و سر سفره بیاورید. اگر گروه‌ها ی مختلف اصلاح‌طلب و برانداز و حتا محافطه‌کار به رودررویی نالازم با هم ادامه دهند، برنده این دعواها ی تحمیلی تنها علی خامنه‌ای، استبداد و گروها ی «کلفت‌خور و نازک‌کار»ی خواهند بود که تنها به غارت سرمایه‌ها ی ملی مشغول هستند. بسیاری از دعواها ی موجود در پهنه ی سیاست در ایران ام‌روز نالازم و کاذب است.

علی خامنه‌ای و استبداد و غارت به هم وابسته و بسته‌اند؛ او به غارت‍گران امکان غارت می‌‍دهد و غارت‌گران به او امکان ماندن. اگر با فرایند غارتی که در ایران جاری است، مخالف هستید راهی به هم‌کاری و هم‌دلی در پهنه ی سیاست بجویید. راهی برای هم‌پارچه‌گی. راهی برای هم‌جوشی و هم‌سویی و حاکمیت ملی. اگر بتوانیم ملت را حاکم بر سرنوشت خود کنیم و در این امر جدی باشیم، مشکلات دیگر هم آسان‌تر بر طرف خواهد شد. استقلال‌طلبی (و حتا تجزیه‌طلبی) که در انتهایی‌ترین سر طیف انگیزه‌ها و آرمان‌ها ی شهروندی جای می‌گیرند، در یک بستر مدرن، دمکرات و متعهد به حقوق بشر آسان‌تر بررسی و رسیده‌گی می‌شود.

اصلاح‌طلب‌ها، براندازها و حتا محافظه‌کاران به واقع و به طور چیره مساله  ی ایران ام‌روز نیستند. و حتا می‌توان گفت هیچ گروه‌ و جریانی در همه ی منحنی‌ها ی توزیع‌ها ی نرمال به یک جریان و یک گروه متعلق نیست. یعنی ما هم‌چون دریایی هستیم که در موج‌ها ی گوناگون جا ی‌ مان عوض می‌شود؛ گاهی بخشی از اکثریت هستیم و گاهی بخشی از اقلیت؛ گاهی اصلاح‌طلب هستیم و گاهی برانداز یا محافظه‌کار. مساله ی اساسی ما نادانی در درک همین نکته است که به ناتوانی در درک آشتی ملی، ضرورت، و کاربست آن می‌رسد. هر فهمی از “مدنیت” و “مدرنیت” در جایی به آشتی و صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز می‌رسد؛ در نتیجه عجیب نیست اگرآرمان آشتی ملی در گرو هرمنوتیک صلح مانده باشد. یعنی در هر کجای این تاریخ و خاک و خاطره هستید باید همه ی باورها، داوری‌ها و آرمان‌ها ی خود را محدود به صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز کنید؛ باید همه چیز را محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر کرد.  

واقعیت بزرگ این دریا زیبا ی ملی اقلیت‌ها هستند. موج‌ها ی اکثریت (در پهنه‌ها ی گوناگون) می‌آیند و می‌روند، آن‌چه همیشه‌گی است اقلیت‌ها هستند که باید پاس داشته و بزرگ پنداشته شوند. آرمان‌ها ی تاریخی، ملی، قومی، زبانی، دینی، مذهبی و سیاسی گاهی بزرگ‌تر از ما هستند (یا بزرگ‌تر به نظر می‌رسند)، اما هیچ چیز به واقع و در یک تحلیل دقیق و عمیق، (پیش از حاکمیت قانون، حقوق بشر و دمکراسی) بزرگ‌تر و برتر و سرتر از «حقوق بشر» نیست؛ و نمی‌تواند باشد. تعهد به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم راه و هم هدفی است که می‌تواند اکثریت ملت را در برابر استبدا و غارت ملی جاری در ایران هم‌پارچه و هم‌سو کند.

از نادانی گریزی نیست؛ آدمی‌زاده‌گی و نادانی و خودبسنده‌گی با هم زاده می‌شوند؛ همه آن‌چه می‌دانیم چیزی بیش از حدس‌ها ی ما نیستند که در انتظار حدس‌ها ی به‌تر و کارآمدتر ایستاده‌اند. نادانی و خود‌آگاهی به آن و حق خطا کردن از بنیادها ی اعلامیه جهانی حقوق بشر است. اگر در جایی به مخالفت با حقوق بشر کشیده می‌شویم باید اطمینان داشته باشیم که به جهل مرکب مبتلا هستیم. اهمیت ندارد چه‌اندازه خود را مخالف استبداد، و غارت و بی‌داد جاری در ایران می‌دانید، اگر به حقوق بشر نمی‌اندیشید، و آن را پاس‌نمی‌دارید، یا گاهی آن را (به دلایلی که مهم‌تر به نظر می‌رسند) معلق می‌کنید، شما هم در جایی به این آسیب ملی و مزمن می‌رسید و دانسته یا نادانسته بخشی از آن فاجعه هستید. اگر گروهی و جریانی را از فرایند گفت‌وگو بیرون گذشته‌اید، یا اگر خود اهل گفت‌وگونیستید و بیرون از زمان ایستاده‌اید، شما هم هیچ نسبتی با راه حل‌ها ندارید.

از نادانی گریزی نیست؛ آدمی‌زاده‌گی و نادانی و خودبسنده‌گی با هم زاده می‌شوند؛ اما آن که دیگری را نمی‌بیند و تاریخ نمی‌خواند، موزد‌آتنها نادان نیست؛ او گرفتار نادانی مضاعف، مرکب و چندلایه است. او خودبسنده نیست؛ خودویران‌گر است. او زاده نمی‌شود؛ او سقط می‌شود؛ او هیچ‌گاه نبوده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=126336 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیک
نیک
2 سال قبل

جناب کرمی شما گوئی با نظریات آقای پیروز آشنا نیستید چرا که ایشان دنیا را همچنان از پشت عینک غبار گرفته برژنف میبیند که هیچ, آنرا تائید و تبلیغ هم میکند. اگر اکثریت کمونیست ها “سوسیالیسم واقا موجود” را ضربه بزرگی به حیثیت آرمانشان و سبب هار شدن راست ترین جناح های سرمایه داری میدانند متاسفانه گروهی از تاریخ درسی نمیگیرند. دقت کنید هنگامی که ایشان از سوسیالیسم صحبت میکند (در کامنت های دیگرشان مشخص کرده) آش شله غلمکاری از کشورهای کره شمالی و چین و ویتنام و کوبا را مد نظر دارد و حال معتقد است که ماده ۲۵ منشور حقوق بشر در کره شمالی پیاده شده. شما چگونه میتوانید با کسی که آرمانش تبدیل ایران به کره شمالیست از دمکراسی و حقوق بشر صحبت کنید. 
نکته دیگری که باید به خاطر سپرد آن است که اگر چه دموکراسی حلال همه مشکلات نیست و امکان سوء استفاده از آن همیشه وجود دارد اما وجودش این امکان را به جامعه میدهد که چنانچه در انتخاب خود خطا کرد بتواند پس از دوره ای کوتاه آن را اصلاح کنند اما فقدانش سبب گردیده که اولین کشور شوراها بیش از ۷۰ سال و جمهوری اسلامی بیش از ۴۰ سال اصلاح نشوند. در مورد پیروزی ترامپ فراموش نکنیم که اتفاقا کمبود دموکراسی و وجود سیستم غیر دموکراتیک الکترال علت پیروزی او بود وگرنه خانم کلینتون سه ملیون رای بیش از او آورد همچنانکه ال گور papular Vote بالاتری از جورج بوش آورد لیکن انتخابات را به او باخت.   

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  نیک

جناب نیک,
فرمودید “……. حال معتقد است که ماده ۲۵ منشور حقوق بشر در کره شمالی پیاده شده. شما چگونه میتوانید با کسی که آرمانش تبدیل ایران به کره شمالیست از دمکراسی و حقوق بشر صحبت کنید.”.

باز تکرار میکنم شاید منظور درک شود. ۷۰ سال پیش کره شمالی – احتمالا فقیر ترین کشور کمونیست دنیا – چنان بمباران شد که آجر روی آجر باقی نماند, یعنی کاملا شخم زده شد. و سپس تحریم پس از تحریم و خشک سالی و قحطی و بدون منابع معدنی. امروزه کره شمالی به احتمال قریب به یقین آزادتر و دموکرات تر از ایران و عربستان سعودی و امارات و مصر و ووو بوده و مانند بعضی, کاسه گدایی به دست منتظر صدقه بانک جهانی و غیره نیست.

در مورد ترامپ و بایدن و کلینتون ها و بوش ها و ریگان و نیکسون و دیگر رهبران! جهان آزاد! و غیره و “…. اتفاقا [!] کمبود دموکراسی و وجود سیستم غیر دموکراتیک الکترال”, زبان حال مردم “…آش شله غلمکار…. کشورهای کره شمالی و چین و ویتنام و کوبا”, از زبان زنده یاد نادر پور اینست: “جهنمی که در او سوختم فروزان باد, که شعله اش به نسیم بهشت میارزد” : بهشت اسلام و مسیحیت و اعلامیه جهانی حقوق بشر خانم روزولت و آرمان و آرزوهای برآورده نشده. و فقر و فلاکت و بدبختی کشورهای غارت شده.

F Sharifi
F Sharifi
2 سال قبل
پاسخ به  نیک

کاملا با شما هم عقیده ام در مورد اینکه گروهی از تاریخ درس نمیگیرند !

بعد از بیش از ۴۰ سال زندگی در غرب، نه در مورد دیالکتیک مارکسیسیم و دموکراسی و نه درمورد رابطه اکولوڑی و سوسیالیسم هیچ نیاموخته اند !

اگر برای بسیار از دست راستی ها، ایران باستان و سلسله پهلوی ایده ال میباشد ، در مورد بخشی از چپ ها، هنوز ضد انقلاب فرو پاشیده استالینیستی قرن گذشته مد نظر است !

ا

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  F Sharifi

گرچه به اندازه کافی وراجی کرده ام ولی برای رفع سوء تفاهم و برای چندمین بار در این سایت گفته و میگویم که من نه کومونیستم و نه به تئوری آن آشنائی زیادی دارم. علاقه من به سوسیالیسم نه از حب علی بلکه از بغض معاویه است. شاید دو مقاله اخیر بتواند توضیحی در باره هیولای معاویه ارائه نماید. به امید درک بهتر.

https://tomdispatch.com/the-profits-of-war/

https://www.counterpunch.org/2021/09/21/what-are-the-prospects-for-peace-an-interview-with-mark-skidmore/

F Sharifi
F Sharifi
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

دوست گرامی پیروز

بنظر میرسد که مسئله امروز ما بسیار فراتر از دشمنی با معاویه و شرکا ریز ودرشت ان باشد .زیرا تحت سیستم سرمایه داری حاکم بر جهان ، شاید چالش اصلی بقا بشریت و سیاره زمین تا پایان همین قرن باشد !!

رزا لوکزامبورگ در پایان قرن گذشته میگفت سوسیالیسم یا بربریت !
در شرایط محدود بودن تمامی منابع سیاره ، بحران های غیر قابل حل زیست محیطی و نابرابری های روز افزون اجتماعی وبین المللی در کادر سرمایه و سیستم ان ، التر ناتیو دیگری جز سوسیالیسم دموکراتیک و اکولوڑیک، برای بقا بشر وجود ندارد !

پ

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  F Sharifi

جناب Sharifi, با تشکر,
سعی من در گفتن چیزی ست که شما خلاصه کردید و منظور از هیولای معاویه – همانطور که بارها گفته ام – قدرت مخفی پول و یا “سرمایه” است که نخ عروسک های صحنه را میکشد و تنها نیروئی که تا کنون توانسته است در مقابل آن بایستد سوسیالیسم است, خواه دمکراتیک و یا “غیر دمکراتیک”, که هر دو بهتر از هیولای “اهرمن خوی آدمی خوار است”.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

ظاهرا تشخیص جناب دکتر کرمی از بیماری ایرانیان ونسخه درمانی برای آن “…….هیچ چیز به واقع و در یک تحلیل دقیق و عمیق، (پیش از حاکمیت قانون، حقوق بشر و دمکراسی) بزرگ‌تر و برتر و سرتر از «حقوق بشر» نیست؛ و نمی‌تواند باشد. تعهد به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم راه و هم هدفی است که می‌تواند اکثریت ملت را در برابر استبدا و غارت ملی جاری در ایران هم‌پارچه و هم‌سو کند” میباشد.

زمانی من هم باور داشتم که “اعلامیه ی جهانی حقوق بشر” دوای جمله علت های ماست. گذر زمان خلاف آنرا ثابت کرده است. این اعلامیه پس از پایان جنگ بین الملل دوم و در دوران اقتدار شوروی از طرف خانم روزولت پیشنهاد و به تصویب اکثر دولتهای دنیا رسید. باز خوانی خط خط آن نشان میدهد که تقریبا تمام محتوای آن آرزویی بیش نبوده و نیست و در هیچ کجای دنیا به درستی اجرا نشده است. باز خوانی آنرا به خواننده واگذار و تنها یک ماده از آنرا ذکر میکنم:

“مادهء ٢۵
١- هر شخصی حق دارد که از سطح زندگی مناسب برای تامین سلامتی و رفاه خود و خانواده اش، به ویژه از حیث خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبت‌های پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری برخوردار شود. همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، پیری یا در تمام موارد دیگری که به عللی مستقل از ارادهء خویش وسایل امرار معاشش را از دست داده باشد، از تامین اجتماعی بهره مند گردد.”. آیا کسی اطلاع دارد که در چند کشور جهان, “هر شخصی” تا کنون از چنین مواهبی برخوردار شده باشد؟ و یا در آینده برخوردار شود؟

خود اعلامیه میگوید “…..مجمع عمومی این اعلامیهء جهانی حقوق بشر را آرمان [یعنی آرزوی] مشترک تمام مردمان و ملت‌ها اعلا م می‌کند ……” و عجیب نیست که هنوز هم در مرحله آرزو باقی مانده است. یعنی “ز حرف تا به کردار هزار فرسنگ است” و “حرف را دانم, ولی تا کوی دوست , راه اگر نزدیکتر داری بگو”, راه عملی.

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

درود و مهر
یکم. من با استدلال‌ها و تحلیل شما هم‌سو نیستم
دوم. حتا اگر آن استدلال‌ها درست باشد، نمی‌دونم چه‌گونه چه با متن من ارتباط برقرار می‌کند.
طبیعتن هر راهی با رویا شروع می‌شود؛ رویا انگیزه و تعهد می‌آفریند؛
اما هیچ‌کدام ما را به آماج و هدف نمی‌رساند؛ برای رسیدن به هدفی حتا اگر راه و هدف آشکار باشد، نیازمند وسیله و ابزار کار هستیم!
در نتیجه اگر حتا حرف‌ها ی شما حظی از واقعیت داشته باشد و فکچوال باشد، یعنی دولت‌ها در این زمینه به تعهدات خود وفادار نماندهاند، یا اگر مانده‌اند موفق نبوده‌اند؛ و …
هیچ ارتباطی به شناخت، توافق و تعهد به این اعلامیه ندارد!!!
از همه ی این‌ها گذشته
گیریم شما درست می‌فرمایید؛ خب چه پیش‌نهاد به‌تر و چه متن متین‌تری می‌شناسید که می‌تواند تعهد به آن امکانات رعایت حقوق اقلیت‌ها را فراهم آورد؟

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  اکبر کرمی

جناب کرمی,
با اظهار امتنان مجدد, من نمیدانم چگونه میتوان به آرمان های اعلامیه جهانی حقوق بشر – اگر هم ممکن باشد – جامه عمل پوشاند. آنچه میدانم اینست که ظاهرا تعدادی از این آرمان ها – مثلا ماده ۲۵ فوق الذکر – در جوامع سوسیالیستی به مرحله اجرا در آمده و در سوسیالیسم به مساله مذهب هم توجه شده است. منظور اینست که ظاهرا ممکن است راه های کوتاه تری از راه اعلامیه, برای نزدیک شدن به مقصد وجود داشته باشد. باقی بقایت.

فرشته
فرشته
2 سال قبل

تحلیل جامعه شناسی جالبی بود.
کاملا موافقم ، عقب ماندگی یک ویژگی همه جانبه است. 
در یک جامعه عقب افتاده روشنفکران و کنشگرن سیاسی هم عقب افتاده هستند. در جوامع پیشرو، هیچوقت به موجوداتی چون علی شریعتی، ال احمد و بازرگان، بنی صدر بر نمی خوریم  

نیک
نیک
2 سال قبل
پاسخ به  فرشته

شما نیز به درستی نوشته اید که “عقب ماندگی یک ویژگی همه جانبه است و در یک جامعه عقب افتاده روشنفکران و کنشگرن سیاسی هم عقب افتاده هستند” اما فرموده اید که “در جوامع پیشرو، هیچوقت به موجوداتی چون علی شریعتی، ال احمد و بازرگان، بنی صدر بر نمی خوریم” که این گونه نیست. در جوامع دموکراتیک و پیشرفته چنین موجوداتی کم نیستند اما کسی آنان را جدی نمیگیرد, پیروانی پیدا نمیکنند و آنان را رهبر سیاسی خود نمیکنند. 

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  نیک

کنجکاوی,
آیا دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق آمریکا, عقب افتاده است یا جلو افتاده ویا شاید جا افتاده که نیمی از مردم آمریکای “دموکراتیک” او را رهبر سیاسی خود میدانند؟ ممنون.

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

درود و مهر
پیش‌نهاد می‌کنم نگاهی به منحنی توزیع نرمال بیاندازید، شاید کنج‌کاوی شما به آسانی برطرف شود.
در همانندی دو جامعه باید منحنی‌ها را و جای‌گاه آن‌ها را در محور افقی (در این مورد ویژه میانگین توسعه) و محور عمودی (فراوانی جمعیت)؛ اما وقتی کسی (ترامپ) را می‌خواهیم ارزیابی کنیم باید با شاخص‌ها توسعه جای او را در منحنی نرمال آن جامعه کشف کنیم.
در نتیجه عجیب نیست اگر جامعه‌ای توسعه‌یافته همانند آمریکا گاهی فردی عقب‌مانده و کودن و بی‌سواد (همانند دانالد ترامپ) به قدرت برسد.
دلایل آن در این فشرده نمی‌گنجد.

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  اکبر کرمی

جناب کرمی,
با تشکر مجدد از پاسخ, شاید هم آن نیمه ی هوادار ترامپ – که مسیحیان اوانجلیک را هم شامل میشود – لابد سنخیتی با ترامپ دارند که ترامپ در میان آنها جا افتاده است. احتمالا لازم نیست که همه جامعه آمریکا توسعه یافته باشد. جامعه هیتلری توسعه یافته نبود؟ بود؟

F Sharifi
F Sharifi
2 سال قبل

بنظر میرسد که اکثریت مردم ایران و همچنین اپوزیسیون چپ و راست غیر فاشیست در چند موضوع اساسی به اتفاق نظری ضمنی برای حکومت ابنده ایران رسیده باشند :

۱ نظامی لاییک و سکولار
۲ لغو تمامی قوانین مرد سالارانه وضد زنان و تلاش برای رسیدن به برابری کامل جنسیتی
۳ حذف مجازات اعدام
۴ حذف تبعیض ونابرابری ها میان اقلیتها قومی و مذهبی کشور
۵ به رسمیت شناختن حق تشکل های کارگری ، سندیکا ها ،احزاب سیاسی و تشکل های مردمی

همانطور که جناب اکرمی تاکید دارند ، ابن اتفاق نظر ها شاید بستر مناسبی باشند برای اتحاد ها و رسیدن به برنامه و توافق های حداقلی اپوزیسیون و مردم ایران برای براندازی استبداد مذهبی !

بعد از سرگونی فاشیسم اسلامی ، از طریق مبارزات دموکراتیک برای تحقق عدالت اجتماعی و خواسته های زحمتکشان حول شعارهای نان ،کار و ازادی، مبارزه ا،دامه خواهد یافت !

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل

سرکار خانم شیوا نزهتی
درود و مهر
یکم. غالب کسانی که به موضوع انحطاط در ایران پرداخته‌اند، و انگاره‌ای را در توضیح آن پیش‌گذاشته‌اند، برآمدن صفویان را مصادف با تحولات چشم‌گیر در غرب و پس‌ماندن ایران در گل سنت ارزیابی کرده‌اند!
من در برخی از نوشته‌ها ی قدیمی‌تر خود به این موضوع پرداخته‌ام و دیگر روده‌درازی نمی‌کنم. اگر قلم مرا نمی‌پسندید نگاه کنید به؛ جواد طباطبایی، دیباچه‌ای بر نظریه‌ی انحطاط ایران، ۱۳۹۳
دوم. آن‌چه در مورد ایران، غرب، انگلستان، نفت، استعمار و … آورده‌اید اگر چیزی بیش از انگاره‌ها ی رنگارنگ نیرنگ باشد، در تایید ادعا ی من است و نه شما! و آشکارا نشان می‌دهد که ما ملت نابالغی بوده‌ایم و در دام قدرت‌ها ی جهانی و منطقه‌ای گرفتار مانده و از پا در آمده‌ایم! ممکن است در توضیح انحطاط به این‌گونه استدلال‌ها هم بتوان آویخت؛ اما تبیین دقیق آن‌ها هم در جایی به انحطاط و نادانی‌ها و ناتوانی‌ها ی ما می‌رسد.
با این منطق ابطال‌ناپذیر حضرت‌عالی هیچ کس و هیچ ملتی نادان و ناتوان نیست؛ چه، همیشه چیزی هست که بتوان نادانی‌ها و ناتوانی‌ها را به آن‌ها نسبت داد. فی‌المثل آقای خامنه‌ای هم همیشه غرب و آمریکا را در تعابیر مختلف دلیل و علت شکست‌ها و ناکامی‌ها ی خود می‌داند!

شاد باشید

peerooz
peerooz
2 سال قبل

کاش زندگی به همین سادگی بود که جناب کرمی به تفصیل میفرمایند “لنگش کن”. 

شیوا نزهتی
شیوا نزهتی
2 سال قبل

گدشته چراغ راه آینده ست.
آقای کرمی سلام ،
شما ادعائی را برای یک تاریخ «۵۰۰ ساله » مطرح می کنید که نه جامع ست نه دقیق و نه مستند و نه …..:

«اما بعید است که هیچ‌کدام از ما بتوانیم به تمامی، تمامی خود را از زیر این بار سنگین و تاریخی بیرون بگذاریم و یک‌سر دیگران را در این آسیب مزمن دست‌کم پانصد ساله مقصر بدانیم.[ ……] چنین ‌پدیده‌ای را می‌توان نادانی مرکب ملی (و گاهی قومی) تلقی کرد؛ نادانی که نه تنها به‌طور چیره پنهان است، که گاهی به صورت دانایی وانموده و‌ ستوده می‌شود.
بگذارید برای آشکاریدن ادعای خود به چند نمونه ی جان‌سوزاشاره کنم.» پایان نقل قول

چون ادعای سنگین ، فوق العاده محافظه کارانه و یک جانبه ی شما را قبول ندارم در باره :چند نمونه ی جانسوز..» تان اظهار نظری نمی کنم. سعی می کنم در مورد ادعای ۵۰۰ ساله بنویسم.

مگر میشود بلاهائی که در این پانصد سال بر نه تنها بر سرِما ایرانیها، بلکه بر سرِ دیگر مردمان جهان آمده را درز گرفت؟
ماجرا به جدائی کردستان در جنگ با عثمانی ها و با از دست دادان ارمنستان ، قفقاز و آذربایجان توسط روسیه تزاری خلاصه نمیشود….

نفت ایران پای انگلستان که پوست از گرده هندوستان کنده بود را قبل از انقلاب مشروطه باز کرده بود.
جنگ جهانی اول طومار خلافت عثمانی و امپراتوری روسیه تزاری را بست.
ایران با تمام صدمات جانکاه پا پرجا ماند.

در این ۱۰۰ هم دخالت مستقیم و غیر مستقیم استعمار گران و در راس آنها انگلیس ، آلمان و روسیه شوروی باعث حضور
آنها و بهم ریختن موازین فرهنگی و اجتماعی کشور ما شد . با بی ثباتی سیاسی مگر توسعه امکان پذیر ست ؟ این فاجعه بعداز انقلاب اسلامی شتاب گرفت ..
.
هنوز هم می بینیم که حکومت نکبت اسلامی نابخردانه به روسیه و چین آویزان شده تا در مقابل رقبای آنها آمریکا ، انگلیس و اتحادیه اروپا منافع ناعادلانه و غارتگرانه ی خود را تا مین کند.

بدبختانه بخشی از مخالفان این حکومت نکبت بدون توجه به تجربیات تاریخی و دخالت های تجاوز کارانه ی روسیه تزاری ، انگلیس ، آلمان ، شوروی ، آمریکا و ….. در نهایت بی مسئولیتی به «حمایت» این غارتگران جهانی دل بسته اند.

این سیاهکاری ها فقط نباید به حساب به مردم بی پناه ایران گذاشت از متهم ریدف اول شروع کنیم تا انتها !!!!!

به این دلایل گذار از جمهوری نکبت اسلامی بدون توجه به تجربیات تلخ گذشته به مردم سالاری محال ست.
تمام مشکلات ما ایرانی ها را باید در نظر گرفت.
حتی مشکلاتی که توسط غیر ایرانیها به ما تحمیل شده و میشود.

گدشته چراغ راه آینده ست.

ع.ا.ط
ع.ا.ط
2 سال قبل

درود بر شما!
کاش می فهمیدیم و خودآگاهی را درک می کردیم. کاش می‌خواندیم و می خواندیم وعمیقن به تاریخ می نگریستیم واین جامانده سخت شده رسوب باورهامان را می شکستیم و تازه می شدیم.
بسیار عالی بود جناب کرمی خوشحالم که شما نیز چون دوستان محدودی که می شناسم دریچه های تازه ای را می گشایید تا هوای تازه‌ای به این اتاق های بوی نا گرفته تاریخ ستم پذیری مان دمیده شود!

نیک
نیک
2 سال قبل

جناب کرمی مقاله شما به درستی در جهت تکمیل مقاله “آویزان به سنت و گریزان از مدرنیته” شماست. به درستی نوشته اید “باید پذیرفت که هیچ راه آسانی به رهایی از این نکبت وجود ندارد؛ باید پذیرفت که هیچ گروه و جریانی به تنهایی نمی‌تواند راهی به رهایی بگشاید؛ ‌باید پذیرفت که….. برون‌شد از آن نیز به یک‌ هم‌کاری ملی گره خورده است.” و برای همین همکاری ملی ما در ابتدا نیازمند همفکری ملی هستیم. خمیرمایه این همفکری میباید چنان فراگیر باشد که بتوان نشان داد که بجز حاکمان و شرکایشان به نفع اکثریت شکننده مردم منجمله زنان, کودکان, اقلیت های مذهبی و قومیست. ما نمیتوانیم با شعار سوسیالیسم چنین اتحادی را بیافرینیم همچنان که با شعار سلطنت و یا جمهوری اسلامی فراهم نخواهد شد. به درستی نگاشته اید که “تعهد به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم راه و هم هدفی است که می‌تواند اکثریت ملت را در برابر استبدا و غارت ملی جاری در ایران هم‌پارچه و هم‌سو کند”. جوانان ما میباید اعلامیه ی جهانی حقوق بشر راچندین بار بخوانند و هر بند آنرا در خانه و در میان خانواده به بحث بگذارند, اهمیت آنرا به همه توضیح دهند و بگویند که چه اسف انگیز است که لوحه کورش کبیر در سازمان ملل به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر شناخته میشود و دیگر ملت ها با بست آن از زندگی لذت برده و میبرند و ما با تمام ادعاهایمان بوئی از آن نبرده ایم و در بند استبداد خود ساخته و تحمیل شده شب را میگذرانیم و روز را. متاسفانه بزرگترین نقطه ضعف جریان های چپ عدم باور به اهمیت حقوق بشر و دمکراسیست. راه رسیدن به سوسیالیسم دمکراتیک از طریق بست و تعمیق دمکراسیست و دمکراسی بدون حقوق بشر ناممکن است.  

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x