و این کشتی که
گرم است وُ بر موجی از مخمل، سبز و ساکت و آرام می راند ُو
بی دمی لنگر، بر ساحل نمی پاید
نهان غوغای، پریشان کوی،
اگر ناخداییش هست، در خواب است
یا خمارِ گندآبی،
نه در بندر، نه بر دریا!
.
نه در آسودگیِ افسوس!
از تماشای آنان که بر دود و تبر نماز می برند،
فرزانگان
سر بر سنگ می کوبند،
وَ از سربازان ژنده اندیش
که گنجینه ی خاک در جیب می اندوزند.
.
یادش بخیر برف
و اسبان وحشی کوهپایه
و لیسِ گوارای نوزادان
یادش بخیر سبز، آبی
و رنگدانِ گشاده دست!
یادش بخیر خرسهای قطبی اکنون بیخانمان
چشم امیدشان بر مردابها
یادش بخیر غمزهی روباه سرخِ، جوجه بر دندان
و سان صبحگاهی آفتابگردان
و چلچله ای اکنون بی آواز
که منقارش، بود بهار را سرودی می کرد.
.
چه فایده ی کشتییی شکسته
غوطه ور در راهروهای نور
چه فایده ی شُکوه دیروز!
یادش بخیر آن طیف هفت رنگِ دور از دسترس ِ
که انگشتان بلندش را بر سرِ کودکانِ شوش می کشید.
.
ناخدا و نوح و خدا مرده
جفت ها در گِل!
اینبار
دهانی گشاد
زمین را می بلعد.
.
آتلانتا، آوریل ۲۰۲۲
divanpress.com
و این کشتی که
گرم است وُ بر موجی از مخمل، سبز و ساکت و آرام می راند ُو
بی دمی لنگر، بر ساحل نمی پاید
نهان غوغای، پریشان کوی،
اگر ناخداییش هست، در خواب است
یا خمارِ گندآبی،
نه در بندر، نه بر دریا!
.
نه در آسودگیِ افسوس!
از تماشای آنان که بر دود و تبر نماز می برند،
فرزانگان
سر بر سنگ می کوبند،
وَ از سربازان ژنده اندیش
که گنجینه ی خاک در جیب می اندوزند.
.
یادش بخیر برف
و اسبان وحشی کوهپایه
و لیسِ گوارای نوزادان
یادش بخیر سبز، آبی
و رنگدانِ گشاده دست!
یادش بخیر خرسهای قطبی اکنون بیخانمان
چشم امیدشان بر مردابها
یادش بخیر غمزهی روباه سرخِ، جوجه بر دندان
و سان صبحگاهی آفتابگردان
و چلچله ای اکنون بی آواز
که منقارش، بود بهار را سرودی می کرد.
.
چه فایده ی کشتییی شکسته
غوطه ور در راهروهای نور
چه فایده ی شُکوه دیروز!
یادش بخیر آن طیف هفت رنگِ دور از دسترس ِ
که انگشتان بلندش را بر سرِ کودکانِ شوش می کشید.
.
ناخدا و نوح و خدا مرده
جفت ها در گِل!
اینبار
دهانی گشاد
زمین را می بلعد.
.
آتلانتا، آوریل ۲۰۲۲
divanpress.com