چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳

چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳

” نگران با من، ایستاده سَحَر ” – محمدرضا مهجوریان

اشاره‌ای به برخی نیازهای مُبرَمِ مبارزه‌ی اجتماعیِ کنونی در ایران

برای سَحَری‌خوانانِ دلیرِ شهریور و مهرِ ۱۴۰۱

گروه‌هایی بسیار /نا/هم/خوان، مبارزه‌ی‌ اجتماعی را مانند کردند به‌چیزی مثلِ ‌وحشی‌گری. و به‌جای‌ آن، دریوزه‌گی‌ را کرده‌اند عینِ تمدّن. این‌ها پا/به/پای بی‌اعتبارساختنِ مبارزه‌ی اجتماعی، انواعِ دریوزه‌گی‌ها را رواج دادند. زمانه‌ی عُسرَت را، هم بر مبارزان و هم حتّی بر بخشی از مَردُم تحمیل کردند.. آن‌ها در راهِ رسیدن به حقِ و حقوق، به دریوزه‌گی بیش‌تر ارج نهادند تا به مبارزه‌ی اجتماعی. اگر تأسّف‌بارترین انواعِ دریوزه‌گی‌ها آن است که انسانی از رویِ نداری به گدایی بیافتد؛ در عوض، نفرت‌انگیزترین انواعِ دریوزه‌گی‌ها آن رفتارهایی هستند که این گروه‌ها در جامعه‌ی ما رواج دادند

(ـ)

سَحَری در آسمانِ ظُلمَت‌گرفته‌ی کشور دمیدن گرفته است. سَحَری که آن را خیزشی مَردُمی پدید آورده است که اکنون نزدیک به یک ماه از عُمرِ کوتاه ولی پُربارِ خود را گذرانده است، و تاکنون نه تنها بسیاری را به حق شگفت‌زده ساخت بل‌که امیدی عظیم را در دل‌های میلیون‌ها انسانِ ایرانی بر انگیخته است و می‌رود که حتّی درهای دیرباورترین دل‌ها را هم به رویِ خود باز کند. اکنون این سَحَر، این جنبشِ انقلابی، برای تبدیل شدن به روز، به بسیاری چیزها نیاز دارد تا تناورتر شود. این یادداشت می‌کوشد که از میانِ ده‌ها نیازِ مَبرَمِ این سَحَر و این خیزش – که خوش‌بختانه تا کنون بسیاری از کسان به آن‌ها پرداخته‌اند -، به چند نیاز اشاره‌ای کوتاه بکند.

(-)

۱- نیازِ خیزشِ کنونی به باورشدن.

یکی از نیازهای امروز این سَحَرِ تازه – این خیزش – نیاز آن به باورشدن از سوی انبوهِ هرچه بیش‌ترِ آدمیانِ در/شب/مانده است. نه باورشدنی بی‌چون و چرا، بل‌که ” باورشدنی نقّاد “. خوش‌بختانه از همان آغازِ پیداییِ این سَحَر و این خیزش، یک جریانِ نیرومندِ باورکردنِ نقّادانه به آن هم آغاز شده است، با آن در آمیخته است و با این در آمیخته‌گی، به سهمِ خود، بر زیبایی‌های این سَحَر، این خیزش افزوده و آن را تناورتر کرده است. این آمیزه، صحنه‌ای را در زنده‌گیِ اجتماعی/سیاسیِ کشورِ ما پدید آورده است که شناختنِ آن دارای اهمیتِ عملی است. این شناخت را اکنون هر کسی با روش و بیانی که خود بهتر می‌داند دارد انجام می‌دهد. این یادداشت هم می‌خواهد بکوشد تا به شیوه‌ای و بیانی که می‌داند اشاره‌ای به این صحنه اشاره‌های داشته باشد :

این صحنه، به رغمِ تفاوت‌هایی، شباهتِ معناداری با آن صحنه‌ای دارد که نیما یوشیج در شعرِ پُر آوازه و زیبا و پُر معنای خود “مهتاب” پدید آورده است: صحنه‌ای که آغشته به خیال‌های پاکِ این مُصلِح و مبارزِ اجتماعی است، و برای بسیاری از مبارزانِ اجتماعی نیز صحنه‌ای آشناست. شاید مقایسه‌ی میانِ این دو صحنه، به سهمِ خود و به یک معنا، هم به شناختِ صحنه‌ی کنونی این سَحَر و خیزشِ کنونیِ کشور کمک کند و هم برخی از نیازهای مُبرَمِ آن را آشکار سازد. من از میانِ پنج بندِ شعرِ “مهتاب”، فقط بندِ دوّمِ آن را یادآوری می‌کنم که برای مطلبِ مورد نظرِ این نوشته دارای اهمیتِ بیش‌تر است:

(ـ)

ـــــــــــــــ

مهتاب

ـــــ

نگران با من، استاده سَحَر،

صبح می‌خواهد از من

کَز مُبارَک‌دَمِ او آوَرَم این قومِ به‌جان‌باخته را بل‌که خبر؛

در جگر، لیکن خاری

از رَهِ این سفرم می‌شَکَنَد.

ـــــــــــــــ

«نیما یوشیج، مجموعه‌ی اشعار»

(ـ)

شباهت‌های آن صحنه‌ای که نیما در شعرِ “مهتاب”  آن را آراسته است و این صحنه‌ای که در این روزها در جامعه‌ی ما پدیدار شده است در چند عنصری است که در هر دو صحنه وجود دارند:

()- سَحَر: که دارد می‌دَمد و از “من” می‌خواهد که دمیدن‌اش را به “قوم” خبر دهد.

()من“: که به رغمِ تجربه‌ای تلخ، می‌خواهد این خواسته‌ی صبح را انجام دهد.

()-قومِ به‌جان‌باخته“: که “من” می‌خواهد او را از سَحَرِ در حالِ دمیدن خبردار سازد.

()- و “نگرانی”: که هم در “سَحَر” وجود دارد، و هم در “من“، و هم در “قومِ به‌جان‌باخته“.

ولی آن‌چه که این دو صحنه را از هم متفاوت می‌کند، همانا وضعیتِ متفاوتِ این عناصر در این دو صحنه است:

۱- سَحَرها: سَحَرِ صحنه‌ی نیما سَحَری است که فقط باید خبرِ دمیدنِ آن در میانِ “قومِ” خفته منتشر شود؛ پس از آن، کارِ این سَحَر برای تبدیل‌شدن به “روز” آسان می‌شود. ولی سَحَرِ صحنه‌ی کنونی در کشور سَحَری است که نیاز به دیده‌شدن از سویِ “قومِ به‌جان‌باخته” ندارد بل‌که نیاز به “باورشدن” ار سوی او دارد. این سَحَر فقط پس از باورشدن از سوی “قوم” ‌است که می‌تواند به “روز” بَدَل شود- این “قوم” این سَحَر را دیده است و بسا که حتّی پیش‌تر از “منِ” این صحنه آن را پیش بینی کرده است -.

۲-من“: “منِنیما کسی است که تنها “غمِ خفته‌گان”، خواب را در چشم‌اش می‌شَکَنَد. کارِ این “منِنیما این است که بکوشد این “خفته‌گان” را بیدار کند و به آنان “خبر” دهد که سَحَر آمده است، هرچند که “خاری” که از تجربه‌های مشابه در گذشته در “جگرِ” او فرو رفته، اکنون او را از این راه باز می‌دارد.

ولی “منِ” صحنه‌ی کنونیِ کشور، کاری به مراتب دشوارتر و به‌کلّی دیگری دارد. خوابِ این “من” را، “غمِ بیداران” است که می‌شَکَنَد و نه “غمِ خفته‌گان”. این “من” هم باید با وجود ِ”خار”هایی که باورکردن‌های مشابه در گذشته، در جگرِ او کاشته‌اند، باز هم “باور” کند و این باور را بپَروَرانَد و سپس بکوشد تا آن را به “قومِ به‌جان‌باخته” – نه این که خبر بدهد بل‌که – بباوَرانَد.

۳-قوم“: “قومِ به‌جان‌باخته”ی صحنه‌ی نیما خفته است. از آمدنِ سَحَر بی‌خبر است. صدای “منِ” بشارت‌دهنده‌ی سَحَر را هم نمی‌شَنَوَد، و در به روی او باز نمی‌کند. در صحنه‌ی نیما عنصرِ “خفته‌گان” عنصری برجسته است. ولی در این‌ صحنه‌ای که در این روزها در کشور پدیدار شده است از عنصری به نامِ “خفته‌گان” خبری نیست. “قومِ به‌جان‌باخته” بیدار است و از سَحَر خبر دارد. این “قوم“، دیگر نیازی به خبردارشدن از دمیدنِ سَحَر ندارد زیرا که از آن با خبر است. ولی بخشی از این قوم به سببِ این که از برخی باورکردن‌های گذشته “خاری” در جگر دارد، – نه این که نخواهد بل‌که – برایش دشوار است که به این سَحَر “باور” کند. بخشِ دیگر این “قوم” اصلاً این روشنی را سَحَر نمی‌داند. بخشی هم آن را حدّاکثر یک صبحِ کاذب می‌داند. و بخشی دیگر – به مصداقِ شعرِ زیبای “زمستانِ” م. اخوان – این روشنیِ سرخ را نه سَحَر بل‌که “گوشِ سرما بُرده” و “یادگارِ سیلیِ سردِ زمستان” می‌داند…

در این صحنه، سخن بر سرِ این نیست که کسانی که “بیدار” هستند باید “خفته‌گان” را برای با خبرکردن از سَحَر “بیدار” کنند، بل‌که سخن بر سرِ این است که “نوعی از بیداران و بیداری” در برابرِ “نوعی دیگر از بیداران و بیداری” بر سرِ باورداشتن یا باورنداشتن به این سَحَر و به این خیزش قرار گرفته‌اند. آن‌چه که این سَحَر را تهدید می‌کند نه “خفته‌گان” و “خفته‌گی” بل‌که “نوعی از بیداران” و “نوعی از بیداری” است: “بیدارانِ بدونِ باور” و “بیداری‌های بدونِ باور“. بیدارانی که در میانِ “قوم” هنوز کم نیستند و بیداریِ‌شان، که یکی از زیان‌بارترین بیداری‌ها است، به‌مراتب بدتر از خفته‌گی است.

۴-نگرانی“: نگرانیِ سَحَرِ نیما و هم‌چنین نگرانیِ “منِ”  نیما با خبردارساختنِ “قوم” از دمیدنِ سَحَر برطرف می‌شود. ولی نگرانیِ “سَحَرِ” صحنه‌ی کنونیِ کشور و نگرانیِ “من“های این صحنه، نه با دیده‌شدنِ سَحَر از سوی “قوم” بل‌که با باورپیداکردن این “قوم” به این سَحَر است که بر طرف می‌شود.

(ـ)

۲- نیازِ این خیزش به کشف‌شدنِ تازه‌ی جامعه و انسانِ ایرانی.

بخشی از باورداشتن به این سَحَر و این خیزش، باورداشتن به انسانِ ایرانی و به جامعه‌ی ایرانی است. متأسّفانه دهه‌ها است که نِحله‌هایی از اندیشه‌ورزان – اعم از جامعه‌شناس، تاریخ‌شناس، روان‌شناس، فرهنگ‌شناس و … – داوری‌هایی در باره‌ی جامعه‌ی ایران و انسانِ ایرانی را در زیرِ عنوانِ “پژوهش” هم‌چون زهری به حلقِ جامعه‌ی ما ریختند که مضمونِ اصلیِ آن‌ها این است که در جامعه‌ی ایرانی و در انسانِ ایرانی چیزی جز تاریکی و جهل وجود ندارد. اگرچه متأسّفانه برخی از اندیشه‌ورزانِ غیرِ وابسته هم در میانِ آن‌ها دیده می‌شوند ولی بخشِ مهمّ این اندیشه‌ورزان در حقیقت وابسته‌گانِ دور و نزدیکِ دو حکومتِ پهلوی و حکومتِ اسلامی هستند، و از این رو، تاریکی‌بینی‌های آن‌ها، مطلقاً تابعِ منافعِ اجتماعی/سیاسی است.

اکنون این امید پدیدار شده‌ است که به لطفِ روشناییِ این سَحَر، این خیزش، انسانِ ایرانی بتواند جامعه‌ی خود را از نو “کشف” کند، و هم‌زمان، به “کشف‌های تازه‌ای” در خویشتنِ خویش و به ارایه‌ی معنای تازه‌ای از خویشتن موفّق شود؛ و نیز بتواند در پَرتُوِ این سَحَر، نادرستیِ همه‌ی آن سیاهی‌هایی را به مَحَکِ نقد بکشد که قدرت‌پرستان و آن نِحله‌های دانش‌ورزان و روشن‌فکران، ادّعای کشفِ آن را در انسانِ ایرانی و در جامعه‌ی ایرانی داشتند و یا دارند.

باید امیدوار بود که روشن‌فکرانِ آزاد‌اندیش، در زیرِ روشناییِ این سَحَر، این خیزش، انسان و جامعه‌‌ی ایرانی را از نو کشف کنند، کشفی نقّادانه و روشن‌بینانه. زیرا که – به نظر می‌رسد – یکی از مضمون‌های اصلیِ این سَحَری که اکنون آغاز شده است یک نویدِ روشن است: “نویدِ” برون‌رفتِ اندیشه‌ی بخشِ بزرگی از جامعه‌ی‌ ما نه‌فقط از چارچوبِِ ج. ا.، بل‌که بسیار از آن‌ مهم‌تر، برون‌رفت از چارچوبِ آن ساختارِ ذهنیِ معیّنی، که ‌اندیشه‌های اجتماعیِ بخشِ بزرگی از انسانِ ایرانی، سالیان در آن گرفتار آمده بود و حتّی به فساد گراییده بود. چه اراده‌های نیرومند و چه فرصت‌های خوب و چه جان‌های پاک که در زیرِ فشارِ این اندیشه‌ی محبوسِ فاسدشده در این ساختارِ ذهنیِ فاسدکننده به هَدَر رفتند و یا به تباهی افتاده‌اند.

یکی از نیازهای مُبرَمِ این سَحَر، این – خیزشِ کنونی – این است که بخشِ بزرگی از جامعه – که هر یک از ما می‌تواند جزیی از آن باشد – بتواند در پَرتُوِ روشناییِ این سَحَر، ژرفای آن‌ ظلمتی که بر کشور حاکم گردانده شده است را بهتر دریابد بل‌که از آن مهم‌تر بتواند، در پژوهش در باره‌ی جامعه و انسان ایرانی، به یک روشن‌بینی و به یک روشنی‌بینیِ ژرف‌تر و تازه‌تر دست یابد؛ و از این راه، باور به توانایی‌های جامعه و انسانِ ایرانی، و از جمله باور به این خیزشِ کنونی را مُستَدَل سازد.

(ـ)

۳- نیازِ این خیزش به بازگردانده‌شدنِ آبرویِ خدشه‌دارشده‌ی مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقلِ مَردُمی.

مبارزه‌ی اجتماعی، در طولِ خودکامه‌گیِ ج. ا. هرگز خاموش نبود؛ درست اکنون و در پَرتُوِ این سَحَر و این جنبش است که می‌توان روشن‌تر دید که کارگران و زحمت‌کشان، فرهنگیان، بازنشسته‌گان، زنان و مردان، با چه شهامت‌ها و با وجودِ چه دشواری‌هایی چراغِ مبارزه‌ی اجتماعی را روشن نگه داشته‌اند. با این‌حال، پنهان نمی‌توان کرد که مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل، از سوی عامل‌های چندی آسیب‌هایی جدّی خورد و بسیار از اعتبار افتاد. پیش از هر چیز، حکومتِ اسلامی، عاملِ بزرگِ سیاسیِ این بی‌اعتبارساختنِ مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل است. ولی پدیده‌ی مبارزه‌ی اجتماعی، در همان‌حال، از سوی عامل‌های دیگری هم آسیب‌های جدّی دید و بسیار بی‌اعتبار شد. از جمله مهم‌ترینِ این عامل‌های دیگر، یکی همان چیزی است که به “جریان اصلاح‌طلبان” مشهور شد، اگرچه واقعیت این است که بخشِ بزرگی از هجومِ این “اصلاح طلبان” برای بی‌اعتبارساختنِ مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقلِ مَردُمی را باید در چارچوبِ کوشش‌های حکومتِ اسلامی برای بی‌اعتبارساختنِ مبارزه‌ی اجتماعی به‌شمار آورد. و دیگری سَم‌پاشی‌های گسترده‌ای است که از سوی وابسته‌گانِ رنگارنگِ “حکومتِ پَهلَوی” انجام گرفته است. این‌ها از یک‌سو، بر ضدّ هرگونه مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل و مترّقیِ دورانِ فرمانراییِ‌شان که به سرنگونیِ آن‌ها منجر شد تبلیغ کرده‌اند، و از سویِ دیگر، حتّی در دورانِ حکومتِ اسلامی هم به تخطئه‌ی مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقلِ مَردُم پرداختند.

ولی در عینِ‌حال نمی‌توان انکار کرد که هم‌چنین از سوی بسیاری از مبارزانی که امروز “سال‌خورده” شده‌اند، و یا از سوی نِحله‌ای از اندیشه‌ورزانی که اندیشه‌های‌شان مشحون از بی‌اعتباریِ مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل است، آسیب‌های نه چندان کم اهمیتی به مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل وارد شد.

گروه‌هایی بسیار /نا/هم/خوان، مبارزه‌ی‌ اجتماعی را مانند کردند به‌چیزی مثلِ ‌وحشی‌گری. و به‌جای‌ آن، دریوزه‌گی‌ را کرده‌اند عینِ تمدّن. این‌ها پا/به/پای بی‌اعتبارساختنِ مبارزه‌ی اجتماعی، انواعِ دریوزه‌گی‌ها را رواج دادند. زمانه‌ی عُسرَت را، هم بر مبارزان و هم حتّی بر بخشی از مَردُم تحمیل کردند.. آن‌ها در راهِ رسیدن به حقِ و حقوق، به دریوزه‌گی بیش‌تر ارج نهادند تا به مبارزه‌ی اجتماعی. اگر تأسّف‌بارترین انواعِ دریوزه‌گی‌ها آن است که انسانی از رویِ نداری به گدایی بیافتد؛ در عوض، نفرت‌انگیزترین انواعِ دریوزه‌گی‌ها آن رفتارهایی هستند که این گروه‌ها در جامعه‌ی ما رواج دادند.

ولی روی‌دادهای روزهای کنونی بارِ دیگر به روشنی نشان داد که مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقلِ مَردُم، هنوز هم، موثّرترین ابزاری است که انسان‌ها، در راهِ دادگری و آزادی و در برابرِ شلنگ‌اندازی‌های پرستنده‌گانِ قدرت، بدون هیچ استثناء در هر جامعه‌ای، در اختیارِ خود دارند. گرفتارساختنِ این مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل در تنگنایی‌ها و مصلحت‌های احزابِ سیاسی چپ یا راست یا میانه – هرچه هم که این احزاب، اکنون در این وضعیت، می‌توانند نیروی کمکیِ مبارزه‌ی اجتماعیِ کنونی باشند و اکنو حتّی بسیاری از آن‌ها به تکاپوهای مثبتی دست زده‌اند- یک خطا است.

بخشی از باورداشتن به این سَحَر، همانا باورداشتن به مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل است. روشن‌بودنِ چراغ و آتشِ این مبارزه، یکی از منشاء‌های اصلیِ زنده‌بودنِ روحیّه‌ی دادخواهانه، و ضامنِ وجودِ آزادی و فضای انسانی در جامعه است. بازگرداندنِ آبروی کمابیش بر/باد/رفته‌ی مبارزه‌ی اجتماعیِ مستقل، و روشن‌ماندن آتش و چراغِ آن، یکی از نیازهای مُبرَمِ این سَحَر، این خیزشِ کنونیِ مَردُمِ ایران است.

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=174059 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x