شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

درباره‌ی سبکِ مانیفست – امبرتو اکو، برگردان: امیر نظری

دو شعار در کار است که نفس را در سینه‌ حبس می‌کند: دو شعارِ آسان، به خاطر سپردنی، و به نظرم دارای سرنوشتی ماندگار: «پرولترها جز زنجیرهاشان چیزی برای از دست دادن ندارند» و «پرولتاریای سراسرِ جهان متحد شوید». گذشته از توانِ بی‌گمان شاعرانه برای خلقِ استعاره‌هایِ به یادماندنی، مانیفست یک شاهکارِ سخنوریِ سیاسی باقی می‌ماند

شاید نتوان ادعا کرد که چند صفحه یک متنِ زیبا به خودی خود بتواند چهره‌ی جهان را تغییر دهد. تمامی اثر دانته برای پدید آوردن یک امپراطورِ مقدس رومی برای تمامی بخش‌های ایتالیا کافی نبود. با این همه، وقتی از متن مانیفست حزب کمونیست سخن می‌گوییم، که مارکس و انگلس در ١٨۴٨ انتشار دادند و بدون تردید بر دو قرنِ نوزدهم و بیستم فراوان تاثیر‌گذار بود، من فکر می‌کنم که آن را می‌باید از دیدگاه کیفیتِ ادبی‌، یا دست کم، به خاطر ساختارِ سخنورانه و استدلالی‌اش، دوباره خواند.

در سال ١٩٧١ کتاب کوچکی تحت عنوان سبکِ ادبی مارکس از نویسنده‌ای ونزوئلایی به نام لودوویکو سیلوا انتشار یافت و ترجمه‌ی ایتالیایی‌اش را انتشارات بومپینی در سال ١٩٧٣ منتشر کرد. تا جایی که می‌دانم از آن زمان نایاب است، و به جاست که تجدید چاپ شود. کمتر کسانی می‌دانند که مارکس شعر هم می‌گفت، هر چند بسیار بد، به گفته‌ی آنهایی که شعرهایش را خوانده‌اند. در جستجویِ تاریخ تکوین ادبی مارکس، سیلوا به تحلیلِ جزء‌به‌جزء تمامی نوشته‌های مارکس می‌پردازد. شگفت آن که تنها در چند سطر به مانیفست پرداخته است، بی شک به این دلیل که آن را اثری لزوما شخصی نپنداشته است. چه حیف، چرا که مانیفست یک متن عالی است که با طنینی آخرت‌نگرانه و ریشخندآمیز، شعارهای اثربخش و بیانی روشن را به هم درمی‌آمیزد. حتا امروز، مانیفست باید در رشته‌های بازاریابی و تبلیغات به دقتِ بسیار مطالعه شود، خاصه اگر جامعه‌ی سرمایه‌داری قصد داشته باشد از بلاهایی که صفحاتی از کتابِ مانیفست بر سرش آورد، انتقام بگیرد!

تمنا می‌کنم دوباره بخوانیدش. همچون سمفونی شماره‌ی پنج بتهوون با یک ضربِ محکم آغاز می‌شود: «شبحی در اروپا در گشت و گذار است». فراموش نکنیم که هنوز نزدیکِ دورانِ پیشارمانتیک و رمانتیسمِ داستانهای گوتیک هستیم (۱) ، در دوره‌ای که با ارواح شوخی نمی‌کنیم. سپس از روم باستان تا زایش و گسترش بورژوازی، به مرورِ سریع تاریخ نبردهای اجتماعی می‌پردازند. صفحاتی که در وصفِ فتوحاتِ این طبقه‌ی جدیدِ «انقلابی» نوشته‌اند، حتا امروز می‌تواند به عنوانِ ستایش برای طرفدارانِ لیبرالیسم، تلقی شود. در اینجاست که — به معنای فیزیکی و کمابیش سینماگونه‌اش— شاهدِ این نیرویِ جدیدِ مهارناپذیر هستیم، که به واسطه‌ی نیازهایِ جدیدی که کالاهایش پدید آورده‌اند، جهان را درمی‌نوردد (به اعتقاد من در این بخش مارکسِ یهودی و آخرالزمانی، به آغازِ سِفرِ پیدایش در تورات گوشه‌ی چشمی دارد)، سرزمین‌های دوردست را زیر و زِبَر و دگرگون می‌کند، چرا که قیمتِ ارزانِ کالاهایش، همچون توپخانه‌ی سنگینی دیوار چین را می‌شکند و وحشی‌ترین بربرهای بیگانه‌ستیز را به تسلیم وادار می‌کند، شهرهایی جدید به عنوانِ نماد قدرتش ساخته می‌شوند و توسعه پیدا می‌کنند، بورژوازی چندملیتی و جهانی می‌شود تا آنجا که ادبیاتی جهانی به جای ادبیاتِ ملی اختراع می‌کند.

در پایانِ این ستایش‌نامه — که با جنبه‌ی ستایش‌انگیزش دلربایی می کند— یک زیر و زِبَر شدنِ شگفت‌انگیز رخ می‌دهد: جادوگر خود را در برابر قدرت‌هایِ جهنمیِ زاده‌ی خود، ناتوان می‌یابد. فاتح، به دستِ آفریده‌ی خویش خفه می‌شود. بورژوازی، ناگزیر از اندرونه‌ی خود، گورکن‌اش را می‌آفریند: «پرولتاریا».

اینجاست که این نیروی جدید [پرولتاریا] پا به صحنه می‌گذارد. نخست تکه‌تکه و گیج، در چنگالِ ماشین‌ها پراکنده است. بورژوازی چندی به عنوانِ توده‌ای بی‌شکل آن را آلتِ دست می‌کند و در نبرد با دشمنانِ دشمن‌اش، یعنی سلطنتِ مطلقه، ملاکانِ بزرگ و خرده‌بورژوازی، ناگزیر پرولتاریا را به کار می‌گیرد. پرولتاریا اندک اندک بخشی از دشمنانِ تهی‌دست‌شده‌ی بورژوازی بزرگ را در خود جذب می‌کند: کسانی همچون پیشه‌وران، کاسبان و دهقانان. شورش به نبردِ سازمان‌یافته تبدیل می‌شود. کارگران از راه «ابزارِ ارتباط جمعی»، یعنی همان نیرویی که بورژواها به نفع خود توسعه دادند، به یکدیگر می‌پیوندند. مانیفست به‌ویژه از راه‌آهن یاد می کند، اما به ارتباطات جمعیِ جدیدتر نیز نظر دارد. از یاد نبریم که مارکس و انگلس در اولین کار مشترکشان، یعنی «خانواده‌ی مقدس» توانسته بودند از تلویزیونِ زمانه‌ی خود، یعنی رمانِ پاورقی، به عنوان ابزار خیالپردازیِ عمومی بهره گیرند. با کاربرد زبانِ عامیانه، که به لطفِ پاورقی‌ها فراگیر شده بود، به نقدِ ایدئولوژی پرداختند.

این‌جا [در مانیفست] کمونیست‌ها پا به صحنه‌ می‌گذارند. در اعلانِ نمایش، پیش از آن که کمونیست‌ها به شرحِ آن بپردازند که کی هستند و چه می‌خواهند، مانیفست – با یک مانور سخن‌‌ورانه – خود را در نگاه بورژوایِ هراسیده قرار می‌دهد و به بیانِ چندین پرسش می‌پردازد: آیا شما به‌راستی می‌خواهید مالکیت را براندازید؟ آیا به دنبالِ اشتراکی کردن زنان هستید ؟ آیا حقیقتا می‌خواهید دین، میهن، و خانواده را نابود کنید؟

از این جا نمایش ظرافت بیشتری پیدا می‌کند، چرا که مانیفست با خاطرجمعیِ تمام، آغاز به پاسخگویی به همه‌ی پرسش‌ها می‌کند، گویی که قصد به دست آوردنِ دلِ دشمن را دارد. ناگهان ضربه‌ای کاری می‌زند که تماشاگرانِ پرولتر آن را با هیجان تشویق می‌کنند… آیا ما می‌خواهیم مالکیت را براندازیم؟ خیر، روابطِ مالکیت همیشه در حالِ تغییر بوده‌اند. مگر انقلاب فرانسه مالکیت فئودالی را به نفعِ مالکیتِ بورژوایی برنینداخت؟ آیا ما می‌خواهیم مالکیتِ خصوصی را براندازیم؟ چه حرف چرندی! در واقع چنین چیزی حقیقت ندارد، چرا که مالکیتِ کنونی در دستِ یک‌دهمِ جمعیت است که نه‌دهمِ دیگر را از آن محروم ساخته است. شما از دستِ ما از این شکایت می‌کنید که ما می‌خواهیم مالکیتِ «شما» را براندازیم؟ صد البته، این درست همان کاری ست که می‌خواهیم بکنیم.

زنانِ اشتراکی؟ جز این نمی‌خواهیم که زن را از ابزارِ تولید بودنِ صرف، نجات دهیم. شما خیال می‌کنید که ما قصدِ اشتراکی کردن زنان را داریم؟ شما زنان را اشتراکی کرده‌اید، شمایی که از بهره‌گیری از زنانِ خود بسنده نکرده، و از زنانِ کارگران نیز بهره می‌جویید، و بیش از هر چیز از اغوایِ زنان هم تراز های خود لذت می برید. نابود کردنِ میهن؟ چطور می‌توانیم از کارگران چیزی را بِرُباییم که ندارند؟! برعکس، ما می‌خواهیم که کارگران با پیروزی‌شان آزادانه ملتِ خود را بسازند…

و همینطور تا آخر، تا شاهکارِ خویشتن‌داری از پاسخ دادن به پرسشِ مربوطِ به دین. شاید حدس بزنیم که جواب این خواهد بود که «البته که قصد نابودیِ دین را داریم»، اما این آن چیزی نیست که متن می‌گوید. به یک استدلالِ ملایم (افیون توده ها…) بسنده می‌کند و می‌فهماند که هر تغییری بهایی دارد. هر چه باشد چه ضرورتی دارد که پیش از هر چیز، به سراغِ مباحثی چنین داغ رفت؟

سپس به نظری ترین قسمت کتاب می‌رسیم، یعنی به برنامه‌ی نهضت کمونیسم و انتقاد از جریان‌های مختلفِ سوسیالیسم. هنوز خواننده محو صفحه‌های قبلی است. حتا اگر فصلِ مربوط به برنامه، سخت و دیرگُوار باشد، دو شعار در کار است که نفس را در سینه‌ حبس می‌کند: دو شعارِ آسان، به خاطر سپردنی، و به نظرم دارای سرنوشتی ماندگار: «پرولترها جز زنجیرهاشان چیزی برای از دست دادن ندارند» و «پرولتاریای سراسرِ جهان متحد شوید» (۲). گذشته از توانِ بی‌گمان شاعرانه برای خلقِ استعاره‌هایِ به یادماندنی، مانیفست یک شاهکارِ سخنوریِ سیاسی باقی می‌ماند که باید، در کنارِ خطابه‌های سیسرون(۳) و نطق‌های شکسپیریِ مارک آنتوان بر جنازه‌ی ژول سزار، در مدارس درس داده شود. از این گذشته، با توجه به این که مارکس آشنایی خوبی با فرهنگ کلاسیک داشت، نمی‌توان این ایده را نادیده انگاشت که مارکس هنگام نگارشِ مانیفست، چه بسا آن متون را به خوبی به خاطر داشته است.

ترجمه از ایتالیایی به فرانسه: رژین کاوالارو

۱- سبک ادبی و معماری که در اروپای قرون دوازدهم تا شانزدهم رواج داشت، و بین سبک رومی و سبک رنسانس قرار می‌گیرد (منبع: فرهنگ روبرت)

۲- در متن آلمانی Proletarier aller Länder vereinigt Euch! که ترجمه‌ی کلمه به کلمه آن می‌شود پرولتاریای تمامِ کشورها متحد شوید!

۳- سیاست‌مدار و خطیب روم باستان (۱۰۶ تا ۴۳ قبل از میلاد)، او هنرِ سخنوری را به اوج خود رساند. رساله‌ی خطیب و رساله‌ی بروتوس از آثار مشهورش هستند (منبع: فرهنگ روبرت

نویسنده: Umberto Eco نشانه‌شناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رمان‌نویس ایتالیایی

منبع: لوموند دیپلوماتیک

https://akhbar-rooz.com/?p=187236 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x