(برای؛ “کوثر (مهبانو) خشنودی کیا” قهرمان تیراندازی با کمان ایران و آسیا و بسیاری از جوانانِ دلیر ایران که بهای عدالت و آزادی را با چشم خود پرداخته اند)
“از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جُرم ستاره نیست” حافظ
قطارِ آخرین بود انگار؛
که از ایستگاهِ خلوتِ کوچک عبور کرد
و او را که آب از چشمه ی آیینه می نوشید،
چشمانش خیالِ دریا بود،
و نگاهش آتشِ جنگل را خاموش می کرد،
با خود بُرد
و طرحی از حریرِ گریزانِ اشگ؛
در آسمانِ هاشور خورده ی ایستگاه باقی ماند.
تارهایِ روشنِ باران؛
در آیینه هایِ تیره باریدند
و دودِ کبودِ دل تنگی؛
جیوه ی پُشتِ آینه شد؛
تا جان دهد به نیمروزِ روشنِ گونه هات،
و دریا سخت تکان بخورَد؛
از زخمِ چنگِ خرچنگی.
آزادی! آی…
این مسافرِ عاشقِ دریا و آینه؛
هنوز، دل به ابریشمِ صدایِ تو سپرده ست
در دستش خنجریست؛
که کرباسِ سکوت را پاره می کند
و آوازِ شادمانه ی تو را؛
در پروازِ نخستینِ پروانه ها می خواند.
با درود به همه ی زن های میهنم
این ضحاک منش ها در پی مغز و چشم باز هستند.
کار و جای دین خانه است، نه اداره جامعه
چرخ استبدادشان واژگون باد
پیروز راه دل های یک رنگ مردم
پایدار باد زندگی