اساساً داستان واقعی جنگ چیست؟ و آیا این امکان وجود داشت که این بحران را پیشبینی کنیم و اگر چنین میشد چگونه میتوانستیم از ورود به این بزنگاه جهنمی اجتناب ورزیم؟
برایان دیویس، از اعضای ارشد حزب کمونیست امریکا می کوشد در این مطلب با مرور حوادث تاریخی اوکراین از ۲۰۱۴ تا امروز، تصویری واقعی از جنگ را به خوانندگان نشان دهد. روایتی سرراست و مختصر از آنچه که رسانه های حاکم بر اذهان عمومی، سعی در سانسور و بی اهمیت جلوه دادن آن کرده اند. دیویس در این یادداشت به ذکر نکاتی از این جنگ خونین علاقه نشان داده است که در هیچ کجا سخنی از آنها نمی رود. موضوعاتی مانند ظهور مجدد نئوفاشیسم در اوکراین و ارتباط نهادهای مالی و نظامی غرب با دولت برخاسته از کودتا که امپریالیسم امریکا و ناتو و البته رسانه های وطنی تمایلی به صحبت از آنها ندارند.
***
در حالی که بسیاری از زیرساختهای ایالات متحده از بین رفته و تقریباً تمامی شهرها حتی به آب آشامیدنی تمیز دسترسی ندارند، دولت بایدن و کل نخبگان حزب دموکرات از فوریه ۲۰۲۲ تاکنون بیش از ۵۴ میلیارد دلار کمک نظامی به اوکراین اختصاص دادهاند[۱].
با پیگیری اخبار رسانههای حاکم (جریان اصلی) ما به این باور رسیدهایم که تهاجم روسیه به اوکراین با تحریک و پیشبینیهای قبلی صورت نگرفته است. داستان یک دولت استبدادی سرکش که جامعهای ضعیفتر و باز و دموکراتیک را شکار میکند و مظلوم برای آیندۀ دموکراسی در جهان غرب میجنگد.
ما به این باور رسیدهایم که این جنگ در ماه فوریه و با تهاجم نظامی روسیه آغاز شد. اما درواقع این جنگ ۸ سال است که با حمایت امریکا آغاز شده است. این پشتیبانی و حمایت عمدتاً از نئونازیها و عناصر افراطی ناسیونالیستی صورت گرفت که از اساس مخالف دموکراسی هستند.
در اینجا این سوال مطرح میشود که اساساً داستان واقعی جنگ چیست؟ و آیا این امکان وجود داشت که این بحران را پیشبینی کنیم و اگر چنین میشد چگونه میتوانستیم از ورود به این بزنگاه جهنمی اجتناب ورزیم؟
در سال ۱۹۸۹ در جریان مذاکرات با اتحاد جماهیر شوروی در مورد اتحاد مجدد آلمان، توافقی غیررسمی منعقد شد که سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به سمت شرق گسترش نخواهد یافت. این امر توسط ایالات متحد و ناتو تأیید شد و اکنون ادعا میکنند که چون آنها هرگز این توافق را بهصورت مکتوب ارائه نکردهاند الزامی بر اعمال آن نیست. با همین ادلّه ناتو ادعا میکند که هیچ اشتباهی انجام نداده و هیچ کاری برای تحریک روسیه انجام نداده است. اما دیدگاه حاکم بر روسیه بسیار متفاوت است.
برای درک واقعی انگیزههای روسیه و امید به دستیابی به تحقق صلح، ما باید با دیدگاه روسیه بر اساس شرایط خودش آشنا شویم. نادیده انگاشتن تاریخ و در عینحال غیرمنطقی خواندن ادعای روسیه کمکی به حل این بحران نخواهد کرد. ما باید زمینههای تاریخی و ژئوپلتیکی را درک کنیم و بدانیم کدام نیروها در زمین اوکراین در حال بازی هستند تا بتوانیم مسیری واقعبینانه را برای صلح ترسیم کنیم.
هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ منحل شد، ناتو بر تعهد خود علیه گسترش مرزهایش به سمت شرق و جمهوریهای سابق شوروی تأکید داشت. اوکراینِ تازهاستقلالیافته با روسیه توافق کرد که آنها بتوانند پایگاه نظامی خود را در کریمه که ناوگان دریای سیاه در آن مستقر است حفظ کنند. همچنین اوکراین متعهد شد که موضع بیطرفی خود را حفظ کرده و هرگز به بلوک غرب نپیوندد. سه سال بعد در ۱۹۹۴، گرجستان به یکی از بنیانگذاران سازمان پیمان امنیت جمعی(CSTO) به رهبری روسیه تبدیل شد.
پس از استقلال اوکراین در سال ۱۹۹۱، پارلمان کریمه استقلال خود را از اوکراین اعلام کرد و قانون اساسی جدیدی را تصویب نمود که متعاقباً توسط کی یف رد شد. در نهایت اجماع حاصل شد که در آن جمهوری خودمختار کریمه به قیمومیت کی یف بازگردانده شود. این مهم در حالی اتفاق افتاد که از سوی رژیم کییف به کریمه خودمختاری اعطا شد و حکومت وقت، قانون اساسی کریمه که در سال ۱۹۹۲ پیشنویس شده بود را به رسمیت شناخت.
در سال ۱۹۹۷، روسیه و ناتو قانون تأسیس روابط متقابل، همکاری و امنیت را امضا کردند. برای لحظاتی هرچند کوتاه به نظر میرسید که ناتو علاقهمند به توافق و همکاری بر سر سلسلهمراتب امنیتی متقابل در اروپا از جمله روسیه است. این امیدها در ۱۹۹۹ نقش بر آب شد! درست زمانی که ناتو، یوگسلاوی سابق را مورد حمله قرار داد و آن را بمباران کرد و با هدف قرار دادن نیروهای طرفدار روسیه و قومیتهای صرب، منجر به کشته شدن هزاران غیرنظامی، ظرف چند هفته شد. (این حمله حتی سفارت چین در بلگراد را نیز شامل شد).
روسیه این اقدامات را در سازمان ملل به شدیدترین وجه ممکن محکوم کرد. این حمله پایانی بود معنادار بر همکاری بالقوه میان ناتو و روسیه که البته خیلی دور از ذهن نیز به نظر نمیرسید. ناتو از این فرصت برای دشمنی هرچه بیشتر با روسیه استفاده کرد و بر شدت خزندگی خود به سمت اروپای شرقی افزود. مابین سالهای ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۴، جمهوری های چک، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلوواکی و اسلوونی به ناتو پیوستند.
در سال ۲۰۰۴، درست یک هفته پس از انتخاب ویکتور یانوکوویچ بهعنوان رئیسجمهور اوکراین، غرب یک انقلاب رنگی تحت نام «انقلاب نارنجی» ترتیب داد که یانوکوویچ را از قدرت برکنار کرد و ویکتور یوشچنکو را به قدرت رساند. او یکی از رهبران اپوزیسیون بود که بلافاصله پس از کسب قدرت برای عضویت در اتحادیۀ اروپا و ناتو به محافل سیاسی فشار آورد و همچنین از صندوق بینالمللی پول (IMF) درخواست وام کرد.
چهار سال بیشتر طول نکشید (۲۰۰۸) که ناتو برنامۀ «اقدام عضویت» را به اوکراین و گرجستان گسترش داد و رسماً آنها را در مسیر عضویت نهایی ناتو قرار داد. همانطور که پوتین در همان زمان به صراحت اعلام کرد گسترش عضویت ناتو به این دو کشور در مرزهای روسیه «در روسیه به عنوان یک تهدید مستقیم برای امنیت کشور ما تلقی میشود.». مدتی بعدتر، جان مککین و دیگر سیاستمداران امریکایی به گرجستان سفر کردند تا دولت دستراستی این کشور را به خشونت علیه اوستیای جنوبی که شامل جمعیتی روستبار بود تحریک کنند. نتیجه، فرار هزاران پناهجو به مرزهای روسیه و ایجاد بحرانی انسانی بود. پس از هشدارهای مکرر از سوی روسیه، همانطور که سیاستگذاران ایالات متحد پیشبینی کرده بودند روسیه این بحران را با نیروی نظامی پاسخ داد. این واکنش در رسانههای جریان اصلی غرب، بهعنوان «تهاجم» روسیه به گرجستان توصیف میشود که پیشزمینهای است برای چگونگی اجرای روایت تبلیغاتی غرب از ماجرای کریمه در چند سال پیشِ رو.
در سال ۲۰۰۹، کرواسی و آلبانی به ناتو پیوستند. درست یک سال بعد اوکراین مانورهای نظامی را در دریای سیاه انجام داد و برگ جدیدی از همکاری نظامی آشکار بین غرب و اوکراین را رقم زد. اقدامی که روسها را نسبت به خلفوعدۀ اوکراین (در توافق بیطرفی نظامی) خشمگین ساخت. در اواخر همان سال بود که ویکتور یانوکوویچ بار دیگر به ریاست جمهوری اوکراین رسید. مدت کوتاهی پس از آن، یانوکوویچ برای دریافت وام درخواستی دولت قبلی از صندوق بینالمللی پول که نتوانسته بود بر سر مفاد آن به توافق برسد مجدداً به صندوق مراجعه کرد. در همان زمان یانوکوویچ درخواست کرد که عضویت اوکراین در اتحادیۀ اروپا مورد بررسی قرار بگیرد. در طول سه سال آتی نومیدی بر چهرۀ یانوکوویچ بهطور مشهودی دیده میشد، چراکه اتحادیۀ اروپا درخواست عضویت را رد کرد و صندوق بینالمللی پول نیز تسلیم خواستۀ اوکراین نشد. لیستی که که در پایین به آنها اشاره شده، بخشی از شروط صندوق بینالمللی پول بود.
–فروش شرکتها و داراییهای دولتی
–پایان بخشیدن به برنامۀ بازنشستگی
–قطع برنامۀ تأمین اجتماعی
-کاهش حداقل دستمزدها
–افزایش سن بازنشستگی
–کاهش بودجه و مزایای آموزشی و مراقبتهای بهداشتی
–حذف قراردادهای گروهی
–اجازه دادن به شرکتهای غربی برای بهرهبرداری از منابع و نیروی کار در اوکراین
شروط ذکرشده از سوی صندوق فقط به مورد اوکراین خلاصه نمیشد (صندوق بینالمللی پول عموماً هنگام اعطای وام به کشورهای در حال توسعه بر این شرایط پافشاری میکند). یانوکوویچ این موضوع را در نظر داشت که کنار گذاشتن حاکمیت ملی در اوکراین میتوانست یک شهروند اوکراینی را از زندگی معمولی و پیشپاافتادهاش به فقر و بدبختی محکوم کند. گذشته از آن، سود وامهای شرکتهای چندملیتی زیرمجموعۀ صندوق، اقتصاد ملی را تا مرز ویرانی کشانده بود. در نهایت پس از سالها مذاکره، یانوکوویچ بستۀ «تعدیل ساختاری» صندوق بینالمللی پول را رد کرد تا بار دیگر زمینه برای تغییر رژیم تحت رهبری غرب در کییف فراهم شود.
طی ماههای آینده، دلارهای ایالات متحده از طریق سازمانهای غیردولتی مانند بنیاد ملی دموکراسی به اوکراین سرازیر شد. این منابع مالی، معاش گروههای مخالف را تأمین میکرد و تلاش داشت تا از این طریق کشور را به بیثباتی بکشاند. در یک مورد از این دستاندازیها، تنها توسط وزارت امور خارجه و آژانس توسعۀ جهانی ایالات متحد (USAID) بیش از ۵ میلیارد دلار صرف تلاش برای تغییر رژیم وقت شد.
در اوایل سال ۲۰۱۴، ائتلافی از کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده عملیاتی را برای برکناری یانوکوویچ، به هر طریق ممکن! کلید زد. آنها با استفاده از همان دستورالعمل که در سال ۲۰۰۴ در اوکراین پیاده کرده بودند یک انقلاب رنگی را با سرمایهگذاری بر نارضایتیهای موجود سازمان بخشیدند و از نیروهای ملیگرای افراطی برای بیثباتی وضع موجود حداکثر بهره را بردند. با تشدید واکنشهای بعضاً خشونتبار از سوی یانوکوویچ به اعتراضات میدان، عملیات گروههای راست افراطی که از سوی غرب، حمایت مالی، مسلح و تبلیغ میشدند آغاز گشت. آنها شروع به تصرف ساختمانهای دولتی، پاسگاههای پلیس و حتی پایگاههای نظامی کردند. این نیروها تانکهایی را که به نمادهای نازیسم مزین شده بود در کییف راندند و یانووکویچ را مجبور به فرار از کشور از طریق هلیکوپتر کردند. متعاقب تظاهرات میدان در کییف و تبعید رییسجمهور به خارج، اعتراضات ضدّمیدان در سرتاسر کشور بهویژه مناطقی که اکثریت با روستبارها بود آغاز شد. در ماه می، ۴۰ نفر از معترضان ضدّمیدان عمدتاً روس در یکی از سالنهای اتحادیۀ کارگری در اودسا به دست نئونازیها زندهزنده سوزانده شدند. نازیها مردم را در حالی که برای فرار از شعلههای آتش از پنجرهها به پایین میپریدند به گلوله بستند و بازماندگان حادثه را در خیابانهای اطراف تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار دادند.
همزمان با روی کار آمدن دولت جدید کودتاگر، جو بایدن، جان مککین، و ویکتوریا نولند به کییف سفر کردند و با رهبران نئونازی که جنبش را برای سرنگونی رییسجمهور منتخب رهبری میکردند دست اخوت دادند. این رهبران شامل افرادی مانند اوله تیاهنیبوک، رییس حزب نئونازی یهودیستیز اسووبودا (حزب سوسیال-ناسیونالیست اوکراین سابق) میشد که به دلیل نقش مثالزدنیاش در سرنگونی دولت، مدال قهرمان اوکراین را دریافت کرد. از دیگر چهرههای شاخص آن دیدار صمیمانه میتوان از آندره بیلتسکی، بنیانگذار گروه آزوف نام ببریم که در سال ۲۰۱۰ اعلام کرده بود که «مأموریت ملت اوکراین، رهبری نژادهای سفید جهان در آخرین جنگ صلیبی علیه نژادهای پَست تحت هدایت سامیها است». چند هفته بعد، تماسهای تلفنی ویکتوریا نولند (معاون وزیر خارجۀ کنونی بایدن) فاش شد که در آن بر انتصابهایش برای دولت جدید کودتاگر تأیید کرده بود.
پس از کودتا، بلافاصله دولت جدید اعطای وام از سوی صندوق بینالمللی پول که یانووکویچ از دریافت آن سر باز زده بود را پذیرفت و حراجهای گستردۀ داراییهای دولتی را آغاز کرد. در همین تاریخ، دهها سازمان شبهنظامی با گرایشات آشکار نئونازیستی و ناسیونالیستهای فراملیگرا با به رسمیت شناخته شدن و تأمین بودجۀ دولتی و تسلیحات وارد نیروهای مسلح اوکراین شدند. از بدنامترین آنها میتوان به آزوف، آیدار، اسووبودا، رایت سکتور، میزانتروپیک دِویژن (متنفرین از نوع بشر)، سپاه ملی، C14، اتحادیه ملی قومی و میهنپرستان اوکراین اشاره کرد.
طی ماههای آتی، با ادامۀ اعتراضات علیه کودتای میدان و دولت جدید کییف، در منطقۀ دونباس در شرق اوکراین ناآرامیهای داخلی تشدید شد. شبهنظامیان نئونازی و افراطیون ملیگرا شروع به گلولهباران مناطق غیرنظامی در منطقۀ دونباس کردند که اکثر جمعیتشان را روسزبانها تشکیل میدادند. همزمان با اعتراضات علیه کودتا در کییف، جبههای مردمی به رهبری سوسیالیستها، کمونیستها و شبهنظامیان و دیگر گروههای جامعۀ مدنی که برای دفاع از منطقۀ دونباس پس از کودتای کییف تشکیل شده بودند با تصرف ساختمانهای دولتی، استقلال خود را از اوکراین اعلام کردند. اندکی پس از ماجرا، همهپرسی برگزار شد و نزدیک به ۹۰ درصد از ساکنان دونباس به جدایی از اوکراین رأی مثبت دادند. در پی این همهپرسی، جمهوریهای خلق لوگانسک و دونتسک بهطور رسمی تأسیس شدند. اهداف اعلامشدۀ آنها شامل حق تعیین سرنوشت و مالکیت عمومی بر وسایل تولید بود. در سالهای بعد، بسیاری از صنایع و املاک کلیدی که پس از دوران شوروی توسط الیگارشهای فاسد، خصوصی شده بودند بدون پرداخت غرامت، ملی شدند.
جمهوریهای خلق لوگانسک و دونتسک از روسیه درخواست داشتند تا آنها را به عنوان جمهوریهای مستقل به رسمیت بشناسد و برای محافظت از آنها در برایر کییف مداخله کند. علیرغم حمایت حزب کمونیست، دولت فدراسیون روسیه، دولت حاکم این درخواست را رد کرد، در حالی که همهپرسی آنها برای جدایی و ترک اوکراین را قانونی تشخیص داد. سپس کییف پرداخت حقوق بازنشستگی و تأمین اجتماعی را به همۀ کسانی در منطقۀ دونباس زندگی میکنند، متوقف کرد. در پاسخ، جمهوری خلق دونتسک از اموال توقیفشده از میلیاردرهای فاسد برای پرداخت حقوق بازنشستگی مردم و پرداختهای تأمین اجتماعی در هر دو جمهوری تازهتأسیس استفاده کرد. پس از کودتا، مردم جمهوری خودمختار کریمه برای دفاع از خود در برابر ناسیونالیستهای افراطی که در کییف قدرت را به دست گرفتند تلاش کردند. شهروندان شبهنظامی و بنا به برگفتهها، دهها سرباز روسی که در پایگاه نظامی موجود در کریمه مستقر بودند، ساختمانهای دولتی و پایگاههای نظامی در سرتاسر کریمه را بدون شلیک حتی یک گلوله تصرف کردند.
اندکی پس از این موضوع، همهپرسی در کریمه برگزار شد که در آن ۸۹.۵ درصد از شهروندان رأی خود را به صندوق انداختند که از این میان، ۹۷ درصد رأی به الحاق مجدد به روسیه دادند. همانند همهپرسیهای قبلی در جمهوریهای دموکراتیک خلق لوگانسک و دونتسک، این همهپرسی توسط قدرتهای غربی محکوم شد و از اعزام ناظران بینالمللی برای نظارت بر همهپرسی نیز خودداری به عمل آمد.
سرِ دولت جدید در کییف حسابی شلوغ بود. آنها کتابهای نویسندگان روسی و شوروی را ممنوع و پخش موسیقی روسی در رسانهها را غیرقانونی کردند. دولت یک برنامۀ درسی برای مدارس دولتی مدون کرد که تاریخ مشترک شورایی آنها را اهریمنی جلوه داد، تاریخ مقاومت در برابر فاشیسم را پاک کرد و چهرههایی مانند استپان باندرا و گروههایی مانند سازمان ملیگرایان اوکراین (OUN) و ارتش شورشی اوکراین (UAP) را با حذف اقداماتشان در زمینۀ نسلکشی و جنایت، تجلیل کرد. گفتنیست که هر دوی این سازمانهای یهودیستیز در زمان اشغال اوکراین توسط نازیها بهصراحت با آنها همکاری میکردند و در آشکارترین جنایات هولوکاست، فعالانه شرکت داشتند. در ماه می ۲۰۱۵، رژیم اوکراین نمادهای سوسیالیستی از هر نوع را ممنوع کرد. جریمۀ این محکومیت ۵ سال زندان برای به اشتراک گذاشتن یک تصویر سوسیالیستی و ۱۰ سال زندان برای خواندن سرود انترناسیونال از سوی هر یک از اعضای سازمانهای سوسیالیستی بود. در حالی که قانون مربوطه، نمادهای نازی را نبز ممنوع اعلام کرد، همان روز قانون دیگری تصویب شد که سازمانهای یهودیستیز OUN و UAP را به عنوان «مبارزان استقلال» تجلیل میکرد و هرگونه انتقاد از اعمال خلاف پیشین آنها را مصداق جُرم دانست. اگرچه قانون نمادهای نازی مانند «سواستیکا» را نیز ممنوع کرده است، این جنبه از قانون اساساً اجرا نمیشود. نمادهای نازی مانند Wolfsangel که توسط اساس استفاده میشد و خورشید سیاه ( که توسط رهبر اساس هاینریش هیملر ابداع شد) به نمادهایی رسمی برای گردان آزوف باقی ماندند. هرگونه اشارۀ مثبت به دوران شوروی ممنوع شد و دهها بنای تاریخی مربوط به دوران شوروی که به فداکاری ارتش سرخ در تحمیل شکست به فاشیستها در اوکراین اشاره داشت در سرتاسر کشور تخریب و برچیده شد. حتی نامهای خیابانها در صورتی که زیادی روسی به نظر میرسیدند تغییر میکرد. اما انگار تمامی این اقدامات به اندازۀ کافی فاشیستی نبود! دولت جدید، جشن روز پیروزی در برابر فاشیسم را غیرقانونی اعلام کرد و در نهایت حزب کمونیست اوکراین و همکاری با آن را جرمانگاری کرد و تمامی داراییهایش را نیز مصادره نمود. همچنین زبان روسی را به عنوان دومین زبان رسمی اوکراین حذف کرد و به آموزش و پرورش به زبان روسی در مدارس پایان داد. و برای تکمیل روسزدایی، کارمندان بخش دولتی، حتی مناطقی که اکثریت آنها روسزبان هستند را مجبور کرد که به زیان اوکراینی صحبت کنند. اوکراین برای تقدیر از UAP -سازمانی که مسئول قتلعام وحشیانۀ ۳۰۰۰۰۰ هزار لهستانی در خلال جنگ جهانی دوم در شرق اوکراین است- یک روز را جشن ملی[۲] و تعطیل رسمی اعلام کرد. رژیم کییف دهها حزب سیاسی مخالف را ممنوع اعلام کرد و روسای اتحادیه کمونیست جوانان و اتحادیۀ ضدفاشیست را دستگیر کرد که هر دو به جرم تبلیغ علیه نظام با خطر اعدام روبهرو هستند. علاوه بر این گردان آزوف در سال ۲۰۱۴، یک اردوگاه تابستانی را برای کودکان افتتاح کرد که شامل آموزش نظامی و مانورهای جنگی بود. و در عین حال در ذهن کودکان افراطگرایی ضدروسی و ایدئولوژی نئونازیستی جا انداخته میشد. تا به امروز این کمپها مستقیماً با هزینۀ دولتی در حال فعالیت است. آزوف در بین انبوه گروههای ملیگرا و نئونازی حاضر در اوکراین از همه برجستهتر است. افتخارات اعطایی از سوی دولتی که خود به انتصاب آن کمک کرده بودند باعث شد تا پای بعضی از اعضا به برنامههای تلویزیونی باز شود و حتی تورهای سخنرانی تبلیغاتی این گروه در سرتاسر جهان آغاز به کار کند. این عوامل باعث گشت تا آزوف به یک جنبش بینالمللی تبدیل شود، ایدئولوژی خود را در در خارج از کشور گسترش دهد و از طرفداران برتری نژاد سفیدپوست در داخل و خارج از کشور بهسرعت عضوگیری کند. سوابق وحشیانۀ حقوق بشری این گروه باعث شد که کنگرۀ ایالات متحده در نهایت در ژوئن ۲۰۱۵ به قطع کمک مالی به آزوف رأی بدهد و البته چند ماه در خفای خبری، تأمین مالی و تسلیحاتی آنها را از سر بگیرد.
در حالی که گلولهباران روزانۀ منطقۀ دونباس ادامه اداشت، دیپلماتهایی از اوکراین، روسیه و جمهوریهای لوهانسک و دونتسک در پشتصحنه برای مذاکره درمورد آتشبس با یکدیگر ملاقات میکردند. همزمان که دولت اوکراین در آگوست همان سال «قانون ویژه» را برای تسهیل اجرای توافق آتشبس که در شهر مینسک تهیه شده بود ارائه میکرد، اسووبودا و سایر گروههای راست افراطی، درگیریهای خشونتباری را رهبری کردند که منجر به کشته شدن سه سرباز اوکراینی و زخمی شدن دهها نفر شد. علیرغم تلاشهای راست افراطی برای خراب کردن مذاکرات صلح، سرانجام توافقنامۀ مینسک در سپتامبر ۲۰۱۵ توسط هر دو طرف امضا شد. این توافقنامه خواستار آتشبس در دونباس و به رسمیت شناختن لوگانسک و دونتسک به عنوان مناطق خودمختار در داخل اوکراین توسط دولت کییف میشد. کمتر از ۴۸ ساعت بعد، مقامات ارشد دولت اوباما، تهدیدها و اتهامات تحریکآمیزی علیه روسیه و اوکراین برای نقض آتشبس صادر کردند. در همان زمان، سازمان سیا بهطور مخفیانه آموزش شورش مسلحانه در شرق اوکراین را آغاز کرد و کییف به بمباران شدید منطقۀ دونباس ادامه داد. در نتیجه دهها هزار پناهجو به روسیه گریختند.
در سال ۲۰۱۷ بود که مونتهنگرو به ناتو پیوست. دو سال بعد، ولودیمیر زلنسکی با برنامهای مبتنی بر صلح و آشتی ملی به عنوان رئیسجمهور اوکراین انتخاب شد. او در مبارزات انتخاباتی روسی صحبت کرد و از برادری و خویشاوندی مردم اوکراین و روسیه سخن میگفت. با اینحال این رویاها خیلی سریع از هم فروپاشیدند، زیرا واقعیتِ وضعیتِ سیاسی در اوکراین زلنسکی را مجبور به افزایش امتیازات به راست افراطی کرد. در ماه می ۲۰۲۱، اوکراین بیهیچ ابا و ترسی میزبان بزرگترین مانور جنگی در سالهای اخیر در شرق اوکراین در نزدیکی جبهۀ جنگ در دونباس بود. ۲۰ کشور غربی در این مانور شرکت داشتند. همۀ اینها تنها یک ماه پس از درخواست کییف از ناتو برای تسریع در برنامۀ «اقدام عضویت» اتفاق افتاده بود. در آگوست ۲۰۲۱، زلنسکی گفتوگوهای صلح با روسیه بر سر جنگ دونباس را از سر گرفت. درست در همان روز نئونازیها شورش مسلحانهای را در کییف به راه انداختند و ساختمان دفتر ریاستجمهوری را تخریب کردند. از بخت بلند زلنسکی، او آن روز در دفتر نبود اما این حمله حاوی یک پیام مستقیم برای پرزیدنت بود: سازش بدون سازش! مذاکرهای انجام نمیشود.
درست یک ماه بعد، در سپتامبر اوکراین میزبان مانور جنگی ناتو در دونباس بود. و باز هم ۲۰ کشور در این مانور تحریکآمیز شرکت کردند. دولت زلنسکی تا ژانویه ۲۰۲۲ به گفتوگوهای صلح با روسیه ادامه داد. نمایندۀ اوکراین در دیدار با همتایان روسی یکدفعه به یاد آورد که: «اجرای توافقنامۀ مینسک بهمعنای نابودی کشور است». مدت کوتاهی پس از مذاکرات، کییف گلولهباران دونباس را به طرز وحشیانهای افزایش داد و در کنار آن، به افزایش نیروها و جمعآوری تسلیحات پرداخت که همه و همه خبر از حملهای قریبالوقوع را میداد. در ۲۴ فوریه، جمهوریهای لوگانسک و دونتسک مجدداً از فدراسیون روسیه درخواست کردند که برای دفع حملۀ احتمالی به یاری نظامی آنها بشتابد. این بار با حمایت گستردۀ حزب کمونیست، روسیه، لوگانسک و دونتسک را به عنوان جمهوریهای مستقل به رسمیت شناخت و عملیاتی ویژه را برای خنثیسازی نیروهای نئونازی آغاز کرد و بهطور رسمی در جنگ داخلی اوکراین در کنار دونباس قرار گرفت. همانند سوریه، اکنون روسیه نیز درگیر یک جنگ نیابتی تمامعیار با ایالات متحده و ناتو شده بود. طی دو ماه بعد از شروع عملیات، زلنسکی مذاکراتی جدی را برای پایان بخشیدن به جنگ آغاز کرد. او نهتنها از غرب، بلکه از روسیه نیز تضمین امنیت جمعی میخواست و در ازای این تضمین او قول داده بود که عضویت در ناتو را متوقف کند. این گفتوگوها با تهدیدهای گروههای راست افراطی حاضر در اوکراین متوقف شد. تهدیدهایی که حتی در لابهلای صفحات نیویورکتایمز نیز به چشم میخورد: «زلنسکی برای دستیابی به صلح با روسیه خطرات سیاسی شدیدی را متحمل میشود»…« اگر او با یک توافق صلح که آنها به مسکو هدیه میدهند موافقت کند ممکن است توسط گروههای دستراستی سرنگون شود». اوایل آوریل و تنها چند روز پس از شرکت زلنسکی در مذاکرات صلح بلاروس، بوریس جانسون از کییف دیدار کرد و از زلنسکی خواست تا با پوتین مذاکره نکند. حالا آن مردی که در کمپین صلح با روسیه و دونباس شرکت کرد کمکم متوجه میشود که نیروهای نئونازی در داخل کشور و دولت بایدن در خارج از مرزها، هرگز هیچ نوع صلحی را که از طریق مذاکره میسر شود تحمل نمیکنند. آری! با مردم اوکراین بازی شده بود.
ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا، خشمگین و متفقالقول همبستگیشان در برابر تهاجم روسیه به اوکراین را نشان دادند. جریان اصلی مطبوعات و رسانههای غربی یک کمپین تبلیغاتی بیسابقه را آغاز کردند تا مردم امریکا را متقاعد سازند که تهاجم روسیه کاملاً بیدلیل بوده است و گسترش ناتو و مداخلههای امپریالیستی ایالات متحده نقشی در طولانی شدن و تشدید درگیریها نداشته است. تمام تلاش این جماعت بر آن بود تا ثابت کنند که این جنگ از ۲۴ فوریه با تهاجم روسیه آغاز شد و جنگ داخلی ۸ ساله توهمی بیشتر نیست. اکنون، روسیه مدعی است که در حال غیرنظامیسازی اوکراین است و رسانههای غربی این موضوع را «تبلیغات پوچ روسیه» مینامند. تلویزیون و روزنامههای ما از واحدهای نازی مانند گردان آزوف بهعنوان «مبارزان آزادی» یاد میکنند و به ما تحمیل میشود که آنها برای دموکراسی و آیندۀ جهان غرب در حال جنگیدن هستند. همین رسانهها اصرار دارند که روسیه به اوکراین حمله میکند، چراکه یک قدرت توسعهطلب و امپریالیستی است که توسط یک خودکامۀ مجنون رهبری میشود.
حال، سوال اصلی این است که تمامی این تفاسیر چه معنایی برای یک چپ ضدجنگ خواهد داشت؟
برای شروع بیایید حقایق این جنگ را سرراست و مختصر بیان کنیم: این مخاصمه ۸ سال است که ادامه دارد. براساس گزارش سازمان ملل متحد، تا قبل از ۲۴ فوریه (شروع عملیات نظامی)، ۱۴۰۰۰ نفر کشته و ۳۹۰۰۰ نفر زخمی شده بودند که یکسوم از آنها غیرنظامیان بودند. پس از کودتای کییف در ۲۰۱۴، اوکراین به کشور تحت نفوذ ایالات متحد در منطقه تبدیل شده است. ایالات متحده هشت سال است که تسلیحات اوکراین را تأمین میکند، ارتش را آموزش میدهد و بر خصوصیسازی منابع و صنایع آنها نظارت مستقیم دارد. ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی و نازیسم به طرز نگرانکنندهای در اوکراین به جریان اصلی تبدیل شده است و دولت با انعطاف و حمایت به آنها چراغ سبز نشان میدهد. روسیه نارضایتیهای مشروعی در اوکراین دارد و واکنش آنها به تحولات یک دهۀ اخیر منطقی و قابل پیشبینی بوده و در واقع CIA همه چیز را قبل از عملیات اخیر پیشبینی کرده بود. در سال ۲۰۰۸، ویلیام برنز، مدیر سیا در یک سند محرمانه که توسط ویکیلیکس منتشر شد گفت:
«آرزوهای عضویت در ناتو از سوی اوکراین و گرجستان نهتنها آرامش روسیه را برهم میزند، بلکه نگرانیهای جدی در مورد پیامدهای ثبات در منطقه ایجاد میکند. روسیه نهتنها محاصره و تلاش برای تضعیف نفوذ روسیه در منطقه را درک میکند، بلکه از عواقب پیشبینینشده و غیرقابل کنترلی که بهطور جدی بر منافع امنیتی روسیه تأثیر میگذارد بیم دارد.
…گسترش مرزهای جدید ناتو ممکن است یک تغییر سیاسی نظامی جدی ایجاد کند که لاجرم منافع امنیتی روسیه را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
… لاوروف، وزیر امور خارجه تأکید داشت که روسیه باید به گسترش مستمر ناتو به سمت شرق، بهویژه در اوکراین و گرجستان، بهعنوان یک تهدید نظامی بالقوه نگاه کند.
… حتی اگر روسیه اظهارات غرب را مبنی بر اینکه ناتو علیه این کشور هدایت نشده است را باور کند، هنگامی که به فعالیتهای نظامی اخیر کشورهای عضو ناتو نگاه میکنیم، باید این اقدامات را نه صرفاً نیات ناتو برای آینده بلکه براساس پتانسیل بالقوۀ امروزی آنها ارزیابی کرد.
… در اوکراین این ترس وجود دارد که ملاحظات و سیاستهای استراتژیک کنونی، بهطور بالقوه میتواند کشور را به دو قسمت تقسیم کند. سیاستی که درنهایت منجر به خشونت و یا حتی به ادعای بسیاری از تحلیلگران جنگ داخلی گردد که در آن روسیه، مجبور به تصمیم به مداخله در امور اوکراین میشود.»
تاکنون بیش از ۵۴ میلیارد دلار برای حمایت از جنگ نیابتی در اوکراین هزینه شده است. با احتساب تورم، این رقم، یکسوم مبلغی است که در طول جنگ جهانی دوم به شوروی کمک شد، آنهم در حالی که در جنگ، ابالات متحده و اتحاد شوروی در یک جبهه علیه فاشیسم میجنگیدند. این کمکها شامل تجهیزات نظامی، مهمات، پشتیبانی لجستیکی و اطلاعات میدان جنگ (از جمله سیستم ماهوارهای استارلینک ایلان ماسک) میشود. نیروهای مسلح اوکراین (AFU) و بدنامترین گردانهای افراطی ناسیونالیست اوکراین، هماکنون توسط پرسنل نظامی ایالات متحده و ناتو آموزش میبینند. زمانی پیش از این، امریکا دوشادوش ارتش اتحاد جماهیر شوروی برای مبارزه با نازیها متحد شد و حالا با نوادگان نازیها همسنگر میشود تا با نوادگان شوروی بجنگد. سیاستمداران امریکایی بارها و بارها در مصاحبهها و کنفرانسهای مطبوعاتیشان بهصراحت اعلام کردهاند که هدف از به طول انجامیدن این جنگ، تضعیف روسیه به هر وسیلۀ ممکن است. آنها بدشان نمیآید که تا آخرین اوکراینی در اوکراین بجنگد و این کشور مانند سوریه کاملاً ویران شود، اگر و تنها اگر که این بهمعنای تضعیف و نابودی یکی از بزرگترین دشمنان ژئوپلیتیکی آنها باشد. این جنگ بین روسیه و مردم اوکراین نیست. این نزاعی است که با جنگ بین اوکراینیهای طرفدار کودتا و جداییطلبان شرق شروع شد و حالا دامن شهروندانی را گرفته است که نمیخواستند هیچ ارتباطی با دولت کنونی و حوادث میدان داشته باشند. یک جنگ نیابتی بین روسیه و آمریکا و ناتو که در زمان تحریر این مقاله صد درصد تسلیحات اوکراین را تأمین میکند. درواقع ارتش امریکا انقدر به اوکراین سلاح داده که ذخایر تسلیحاتیاش رو به پایان است. دولت بایدن مایل است که اوکراین را در معرض ویرانی کامل قرار دهد و بدون توجه به پشته پشته کشتۀ نظامی اوکراینی از یک مزیت ژئوپلیتیکی بهرهمند شود و آن تضعیف روسیه است. حتی در سایر نقاط اروپا که مستقیماً تحت تأثیر جنگ قرار نگرفتهاند هزینههای زندگی سر به فلک کشیده است. میلیونها نفر از شرایط سخت زمستان و تورم رنج می برند. و مانند هر تشدید درگیری با قدرتهای هستهای، نگرانی و وحشت از انقراض هستهای و زمستان اتمی بر کل جهان سایه میافکند.
ما نمیتوانیم اجازه دهیم که این جنگ بیشتر از این شعلهور شود. ما همین حالا! به آرامش نیاز داریم. رسیدن به صلح از طریق مذاکره و پایان دادن به حمایت نظامی ایالات متحده از اوکراین در این جنگ نیابتی یک ضرورت فوری است. نه فقط برای مردم اوکراین بلکه برای اروپاییهایی که از تبعات و پیامدهای اقتصادی آن رنج میبرند و آمریکاییهایی که این جنگ با دلارهای مالیاتی آنها تأمین میشود. دلارهایی که میتواند زیرساختهای فرسودۀ ما را تعمیر کند. مسکن، مراقبتهای بهداشتی و آموزش را تأمین کند. اهداف این جنگ غیراخلاقی غیرقابل دفاع است. ما در آستانۀ جنگ هستهای قرار گرفتهایم. و برای چه؟ برای اینکه چندین شرکت و سرمایهدار غربی با آتش جنگ و بهای بدبختی و غارت اوکراین، سودهای خونین خود را به جیب بزنند. تردیدی نیست که این جنگ، آنها را به ثروت میرساند. تا هنوز چشمانداز صلح در دید ماست باید به این جنگ خاتمه دهیم. همین امروز. نه به جنگ با روسیه! نه به جنگ با چین! شمارش معکوس شروع شده است…
منبع: CPUSA.org
[۱] . اشارۀ نویسنده به طوفان بزرگ «ایان» است که ایالتهای فلوریدا و ویرجینیا را درنوردید و تقریباً تمام زیرساختهای شهری از جمله سیستم آب و فاضلاب را بهطور کامل از بین برد. وعدههای بایدن برای بازسازی زیرساختها هنوز عملیاتی نشده است.
[۲] جشنهای سالانه شامل رژههایی با تظاهرات نازیهای مشعلبهدست با شعار «اوکراین را به اوکراینیها برگردانید» بود که با هدف هراسافکنی در شرق اوکراین و تقویت ملیگرایی برگزار میشوند.
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- مجمع عمومی سازمان ملل با اکثریت آرا خواستار خروج «فوری» روسیه از خاک اوکراین شد – بذر امید جوانه می زند
- برلین: قیام برای صلح؛ اجتماع هزاران نفری مدافعان صلح و مخالفان جنگ با شعار «سلاح نده، صلح بساز»
- آیا غرب به زودی به جبهه ی اوکراین نیروی نظامی می فرستد؟
- از تنشزدایی جمهوری «بن» تا میلیتاریست های جمهوری «برلین» – آیدین مرندی
با درود به نمره دهنده به نظر من!
سپاس از اینکه نظرم را خوانده ای. شما را دعوت می کنم به انجام یک « وظیفه » :
این وظیفه هم اینست که : بمن کمک کنید تا به اشتباه خودم پی ببرم، و بر آگاهی خود بیفزایم. چنانچه به این وظیفه عمل نکنید، شما هم در نااگاه نگهداشتن من، مقصر خواهید بود. نفی کننده هر نظری، حتمن نظر اثباتی خودش را هم دارد. سایت اخبار روز هم « باز » است، و به آزادی بیان باورمند.
ایام بکام!
به آقایان برایان دیویس، و فوآد قراگوزلو، و با درود!
سپاس از آقای قراگوزلو، برای ترجمه روان مقاله آقای دیویس.
با ۹۹ درصد نوشته آقای دیویس و مواضع ایشان موافقم، و با یک درصد آن مخالف. در این نوشته توضیح خواهم داد، که با چه چیزی مخالفم.
اول / آقای « کارل فون کلاوزوویتس » از نظریه پردازان نظامی در ارتش « پروس »، که در سده هجدهم میلادی زندگی می کرد، در کتابش با عنوان « در باره جنگ » نوشته است :
« جنگ را، نباید بعنوان یک « متغیر مستقل » در نظر گرفت، بلکه بایستی بصورت یک « ابزار سیاسی » هم، مورد مطالعه قرار داد. » و
« جنگ ادامه سیاست است، بروشی خشونت آمیز » و
« جنگ، تنها یک عمل سیاسی نیست، بلکه نوعی ابزار واقعی سیاسی است، بمعنای ادامه خط مشی سیاسی، و اجرای همان مقصود، منتها با وسایلی دیگر.. »
عنوان مقاله آقای دیویس اینست : « تنها، مسبب جنگ اوکراین، می تواند به آن پایان دهد : ایالات متحد آمریکا »
با این عنوان، و ارتباط علت/ معلولی این جنگ، و نسبت دادن آن به امپریالیسم آمریکا، کاملن موافقم. اما، این « جنگ اوکراین » نیست، بلکه جنگ آمریکاست. اوکراین بجائی حمله نکرده است، بلکه مورد حمله قرار گرفته است. اگر بتوان عنوان « جنگ » بر این رویداد تلخ و ویرانگر گذاشت، بایستی آنرا « تحریک روسیه بوسیله آمریکا » برای حمله به یک کشور « مستقل » نامید. به عبارت دیگر « جنگی یکطرفه » و « حمله روسیه به اوکراین » نامید.
دوم / پس از سقوط سیستم شوروی، جمهوری هائی از درون آن زاده شدند، و اعلام استقلال کردند. دولت نوظهور در روسیه آن زمان هم، پس از تاطم هائی که از سر گذراند، استقلال این جمهوری ها را برسمیت شناخت. اما، آیا دولت روسیه به این استقلال وفادار ماند؟ در سپتامبر ۲۰۱۵، توافق صلح بین روسیه و اوکراین امضا شد، این توافقنامه خواستار « آتش بس » در دنباس شد، و لوهانسک و دونتسک را بعنوان مناطق « خود مختار در درون کشور اوکراین » ( دقت شود بعنوان بخشی از کشور اوکراین ) برسمیت شناخت. آیا روسیه به این توافق وفادار ماند؟ هرگز!
در کنفرانسی هم که در مجارستان ، و با شرکت روسیه و اوکراین و چند کشور دیگر بر گزار شد، روسیه « متعهد » شد، که استقلال و تمامیت ارضی اوکراین را برسمیت بشمارد، و هرگز در برایر این کشور، به زور متوسل نشود. آیا به این « تعهد » خود وفادار ماند؟ هرگز!
سوم / من وارد انتخاب یانوکوویچ و فرار او و آمدن یوشچنکو و مسموم کردن او، بطوریکه صورت او دفرمه شده بود، و انقلاب تارنجی و میدان نمی شوم، زیرا از موضوع اصلی دور می شوم، و آقای دیویس مفصل به آن پرداخته اند، که مورد توافق من هم هست. از زمانی که پوتین بر سر کار آمد، نه تنها برای مردم روسیه، بلکه برای کشورهای استقلال یافته هم به درد سر بزرگی تبدیل شد. رویای بلندپروازانه و « تزاریستی » پوتین، و سابقه گذشته او، به خطر وحشتناکی برای زندگی مردم روسیه و کشورهای پیرامونی روسیه تبدیل شده است. پوتین، فردی « سیاسی » نیست. او « دیپلماسی » نمی فهمد. او شخصی « امنیتی » است. او جاسوس امنیتی ک. جی بی. در آلمان شرقی سابق بوده است. او، به انسان، به زندگی، به تاریخ، به جامعه، به خودش، به اطرافیانش، و بویژه به مردم روسیه، از « دریچه و عینک امنیتی » می نگرد.
چهارم / آمریکا بخوبی توانست، پوتین را بمعنی واقعی کلمه « تحریک » کند، تا به این عمل خطرناک و ویرانگر دست بزند. اگر پوتین سیاس بود، اگر دیپلماسی می فهمید، موضوع تحریکات غرب در اوکراین را به سازمان ملل می کشاند، خود روسیه و چین هم دارای « حق وتو » هستند، و برخی از کشور ها هم، حامی این ها بودند. اما پوتین می خواهد از نو « امپراطوری تزار » را احیا کند، آرزوئی محال و دست نایافتنی که شاهد قربانی شدن انسان های فراوان، و ویرانی های وحشتناک ، و تحمیل فقر بیشتر به بشریت روی زمین می باشیم.
پنجم / امپریالیسم آمریکا، در هر سه عرصه سیاسی و نظامی و اقتصادی، نیروئی مخرب است. قعر اقیانوس ها، ارتفاع بلندی از فضا، و بیش از ۷۰۰ پایگاه نظامی در سراسر کره خاکی را، به کانون محافظت از سرمایه داران کلان دنیا تبدیل کرده است. یکی از و نه تنها ترین جنایت آمریکا، محصول سیاست آقای جو بایدن ( Sleepy Joe ) است. آمریکا در سال ۲۰۰۱ گروه آدمکش طالبان را از افغانستان بزیر می کشد، و بیست سال بعد، در ۲۰۲۱، دوباره این وحوش را به قدرت باز می گرداند، و امروز شاهد تبه کاری های این گروه ضد انسانی هستیم، که با انسانیت دشمنی و ستیز دارد.
بنابراین با ۹۹ درصد مواضع آقای دیویس موافقم، و با یک درصد مخالف. یک درصد مهمی که آقای دیویس و مرا، از هم جدا می کند. من ، حمله پوتین به اکراین را بشدت محکوم می کنم، و آنرا بر علیه منافع تاریخی مردم روسیه و اوکراین و جهان می دانم. پوتین کارگران روسیه را به جنگ کارگران اوکراین می فرستد، تا برادر کشی کنند، و اولیگارش های هر دو کشور، در سراسر دنیا مشغول ثروت اندوزی و افزایش سرمایه های خود شده، و در کاباره های جزایر دنیا، به عیش و نوش و خوشگذرانی مشغول باشند. آنچه نصیب مردم روسیه و اوکراین از این جنگ حاصل می شود، کشتار مردم بی گناه از هر دو سو، و ویرانی زیر ساختهای کشور اوکراین، تشدید بحران اقتصادی در سرلسر جهان، و فقر بیشتر مردم جهان است.
ششم / این قسمت را به طرح چند پرسش از « کامراد دیویس » اختصاص می دهم، . از آقای قراگوزلوی گرامی درخواست می کنم که پرسش هایم را به آقای دیویس برساند :
یک / آقای دیویس، نظریه مارکس را چه می داند، « ایدئولوژی » یا نظریه ای « فلسفی / علمی »؟
دو / از مقاله آقای دیویس، اینگونه می فهمم که، ایشان از طرفداران وجود « سوسیالیست » در شوروی سابق هستند. آیا هنوز هم بر همین موضع هستند؟ و اگر تغییراتی در نظرات ایشان ایجاد شده است، امروز چگونه می اندیشند؟
سه / اگر ایشان شوروی سابق را « سوسیالیست » می دانست، طرفداری از دولت آن « توجیه پذیر » بود. اما، امروز که مافیای پوتین و اولیگارش های متصل به دولت او، زندگی مردم روسیه را به فلاکت کشانده اند، چه دلایلی برای این طرفداری دارند؟
چهار / آقای دیویس شهروند آمریکا هستند. این « آزادی بیان و قلم و اظهار نظر » را دارند تا نظرات خود را بر علیه حکومت و دولت آمریکا انتشار داده، و همه نهادهای موجود در آمریکا را تقد و مورد اعتراض قرار دهند. آیآ همنوعان ما، در روسیه و چین هم، این « آزادی بیان » را دارند، بدون اینکه مورد پیگرد و دستگیری و زندان قرار بگیرند؟
آیا در روسیه می توانند تجمع در مخالفت با جنگ برگزار کنند، و به ۵ سال حبس محکوم نشوند؟ آیا در چین و روسیه انتقاد و اعتراض به عملکرد دولت ها مجاز می باشد، و پیامدهائی برای مردم در بر ندارد؟
ایام بکام!