پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

سالمرگ خمینی، بازبینی یک تاریخ – ایرج فرزاد

ایرج فرزاد

این روزها، به بهانه مرگ خمینی تفاسیر و تعابیر متفاوتی از علل عروج یک گرایش حاشیه ای، به عنوان رهبر انقلاب ۵۷ ارائه شده اند. جناحی از طیف راست، از “نتیجه” انقلاب ۵۷، از اینکه چپ موجود در آن دوره را یک عامل مهم در به قدرت رساندن خمینی و اسلام نشان بدهند، فرصت را غنیمت شمرده اند.  برخی که سعی میکنند قدری آکادمیک ظاهر شوند، خمینی را با “افکار” او و مستقل از زمینه مادی و اجتماعی تحولات آن دوره ارزیابی کرده اند. در طیف “چپ”، هنوز درک واحد و منسجمی از آنچه که “اسلام سیاسی” خوانده میشود وجود ندارد. تحلیل ها و ارزیابیهای مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، که به جرات میتوانم بگویم منحصر به منصور حکمت اند، توسط لایه هائی از بقایای چپ ۵۷ی و حتی در میان افراد و جریاناتی که بر اثر ریزش در صفوف کمونیسم کارگری، با مبانی مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، “وداع” کرده اند، اصطلاح “اسلام سیاسی”، غیر مارکسیستی، نامگذاری شده است. بادی به غبغب می اندازند و میگویند و گفته اند، خیر، اسلام سیاسی جنبشی منطبق بر منفعت سرمایه و سیر انباشت سرمایه است.

اینجا، هم سیر عینی تحولات، همراه با شکافها و انشعاباتی که در پی عروج جریان دو خرداد در صفوف کمونیسم کارگری ایجاد شد، عامدانه فاکتور گرفته میشوند تا بحث و جَدَل و اختلاف و تفاوتها، بطور مُجرّد و بدون ارتباط با سیر مادی تحولات به نظر آیند. تا دوران پیش از عروج دو خرداد، چه در “حزب کمونیست ایران” و یا حزب کمونیست کارگری ایران، شخص منصور حکمت تبیین ها و تعابیر متفاوتی از “اسلام سیاسی” ارائه داده بود. برای نمونه به بحث او تحت عنوان:

“متُد ارزیابی جمهوری اسلامی با فاکتورهای دهه ۱۹۸۰”، و [تناقض “تئوکراسی یا “اسلام سیاسی”با کاپیتالیسم؟] و تمام بحثهائی که پس از عروج دوخرداد از جانب او مطرح شدند، دقت کنید. هر دو این بحثها را که اولی در جلسه بررسى اوضاع سیاسى جمهورى اسلامى، ۲۱ مرداد سال -۱۳۶۵ در «حزب کمونیست ایران» و دومی در سال ۱۹۹۵ در حزب کمونیست کارگری ارائه شدند، را ضمیمه شماره ۸۶ بستر اصلی کرده ام.

 در هر دو برهه، کسی وارد چنان ایرادات ظاهرا «تئوریک» نشد.

از نظر من یک گرایش ریشه دار در جنبش سوسیالیستی چنان در جنبش کمونیستی ایران نیز، از جمله در «حزب کمونیست ایران»- تشکیل شده در دهه ۱۳۶۰- و حتی در حزب کمونیست کارگری نفوذ داشت که چنان بحثهائی- مثل همین اسلام سیاسی-  با آموزه های  آن مکتب، «بدعت و کفر تئوریک» تلقی و یا با «سکوت»، بی محل و فاقد اهمیت تلقی میشدند. آن گرایش که در سیر تاریخ جنبش کمونیستی شخصیتهای شاخصی مثل پلخانف، کائوتسکی، برنشتین، لاسال، پرودون، باکونین، ترتسکی، زینوویف، بوخارین، استالین و … داشت؛ و با شکل گیری “بلوک” سوسیالیسم روسی پس از شکست انقلاب اکتبر، در یک مجموعه منسجم و بسیار پرنفوذ، متجلی شد: «انتشارات پروگرس» و ترجمه آنها به همه زبانها و لهجه ها. طبق آن سیستم و دیدگاه: «تاریخ، یک قانون تکاملی دارد و جوامع باید همه مراحل آن تاریخ را از کمون اولیه، برده داری، فئودالی، سرمایه داری و سرانجام  سرمایه داری طی کنند». کمونیستها و سوسیالیستها در این روند «محتوم» تاریخی فقط باید با سیر تاریخ همراه، و یا به آن کمک کنند.  از این نظر «دخالت» در آن سیر محتوم، از نظر آن دیدگاه «اراده گرائی»،”رویزیونیسم”، نشاندن «حزب به جای طبقه»، «نخبه گرائی»… و لاجرم «غیر مارکسی» تلقی میشدند و کماکان میشوند.  پدیده «دوخرداد»، به مدافعان آن مکتب نشان داد که بحث از «اسلام سیاسی» و مبارزه برای ساقط کردن آن، بویژه اگر از جانب «حزب» باشد، مغایر  با آموزه های آن مکتب پر نفوذ است. به این تعبیر، «دخالت» و یا مانع تراشی در مسیر متعارف سازی سرمایه داری در ایران که با عروج دوخرداد، شرایط  برای سیر تکاملی تاریخ  آماده شده بود، یک «انحراف» از آن آموزه ها تلقی شد.   در این مورد در فرصت دیگری با تفصیل بیشتری خواهم نوشت. اما، تا همینجا خواستم نشان بدهم که ریشه های بی تفاوتی نسبت به بحت درباره؛ و تحلیل از «اسلام سیاسی» از کجا و از چه بستر تاریخی سرچشمه میگیرد.

در طیف راست، دقیقا همان زمینه های مادی، فاکتور گرفته شد و «خمینی» به این ترتیب به موجود خارق العاده ای تبدیل شد که توانست با «افکار تاریک اندیشانه و قرون وسطائی» خود همه را «فریب» بدهد. اما نگاهی به زمینه های عینی فاکتورهای سیاسی و اجتماعی که بر بسترآنها خمینی و اسلام سیاسی عروج کردند، نشان میدهد که خمینی آن جایگاه افسانه ای و قدرت جادوئی را نداشت. از این نظر، نگاهی دیگر به پایگاه اجتماعی اسلام سیاسی، پس از مشروطه و بویژه در دوره پهلوی اول و دوم، لازم است.

در دوره مشروطه، دو گرایش سیاسی بر سر سهم «ملت» و یا «اُمّت» در جهان سربرآوردن کشورهای «مستقل» در جنگ و کشاکش بودند. در یکسو گرایش «سنتی» تر اسلامی نمایندگی «امت اسلامی» را برعهده داشت و در سوی دیگر گرایش مشروطه که چکامه رویکرد سیاسی اش را از مدرنیسم اروپای غربی در راستای تشکیل دولت و مجلس «ملی» و مبتنی بر «قانون اساسی» الهام گرفته از انقلاب کبیر فرانسه برگرفته بود. «اندیشه» های اسلامی «سید جمال اسد آبادی» فی الحال در آواخر حکومت قاجار و اوان مشروطه به حاشیه رانده شد و «مشروعه چی» ها پس از اعدام «شیخ فضل الله نوری»، که واقعا بر این باور بود که اسلام باید تحت سایه «سلطان»، -چون نوستالژی دوران صفویه- به موجودیت اش ادامه بدهد، در جنگ بین «امت پروری» و یا «ملت پرستی» باختند. در دوره رضا خان میرپنج، او پس از کودتا همراه با سید ضیاء، قصد برپائی «جمهوری» داشت. طرفداران «حسن مُدرّس»، از خیل لایه های بازار سنتی و اقشار اصناف بازمانده از دوره تولید فئودالی و مانوفاکتورها، تظاهرات وسیعی راه انداختند با این شعار: «ما دین نبی خواهیم،  جمهوری نمی خواهیم». به این معنی طرفداران «اُمّت»، واقعا بر این باور پای فشردند که بدون «سایه سلطان»، اسلام سیاسی به موزه تاریخ سپرده خواهد شد. رضا خان، در واقع با تثبیت هژمونی ملّت بر اُمّت، به آن آستانبوسی، روی خوش نشان داد و سلطنت اعلام کرد. 

در ادامه ریشه دواندن دولت سراسری و برچیدن بساط ملوک الطوایفی، پایه های گرایش اسلام سیاسی که ریشه در تولید ماقبل سرمایه داری داشت، اگر نه کاملا از نظر اقتصادی، که از نظر سیاسی و اجتماعی و “فرهنگی” نیز، سیر انحلال و زوال را طی کردند.

در دوره پهلوی دوم، اصلاحات ارضی و پروسه نسبتا سریع صنعتی شدن جامعه، اسلام سیاسی را به وضعیت درمانده تری سوق داد. «قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲» به طور صریح و بی پرده ای سرنوشت مفلوک آن گرایش را برملا کرد. «زن»، حق رای داشته باشد؟ «زن» به سربازی و سپاه دانش برود؟ به حق مالکیت الهی دست درازی شود؟ «هیهات من الذله»!!

در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ پایه اجتماعی اسلام سیاسی، سیر رو به اضمحلال خود را با حیرت و غیظ نظاره میکرد. نه تنها تلاشهای رفسنجانی و علی شریعتی در راه انداختن «حسینیه ارشاد»، به بار ننشست، بلکه «معلم شهید»، خود را به شهربانی تسلیم و در سال ۵۶ با موافقت ساواک، به لندن «هجرت» کرد. قبل از آن، تعدادی از عناصری که بعدها به بنیانگذاران و جلادان رژیم جمهوری اسلامی تبدیل شدند، از جمله لاجوردی، کروبی، عراقی، عسکراولادی، انواری و … در اواخر سال ۱۳۵۵ با شرکت در مراسم «شاهنشاها سپاس» از زندان آزاد شدند. دلیل را خود آنها بعدها اعلام کردند: «با اسلامی گری» به جائی نخواهند رسید و با مشاهده اینکه در جریان میلیتانت و مسلح مجاهدین، بی اعتقادی به معجزات آیات قرآن و نهج البلاغه به  یک انشعاب با هژمونی چپ و سوسیالیسمی متفاوت با «قسط اسلامی» رخ داده بود، هر دروازه ای بروی عرض اندام اسلام سیاسی بسته شده بود.

اما، ایران به یک حرکت زیر و رو کننده دچار شده بود و سرنوشت آن جامعه به عنوان یک کشور در حوزه سرمایه داری بلوک غرب زیر ابهام رفته بود.

 اینجا و در متن جنگ سرد، و در جریان انقلابی که رژیم سلطنت را نشانه گرفته بود، اسلام سیاسی به حاشیه رانده شده با توصیفات فوق، میدانی برای احیاء خود یافت. خمینی، در آن دوره بحران انقلابی و بحران حکومتی، فرصت یافت که نشان بدهد اسلام سیاسی به عنوان نیروئی که در تاریخ “سنتی” آن سرزمین ریشه دارد، قادر است اوضاع انقلابی را آرام کند و از چرخش جامعه به سمت آرمانهای چپ و سکولار و پیشرو، جلوگیری کند. دولتهای غرب در آن اوضاع که حکومتهای “دست نشانده” در همه جهان و حتی در خود غرب “بی ثباتی” را تجربه میکردند، ناچار شدند به خمینی و جنبس اسلامی او تسلیم شوند.

بقیه ماجرا، فکر کنم برای همه آشناست. اسلام سیاسی در ایران بالاخره پس از کشتارهای خونین سال ۶۰ و تحمل هشت سال مقاومت در جنگ با عراق، نه تنها خود را چون “حکومت ایران” به جامعه بین المللی تحمیل کرد، بلکه مهمتر از آن لایه وسیع پایگاه اسلام سیاسی را از موقعیت حاشیه ای، روضه خوان، دعانویس، رمّال، پا انداز، معرکه گیر، طفیلی و لومپن به مناصب دولتی رساند. صرفنظر و مستقل از میزان درآمد و حقوق این قشر وسیع، اینها خود را صاحب “ایران” با تمامی منابع اقتصادی اش میدانند.  اینها “کوخ نشینان” سابق بودند که اکنون “کاخ نشین” شده و هر ناکس سابق، خود را عنصری از یک “دولت” میشناخت.

اما، معضل گریبانگیر جمهوری اسلامی، برخلاف دوره تثبیت این رژیم، صف آرائی مردم برای بزیرکشیدن آن است. مشکل این است که حتی تعداد وسیعی از اقشار پایه، که در جنگ هشت ساله شرکت داشته اند، جانبازاند و به تعداد زیاد “شهید” داده اند، از امکان بقاء رژیم دلسرد شده اند. بعضا به ناراضیان و معترضین پیوسته و یا با آنان ابراز همدردی کرده اند.

این بیشتر از جمهری اسلامی، غرب و آمریکا را نگران کرده است. چه، نیک آگاه اند که هر رژیم بدیل، هرچند دست ساز و مطیع و آماده “آرام کردن” اوضاع، هرگز در سرکوب و کشتار و برقراری خفقان به پای جمهوری اسلامی نمیرسد. غرب، از این ظرفیت جمهوری اسلامی آگاه است. از سوی دیگر جمهوری اسلامی، به همان پایه اجتماعی خود “شیرفهم” میکند که سقوط اسلام سیاسی به معنی بازگشت پایه به موقعیت انگلی پیش از “انقلاب اسلامی” است.

در نتیجه، اسلام سیاسی ناچار است که در راستای “بقاء”، تغییراتی را چه در رابطه با مردم معترض و یا در روابط دیپلوماتیک با غرب و آمریکا، بپذیرد. اما، این رژیم همزمان به غرب و آمریکا نیز پیام میدهد که گرچه ممکن است بر سر برجام و “برنامه هسته ای”، سازش کند، اما تا جائی که به مردم و جامعه ایران برمیگردد، “نرمش”ها، “قهرمانانه” خواهند بود. مثل جریان اخیر اعدامها و حکم حکومتی پیشتر “آتش به اختیار”.

سران غرب و آمریکا به روشنی میدانند که جامعه ایران، با همه تاریخ و تحولاتش، هیچ شباهتی به عربستان و امارات و حتی پاکستان و مصر ندارد. میدانند سقوط اسلام سیاسی در ایران در یک انقلاب و یا توسط مبارزه و پیشروی مردم، در این جامعه شهری با مردمی آگاه و تجربه دیده و نسلی که هیچ خاطره ای از گرزچرخانیهای اسلامیون ندارد، عواقبی دارد که قابل کنترل نخواهد بود.

اسلام سیاسی، در دوره افول و سرازیری و سقوط، نیز چون دوره عروج، خونین و چرکین خواهد بود. باید آماده بود، و از هم اکنون در فضائی که در نتیجه مبارزه مردم ایجاد شده است، خود را بصورت جمعی و در مجامع عمومی محلات و مناطق و کارخانه ها سازمان داد. جالب این است که یکی از فرماندهان اراذل سرکوبگر این فضا را توصیف کرده است. او گفت: “قبلا ما اگر تیر هوائی شلیک میکردیم و یا به طرف اجتماع کنندگان حرکت میکردیم، آنها عقب میرفتند. اما، الان “اصلا نمیروند”. او اضافه کرد اگر به یک محله به تعقیب میپردازیم، اگر آن محله برای مثال صد واحد مسکونی دارد، از صد نقطه بسوی ما گلدان، اطو، میز و صندلی و پاره آجر پرت میشود. معنی این حرفها به زبان آدمیزاد این است که در واقع کنترل محلات با مردم است.

از این فرصت باید استفاده کرد و اگر شعار میشنویم که “دانشگاه، پادگان نیست” باید کاری بکنیم که شعار محلات و کارخانه ها پادگان نیست، معنی عملی پیدا کند. که محلات و کارخانه ها دست مردم و کارگران است و مجامع عمومی محل تصمیم گیریها، یافتن و لمس قدرت جمعی و طبقاتی است. مثل همه دورانهای بحران انقلابی این مجامع میتوانند به مدارس انقلاب تبدیل شوند، ادبیات سوسیالیستی بچرخند و به بحث گذاشته شوند، نیروی سیاسی و حزب سیاسی به اتکاء اراده مستقیم مردم و کارگران تشکیل شود. این را دیگر نه دولتهای غرب و نه رژیم اسلامی همراه با پایه آن، نمیتواننند کاری بکنند. برخلاف دوره گیج سری دوره انقلابی سالهای آخر دهه ۵۰، و الودگی ذهنیت رهبران کارگری و فعالان سیاسی به انواع سوسیالیسم های خلقی و ملی و شبه اسلامی، این دوره متفاوت است. هم بافت نسلی انقلابیون حاضر در صحنه متفاوت است و هم اینکه یک ادبیات منسجم و کامل سوسیالیسم انقلابی، مدوّن و مکتوب، در دسترس جامعه است.

پیوند این “انرژی” با ماده گرد آمده در مجامع عمومی محلات و کارخانه ها، به یک انفجار اجتماعی و غیر قابل کنترل منجر خواهد شد. بگذار، غرب و آمریکا به پراگماتیسم و تکرار تجارب “کوادلوپ” و توطئه های پشت پرده، تخدیر شوند. بگذار سران اسلام سیاسی، در دوره سقوط و سقط شدن خویش با یادآوری خون پاشیدن به جامعه،  برای پایه طفیلی و لومپن خود، اما متزلزل و دچار تردید، شیون کند و روضه بخواند. این بار نباید اجازه داد که انقلاب و مبارزه مردم در برابر ابهامات و خرافه های سیاسی سر خَم کند. خرافه هائی که بویژه دولتهای غربی در مهندسی رژیم چینج به کار میبرند، “دمکراسی” است. دمکراسی که شهروندان را از هویت طبقاتی و اجتماعی تماما منفک؛ آنان را  در انزوا و بدون یک رابطه اجتماعی و طبقاتی و درخلوت فردی individualism   آنان را “مستقل” و دارای حق “رای” تصویر میکند.  این حربه میتواند موثر باشد زیرا که به تجربه پیروزی “دمکراسی” بازار آزاد “غربی”  سرمایه بر حکومت “جمعی” و توتالیتر”شرقی” استوار است. دستگاه مهندسی افکار سرمایه داری، عامدا و آگاهانه،  چنین تصویری را در کتب درسی، میدیاها و صنعت فیلم و نمایش  بدست داده اند که هر گونه اتکاء به اراده جمعی و طبقاتی و اجتماعی به پدیده دیگری جز آنچه آنها در تجربه بلوک سابق شوروی و در حاکمیت “توده ای” رژیم هائی چون چین و جمهوری اسلامی به شهروندان جهان نشان میدهند در پی نخواهد داشت. بنابراین برای اجتناب از  سر برآوردن چنان “هیولاهائی”، و در مورد ایران، “تکرار” فاجعه بار تجربه انقلاب “اسلامی”، بهتر است از خیر اراده جمعی و اتکاء  به نیروی متحد در کاخانه ها و محلات زندگی، بگذرند. افسانه پردازی از دنیای منزوی و منفرد، اما دارای “رای مستقل”، این حقیقت را در واقعیت زیر ضرب میگیرد که “دمکراسی” در عالم واقع شهروند را به یک فرد منفک از جامعه و صرفا برخوردار از “رای” تنزل میدهد. که تازه هر چهارسال و یا دو سال یکبار باید آن را و “اختیار” خود را  به “غیر” واگذارد.

خوانندگان را به مطالعه  بحث  عمیق: “دمکراسی، تعابیر و واقعیات”، فرا میخوانم

مجامع عمومی در محلات و مناطق شهرها و در کارخانه ها، بویژه در این ایام پرتب و تاب اجتماعی و دست و پنجه نرم کردن جامعه با اختناق اسلامی، نقش محوری در گرفتار نشدن به یک پیشداوری خرافی دیگر دارد. این داروی مُخّدر این بار نه اسلامی و شرقی و حتی  نه “پان ایرانیستی”، که از نوع ناسیونالیسم “مدرن” آن طبق نمونه هائی است که حکومتهای غربی از زندگی کارگران، رنگین پوستان، بی خانمان ها و انبوهی از جرم و جنایات سازمانیافته، نژاد پرستی و گتوهای “مهاجران” و… سالهاست در برابر شهروندان غربی برخوردار از حق کامل واگذاری رای، پیاده کرده اند.  مساله مهم از نظر من این نیست که پس نباید برای حقوق “دمکراتیک” مبارزه کرد. بحث مقابله با تلاشهای سازمانیافته و مزورانه برای قانع کردن شهروند به زندگی و تلاش صرفا محدود به منافع شخصی و فردی و حداکثر خانوادگی است.

۴ ژوئن ۳۲۰۲       

ایرج فرزاد

[email protected]

https://akhbar-rooz.com/?p=205615 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
روزبه
روزبه
10 ماه قبل

آقای فرزاد گرامی: شما شاید هرم کاپیتالیسم را دیده باشید که در آن پائین هرم کارگران و زحمتکشان می باشند که کار می کنند و طبقه بالای آنها بورژواها می باشند که نتیجه کار آنها را می خورند و بالاتر از آنها در هرم نیروهای مسلح سرکوب می باشند که برای نگهداری این نظام می کشند و بالای آنها روحانیون از مذاهب مختلف که به فریب و اغفال توده ها مشغول هستند که نظام ستمگر را نگهدارند و در بالای هرم پادشاه یا رئیس جمهور و یا صدر اعظم و حاکمیت بورژواها می باشد که بر توده ها حکومت می کنند. این هرم به خوبی نقش مذاهب و ادیان را در نگهداری از سیستم زالوی بورژوازی نشان می دهد و تبلیغات مذهبی یا راسیستی و یا ملی گرایی همان نقش فریب و اغفال را دارند. بورژوازی در دوران قدرت خود از تمام وسایل برای سرکوب توده ها استفاده کرده است از جمله اختلافات قومی و برتری نژادی یا دینی و غیره. این ” اسلام سیاسی” شما هم یکی از همین موارد هست و اصل موضوع نیست که شما را به این شکل گیج و از هدف دور کرده است.

الف باران
10 ماه قبل

” اسلام سیاسی ” : در این تعریف دیگر طرف عادلانه ای وجود ندارد. در این تعریف مرز میان ستمگران و ستمدیدگان، قاتلین و قربانیان زدوده شده است. دراین تعریف ماهیت نبردی که در شرایط جهانی شدن سرمایه و سیاست جهان‌شمول امپریالیستی در گرفته است مخدوش می شود. منظره مسخره و غیر علمی از تضادهای جهانی که ما را در برگرفته است ترسیم می کند. دشمنان بشریت ، صهیونیسم اسرائیل را عملا ناجی بشریت می شناسد که برای نابودی “اسلام سیاسی” به میدان آمده و امر مثبتی را انجام می دهند. این دسیسه تبلیغاتی سرپوش گذاشتن به جنایات “مسیحیت سیاسی” و “یهودیت سیاسی” است که دریای خون آنرا در عراق و افغامستان و لبنان و یوگسلاوی غیر مسلمان دیده ایم. “اسلام سیاسی” در مقابل این هیولاهای آدمخوار و دیو صفت “فرشته نجات” بنظرمی آیند . این “حزب کمونیست کارگری ایران” است که پرچمدار مخدوش کردن این مرزها در خدمت سیاست صهیونیسم جهانی است .

تقی
تقی
10 ماه قبل

رفیق عزیز معلوم نیست با تحلیل مارکسیستی به این جنگ صلیبی رسیدید؟ مگر فاشیست های ایتالیایی و آلمانی از مسیحیت برای تبلیغات خود برای بورژوازی فاشیست استفاده نکردند. اسلام سیاسی یعنی چ؟ مگر مسیحیت از کاتولیک گرفته تا دست راستی های پروتستانت سیاسی نیستند؟ مارکس و انگلس کجا این مزخرفاتی را که جنگ مذهبی را جایگزین جنگ طبقاتی می کنید را مطرح کردند؟ برتری مذهبی یا نژادی یا هر زهر مار دیگری برای توجیه استثمار طبقاتی می باشد و علیه کارگران و زحمتکشان تا با اغفال آنها بتوانند دیکتاتوری خودشان را بر آنها تثبیت کنند. نام حاکمیت تغیری در ماهیت آن نمی دهد و جمهوری اسلامی نیز همان جمهوری بورژوازی می باشد و فقط از اسلام برای مشروعیت به آن استفاده می کند. آیا حاکمیت سرمایه داران هار اسرائیل و مردم منتخب هاشم ( یهودا) تفاوتی با نوع اسلامی آن در ایران دارد؟
رفیق به جای این تشریف ببرید آثار مارکس و دیگر مارکسیست ها را مطالعه کنید و با مارکسیسم بهتر آشنا شوید!

ایرج فرزاد
10 ماه قبل
پاسخ به  تقی

سلام رفیق گرامی

من سعی میکنم به جای شما عصبانی نشوم. من “مزخرفات جنگ مذهبی” را با جنگ طبقاتی قاطی نکردم. بطور فشرده عرض کنم که من بین اسلام سیاسی و دیگر مذاهب و کلا پدیده “تئوکراسی” تفاوت قائلم. من اسلام را مذهبی میدانم که علاوه بر حمل همه خصوصیات ارتجاعی دیگر مذاهب، تاکنون نیز هنوز قصد ندارد که در تولید کاپیتالیستی “هضم” شود. تلاش دارد چون نیروئی سپر سیاسی اقشار وسیعی از جوامع اسلام زده بماند که آنان از موقعیت حاشیه ای و طفیلی در قدرت “سهم” داشته باشند. چون بدیلی سیاسی در برابر “ملت”ها و نمایندگی “امم اسلامی”.

من قبل از توصیه شما و سالها پیش “تشریف بردم” و “درباره مساله یهود” و مقدمه ای بر نقد فلسفه حقوق هگل، هر دو از مارکس، را خواندم. بر این باورم محتوای آن دو نوشته بر ارزیابی من از اسلام سیاسی حکم تائید میدهند. این نوع جدل فکری به نظر من بسیار مهم اند و بهتر است، خونسرد و غیر احساساتی و بدون کنایه و متلک، مبانی تفاوتها را شناخت و شناساند.

برایتان سلامت آرزو دارم.

تقی
تقی
10 ماه قبل
پاسخ به  ایرج فرزاد

نوشته اید که ” من اسلام را مذهبی میدانم که علاوه بر حمل همه خصوصیات ارتجاعی دیگر مذاهب، تاکنون نیز هنوز قصد ندارد که در تولید کاپیتالیستی “هضم” شود. تلاش دارد چون نیروئی سپر سیاسی اقشار وسیعی از جوامع اسلام زده بماند که آنان از موقعیت حاشیه ای و طفیلی در قدرت “سهم” داشته باشند. چون بدیلی سیاسی در برابر “ملت”ها و نمایندگی “امم اسلامی.” یعنی چی؟ یعنی سرمایه داران اسلامی ایرانی در تولید کاپیتالیستی به قول شما هضم نشدند؟! این اقشار وسیع از جوامع به قول شما اسلام زده چه طبقاتی هستند؟ این حرفهای شما از چه تحلیل مارکسیستی گرفته شده است؟ دین اسلام هم مثل بقیه از مالکیت خصوصی و بازار سرمایه داری حمایت می کند و شما آن را به چه شکلی متفاوت می بینید و امتیاز جدایی برای آن دارید؟

الف باران
10 ماه قبل

این اشخاص شاخص معرفی شده در زمان استالین به خاطر مبارزۀ تروریستی علیۀ سوسیالیسم مورد محاکمه قرار گرفتند :
١ ــ دادگاه زینویف و کامنف که در مدارک رسمی از آن به عنوان دادگاه علیۀ”مرکز تروریستی تروتسکی ـ زینویف” یاد میشود. این دادگاه در سال ١٩٣۶ تشکیل گردید و متهمین آن به غیر از زینویف و کامنف ١۴ نفر دیگر بودند .
٢ ــ دادگاه پیاتاکوف و رادک تحت عنوان دادگاه علیۀ “مرکزیت موازی ترتسکیستی و ضد شوروی” که در ژانویۀ ١٩٣٧ تشکیل شد و متهمین آن به غیر از رادک، پیاتاکوف، سوکولنیکوف، سربرریاکوف و ١٣ نفر دیگر بودند
٣ ــ دادگاه بوخارین که از آن به عنوان دادگاه علیۀ “بلوک راست‌ها و ترتسکیست ھا” نام برده می شود. این آخرین و بزرگ ترین دادگاه‌های مسکو در سال ١٩٣٨ بود با بوخارین، ریکوف، یاگودا و ١٨ نفر دیگر .
تمامی پرونده ھاى این دادگاه‌ها و کلیۀ مطالب رد و بدل شده در جلدھای قطوری تحت عنوان “گزارش دادگاھی” منتشر شده و به مهم ترین زبان هاى خارجی ترجمه شده و به عنوان مدارک
تاریخی در دسترس عموم اند .

منصور
منصور
10 ماه قبل

نه تنها “اسلام سیاسی”، غیر مارکسیستی می باشد بلکه بیشترنظرات منصور حکمت هیچ غرابتی با مارکسیسم ندارد. مارکسیسم به تنهای انقلابی می باشد واینکه مارکسیسم انقلابی را رهبر حرده بورژوا شما اختراع کرد جز اینکه نشان از فقر دانش سیاسی او و حواریون او داشت چیزی جدیدی را نگفت. گفته می شود که در شهر کورها مرد یک چشم پادشاه است. وضعیت این به اصلاح کمونیسم کارگری ساخته منصور حکمت می باشد. موفقیت او در کاهش آگاهی مارکسیسم در ایران بود. وقتی که او رژیم آپارتاید اسرائیل را دمکراسی می داند دیگر خود بدان با چه درجه از فقر دانش مارکسیستی در سکتاریشم به اصطلاح کمونیسم کارگری می بینیم.

ایرج فرزاد
10 ماه قبل
پاسخ به  منصور

جناب منصور

 

من هیچ نکته ای از نظر شما راجع به نوشته ام را ندیدم. قضاوت در باره اینکه “مارکسیسم انقلابی” اختراع بود یا نه را به ادبیات مکتوب و مستند میسپارم. اگر شما با آن تاریخ آشنائی ندارید و یا بی خبر، به نظرم صلاحیت انتقاد به آنها را نیز ندارید.  

الف باران
10 ماه قبل

“در طیف “چپ”، هنوز درک واحد و منسجمی از آنچه که “اسلام سیاسی” خوانده میشود وجود ندارد.” ( از مقاله )

مگر سایر ادیان مترقی اند که تنها اسلام ارتجاعی باشد؟ مگر سایر ادیان سیاسی نیستند که فقط دین اسلام به سیاسی بودن “متهم “می شود؟. مگر میشود صدها میلیون انسانی را که خود قربانیان نظامهای عقب مانده و ارتجاعی جهانی هستند به خوشخیالی رهائی بشریت قتل عام کرد؟ مگر می شود با قتل عام معتقدین به مذهب بهائی که به همان اندازه سایر ادیان ارتجاعی و مخرب است و با سیاست کسموپلیتیسم و جهان وطنی خویش نظیر نظریات ارتجاعی منصور حکمت جاده صاف کن تجاوز امپریالیستی در جهان است موافق بود؟ مبارزه بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم گام روشنی در از بین بردن خرافه دین اعم از اسلامیت، یهودیت و مسیحیت است.
اسلحه مبارزه مذهبی اسلحه امپریالیستی و صهیونیستی نیز هست که هر جنبش قدرتمند ضد امپریالیستی را که برای حقوق و استقلالش می رزمد بنام “تروریسم” محکوم می کند و برای امحاء آن یورش می برد…

ایرج فرزاد
10 ماه قبل
پاسخ به  الف باران

الف باران گرامی

تصور میکنم که نوشته من را به دقت نخوانده اید، و حکم بسیار آماتور و ناشیانه ای را صادر کرده اید. یک تصویر اختیاری و من در آوردی را از نظرات منصور حکمت تحت عنوان اصطلاح من درآوری تر “کسموپلیتیسم و جهان وطنی” ساخته اید و به “خیال” خود وارد یک جدل سیاسی و نظری شده اید. من فقط جهت اطلاع خواننده ها یاد آوری کنم که اسلام سیاسی و جنبش اسلامی بطور مشخص، مثل همه دیگر مذاهب ارتجاعی فقط “تئوکراسی” نیست. اسلام سیاسی بر خلاف دیگر مذاهب که در سیر انباشت سرمایه داری و تولید سرمایه داری هضم شده اند، پرچم اقشار بسیار وسیعی از “امت اسلامی” در کشورهای اسلام زده است که در برابر ناسیونالیسم “ملت” های مربوطه مدعی “سهم” است. بخشی از نوشته من دقیقا پرداختن به این “تمایز” اسلام سیاسی با دیگر مذاهب بود. متاسفم که شما با پرتاب برچسب زنیها، از وارد شدن به یک تقابل نظری و سیاسی جدی، خود را کنار کشیدید و در ساخته های من درآوردی تان اسیر.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x