روز رفته ست!
ساعت از هفتِ غروب گذشته ست
اگر پاییز نبود،
و تابستان بود،
و جان را از زهرِ چنبرِ اندوه
فرصتِ فراغت بود؛
می گفتم: – “ساعت از هفت عصر گذشته ست”
امّا نیشِ زمان در عقربه ی تیزِ بلندش؛
بر شاهرگم زده ست.
روز گویی هرگز نبوده ست!
و غروب انگار
رنگِ خون خورده ست
و من در خوابی که به خیالِ مرگ ماننده ست؛
عبورِ خون و جنون را در رگ هایم بیدار مانده ام.
ساعت از هفتِ غروب گذشته ست.
روز مرده ست!
زهرِ بی پادزهرِ دلتنگی،
در رگ هایم می گردد.
عبورِ مُرَدَدِ پاییز،
و این همه رنگ های رها
در زمین و هوا
خیالِ بی رنگِ زمستان را،
چه زود آورده ست.
* در منابعی متفرقه، بی آن که به سندی معتبر اشاره شده باشد، خوانده ام؛ آرمیتا /ārmitā، یا اسپنتا آرمیتی، نام دختر اهورامزدا و نام فرشته ی ماه اسفند است. آرمیتا به معنای پارسا، پاک، فروتن، فرشته ی نعمت و “آرامش یافته” است.