یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۲۳) – تمام دنیا درمانده اند و شما فکر می کنید ما راه حل را می دانیم؟

فلسطینی‌هایی که در اثر بمباران نوار غزه آواره شده‌اند، در اردوگاه سازمان ملل در خان یونس غذا می‌پزند. عکس: فاطمه شبیر/AP

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله زندگی روزانه در غزه در زیر بمباران ها را روایت می کند. آرزو می کند ماکارونی مرغ بخورد و در حالی که مردم بر سر نان و آب دعوا می کنند، به ما یادآوری می کند قدر چیزهایی را که ممکن است بدیهی باشند بدانیم. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

پنجشنبه ۱۶ نوامبر

۸ صبح

 رویای من ساده است. می خواهم در یکی از رستوران های مورد علاقه ام در شهر غزه بنشینم و دریای آبی زیبا را تحسین کنم. ماکارونی مرغ با مقدار زیادی پیش غذا و یک سالاد سفارش دهم (می دانید، برای سالم ماندن). در جمع دوستانم باشم، در مورد زندگی روزمره خود صحبت کنم، از کارم شکایت کنم و در مورد برنامه های تلویزیونی مورد علاقه خود با آن ها بحث کنم. شکلات داغ سفارش دهم و مثل هر بار وقتی متوجه می‌شوم چه مقدار کالری دارد، شگفت‌زده شوم. وقتی دوستانم رفتند، کتابم را بر دارم و به خواندن ادامه دهم. تنها چیزی که می خواهم یک روز آرام در شهر غزه است.

خواهرم با یکی از دوستانش صحبت می کند و او تعریف می کند که اوضاع در مدارس و جاهایی که مردم به آنجا فرار کرده اند چقدر بد شده است. دوستش گفته است: «مردی در ورودی مدرسه مشغول آشپزی بود در حالی که آب فاضلاب در کنارش جاری بود. “این صحنه و بوی بد باعث شد که حالت تهوع به من دست بدهد.”

این روزها همیشه از دوستانم می پرسم که ناهار چه خورده اند. گزینه ها بسیار محدود هستند:

ما بیسکویت و آب داشتیم.

ما بادمجان و خیار داشتیم.

برای من فرقی نمی کند که چه می خورند، تا زمانی که چیزی برای خوردن داشته باشند. متاسفانه، همه به اندازه کافی خوش شانس نیستند. برخی در تمام طول روز هیچ چیز نمی خورند و شب می خوابند. قیمت ها سر به فلک می کشد.

وقتی برای اولین بار به این خانه (خانواده سوم) پناه آوردیم، آنها هر روز غذای متفاوتی می پختند. اکنون، دیگر وسیله برای تهیه غذا کمتر در دسترس است. تنها فلافل فروشی محل به دلیل قطع گاز درهای خود را بسته است. ما مرتباً ساندویچ پنیر و آویشن می خوریم. خوشمزه اند. مادربزرگ خانواده هر دو روز یکبار نان پخت می کند. و هر از گاهی در صف می ایستم و نان ساج می گیرم. نمی توانم بیشتر از این سپاسگزار باشم.

ساعت ۹ صبح

 هر روز، هزاران نفر در خیابان ها به دنبال چیزهایی هستند که نیاز دارند: غذا، دارو، پتو، لباس های گرم. مادری را دیدم که سر پسر خردسالش در وسط خیابان فریاد می زد. معلوم شد حواسش پرت شده و نزدیک به یک ساعت دنبال او گشته است:

او جیغ می زد: “اگر گم می شدی چگونه تو را پیدا می کردم؟”  زنان دیگر او را آرام می کردند.

این روزها داستان های زیادی درباره والدینی می شنویم که فرزندان خود را چه در حین فرار و چه در مکان های عمومی از دست داده اند. اکثر افرادی که در حال فرار هستند برای اولین بار به این مناطق ناآشنا می آیند. ممکن است قبلاً از اینجا عبور کرده باشند، اما شناختن منطقه واقعاً دشوار است، آن هم زمانی که اکثر مردم توانایی تمرکز خود را به دلیل ترس، استرس و کمبود خواب از دست داده اند.

یادم می‌آید که ماه‌ها پیش با دوستم که صاحب دختری شده بود، صحبت می کردم. به او گفتم: «می‌دانم ترسناک به نظر می‌رسد، اما لطفاً تمام اطلاعات هویتی را روی بدن دخترتان بنویسید، فقط در صورت امکان.» یک لحظه سکوت کرد و بعد گفت که موافق است.

من چندین بار شاهد همین وضعیت بودم، گروهی از پسرها برای توپ بازی بیرون می‌رفتند و والدین که معمولاً پدرانشان بودند، با عصبانیت دنبالشان می رفتند و آن ها را بر می گردانند.

«اگر الان بمباران شود، چه بلایی سرت می آید؟! فوراً برگرد داخل.»

نه تنها والدین می ترسند، بلکه همه برای امنیت خود می ترسند. میروی دارو بخری و مطمئن نیستی برمیگردی یا نه. جایی را که در آن هستی ترک می کنی و به این فکر می کنی که آیا بمباران خواهد شد یا خیر.

۱۰ صبح

 گربه ها خوب هستند. هر روز جک را نزد دامپزشک می برم تا آمپول های لازم را به او بزند.

متأسفانه، جک نمی تواند ببیند. اما از اینکه می تواند راه برود خوشحالیم. حالا شروع به خوردن غذای پوره کرده است. شروع به جستجوی جعبه زباله کرده است، گاهی اوقات این کار را انجام می دهد و گاهی اوقات نه. ما تعدادی کیسه یکبار مصرف برای گذاشتن توی جعبه پیدا کرده ایم تا تمیز کردن آن آسان تر شود. جک می‌خواهد راه برود. از سر و پاهایش استفاده می‌کند تا مطمئن شود چیزی سر راهش نیست، حتی سعی می‌کند از روی کاناپه‌ها بالا برود، گاهی می‌افتد، گاهی اوقات می تواند.

از زمانی که آوراه شده ایم، گربه بزرگ ما مضطرب است. او چندین بار از خواب بیدار می شود و با صدای بلند میو می کند. به او می گوییم که ما هستیم. وقتی صدای یکی از ما را می‌شنود، دوباره می‌خوابد.

مانارا در دو روز گذشته تا توانست خوابید. فقط موقع غذا خوردن از خواب بیدار می شد، مودبانه در صف دنبال گربه های دیگر می ایستاد و منتظر نوبت می شد. او همیشه سپاسگزارانه به ما نگاه می کند. می خورد و دوباره می خوابد. زخم هایش در حال بهبود است و دیگر از چشم آسیب دیده اش قی بیرون نمی آید.

گربه کوچک از همه دیوانه تر است. وقتی چند دقیقه می‌خوابم، دمش را به بینی‌ام می مالد و بیدارم می کند. با چشم‌های درشت مستقیماً به من نگاه می‌کند. او وضعیتی را ایجاد کرده است که من آن را “موقعیت اعتماد در خواب” می نامم – به گونه ای می خوابد که اگر تکان بخورم، به زمین می افتد. بنابراین برای آسیب ندیدن او باید برای مدت طولانی بی حرکت بمانم. اگر حرکت کنم، حتی برای یک اینچ، اذیت می شود.

من معتقدم که حضور گربه ها ما را از بسیاری از احساسات منفی که با نبودشان ایجاد می شد، دور می کند.

ساعت ۴ بعد از ظهر

 همه دعوا می کنند. مردم بر سر آب، نان و سر هیچ دعوا می کنند. اضطراب به اوج خود رسیده است.

اگر یک وعده غذایی خوب، دسترسی به نیازهای اولیه و یک روال عادی روزمره را داشته باشیم، انگار مالک تمام دنیا هستیم.

دوست خواهرم با گریه به او زنگ می زند. او با همسر و دو فرزندش در خانه برادرش هستند.

می گوید همسر برادرش همه چیز را کنترل می کند: چه می خورند، چقدر می خورند و چه زمانی از توالت استفاده می کنند. «این تحقیرآمیز است. اگر می توانست نفس ما را هم کنترل می کرد. اما چاره دیگری نداریم. باید او را تحمل کنیم.»

ساعت ۶ بعد از ظهر

 هیچ چیز امیدوار کننده ای نیست. هیچ کس چیزی نمی داند. دوستان زیادی هستند که مطمئن نیستیم سالم هستند یا نه، زنده هستند یا مرده اند. ارتباط بد است. بسیاری از مناطق اتصال اینترنتی ندارند و عدم اطمینان زیاد است.

“چطوری؟”. این کمله در حال تبدیل شدن به سخت ترین سوال است. دیگر نمی دانیم چگونه هستیم. مطمئن نیستیم که چه احساسی داریم. و عزیزانی که در خارج از کشور هستند سوالاتی از این قبیل می پرسند که راه حل چیست؟ و نمک با زخم ما می پاشند.

جواب ما این است: “واقعا؟! تمام دنیا از حل این اوضاع عاجز هستند و شما فکر می کنید ما جواب آن را می دانیم؟!»

ساعت ۱۰ شب

 وقتی احساس سرما می کنید و زیر دوش می‌روید قدر اولین قطره آب داغ که روی بدنتان می ریزد را بدانید.

وقتی می‌خواهید غذا بخورید، به بشقاب‌ها نگاه کنید، به خود فرصت دهید تا بوی خوش غذا را حس کنید. تنوع رنگ‌ها را تحسین کنید بعد از طعم غذا لذت ببرید.

وقتی در خانه خود هستید، دیوارها را در آغوش بگیرید. بله، دیوارها را در آغوش بگیرید. قدردان باشید که سقفی بالای سر خود دارید.

این ها هر چند جزئیاتی بسیار پیش پا افتاده هستند، اما برای بسیاری، یک رویا به شمار می روند. باور کنید، اگر یک وعده غذایی خوب، دسترسی به نیازهای اولیه و یک روال عادی روزمره دارید، مالک تمام دنیا هستید.

https://akhbar-rooz.com/?p=224189 لينک کوتاه

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x