دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جنون کشتن – م. دانش

خوابم یا هوشیار؟

صحنه های برابر دیدگان من، به خواب ست و رویا!؟

 آن چراغِ بر دست؛ اندر سیاهی شب، کیست*؟ گرد بیابان می گردد بهر چه؟ – نه اما! گویی دورآبادی و شهر!؟

چه می جوید وُ، وزپی  چیست؟

آن دگر مکان را!

 مصحفی بالاست بر دستی**! چرا؟  بهر چه؟ – وز حاملش؟؟؟ پرسم! – او سخن می گوید!؟  با چه زبانی؟ – خود، چه موجودی ست؟ بر چه؛ سر و تن بسته به سیاهی!؟ ای وای! جان و دلش نیز، تیره ست! چرا؟ راستی؛ سخن او را فهم است؟ از چه می گوید؟ – الله کیست ؟ چیست؟  به کدام اندازه است؟ بزرگی او را، معیار چیست؟ راستی، اکبری و بزرگی الله، با او چه ارتباط دارد؟ آن که گوید از بزرگی الله، به راستی ست!؟ گر بزرگی او را به باورست و دقت، چه حاجت بر گفتار و دراندن گلوست؟ گر او را به چنان بودن از توانایی و بی نیازی ست، خشم وعصبانیت و نفرت گستری از بهر چیست!؟

وای بر من!

به حتم، «خورده» ناخوردنی، خورده ام! نا شده هضم مرا در اندرون. صحنه ها آراسته بر برون! چرا آن دگر صحنه را، این چنین کرده آشکار من!؟ حتم دارم کابوس است مرا پیش رو!  

باز شبحی چون اولی! بر چهره آویخته؛ خشم و کین؟ از چه؛ باز این چنین؟ چرا صحنه ها ساخته از مرگ و میر؟ میدان  خشم است و آز!؟ کین ساخته موجودی این چنین؟ از بهر چه؟

 سخن از چوپانیِ جد*** و پدر می راند آن شبح!! – چوپانی و گرگی؟؟؟  شود یک جا، مگر؟

وای بر من! چرا این همه پرسش گرد هم، می چرخند این چنین؟ سرعت گردش پرسش ها مدام، افزون می شوند، این چنین؟ بنگر به پرسش ها وز حال من! گرد هم دوار، می گردند چرا؟ عاقبت می افتند بر مغز من!

وای – وای! بنگرید آن دگر صحنه را! خون پاشیده به دَر. شیشه ها بشکسته و ویران گشته خانه ها! بچه ها غلطیده اند در خون خویش! پیر و دگر زندگان، آغشته گشته اند در خونِ جنون! رقصی می کنند به دریای خون، مطربان جوان. گویی آن شیخ و آن فقیه،  خون زندگان را این چنین، در اندیشه ی خود کرده، مباح! دیدن این صحنه ها، بس می آزارد مرا. دردهای بر خاسته از جوی این خون های روان، می شوند دوار گرد من. سرعت دواری و گردش خون های زیاد، غلظت هم بودگی و پیوستگی، سفت و سخت می شوند چون سُرب داغ! عاقبت گرد هم گشته، می چکند بر قلب من.

آن دگر سو را نگر. بس هیاهو کرده اند آنجا به پا! فریاد: “کشته باید یهود”؛ کرده عالمی را، تار وسیاه. در هم شده آن همه صوت اشباحیان به خشم. گویی؛ نشانِ سیاهی بر پیشانی سپاهند، رهیده از برزخ، می چکانند چله های کین، با دست خویش. کشته می سازند زندگان را به تیر. بس سوال است در میان مغز من این چنین: کیست یهود؟ وز چه روی باید کشته گردد یهود!؟ آنچه کشته باید گردد با نام یهود؛ وز کدام دادگاه استفهام کرده این قوم نا نجیب؟

این همه نیست، آزردگی از منِ نیمه خواب! صحنه هاست خارج از منطق دیدن انسانیان! کشته باید بگردد این قوم “عرب”. بی جا و مکان بایدش آن طیف دگر! این دگر کیست که گوید زین صدا؟ چیست فرق میان دو طیف اشباحیان؟ قسمی باشند “عرب” دگر بخش را خوانندش: یهود!

وای بر حال من! این همه پرسش است بار دگر. گرد سر می چرخند باز هم مگر؟ گیج هستم و مدهوش! آنچه می چرخند با نام سوال! قطره گشته می افتند اندرمیان  مغز من.

کشته ها بر هم انباشته. کودکان تشنه بنشسته و خون بر آستین ریخته. پیر و جوان، تن بر خون خویش، شسته! آهای ای اشباحیان! این است رسم تان؟ دیدن این همه ناباوری، دردی ست افتاده بر قلب من.

بنگر آن دگر سو؛ خوانِ آلوانی بگسترده اند!! دورش عده ای«حماسی – بنیامی»، بهر شادی بنشسته اند!! وز چه پُر می خورند و مستند این چنین؟ خوردنی بسیار دارند و آشامیدنی، از خون گلگون آدمی!  گرچه از دو قوم اشباحیانند، ولی با هم می خورند خون و می درند زندگی؟

آن دگر سو را چه شد؟ مرا کن با خبر ای مرد جوینده با چراغ! می گشتی دنبال “آدمی” ! عاقبت یافتی، حتی یکی؟ نسل انسانی کجاست؟ آدمی وز این مکان، نیستی برگزیده ز هستی، چرا؟ آدمی که می کرد تیمارِ آدمی! زندگی می بخشید بر آدمی! داغ دل می ربود و شعله ی عشق می کرد بر هر زنده، پیش کشی. خود به زحمت می شد و دگر زندگان را، در شعله می فزود از هیمه ی جان خویش!

آهای ای گریزان از دیو و دَد و جوینده؛ ده مژده مرا! هیچ یافتی نشان آدمی!؟

م. دانش

*دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

گز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

** اشاره بر قران به دست گرفتن ابراهیم ریئسی در سازمان ملل

*** «حکایت موسی و قدم زدن او بین دو کوه» سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل

https://akhbar-rooz.com/?p=224382 لينک کوتاه

1 7 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خ-ماندگار
خ-ماندگار
5 ماه قبل

استفاده از سبک نوشتار برای آشکار کردن وحشیگری انسان نماهای بدوی با تناسب تلفیقی میزان شد .
به آئین خوی درندگان با افسوس و تاسف ، پرسش از ناگفته ها در هوشیاری زمان به خواب رفت.
تعجب وحیرت به فرامین دروغین منادیان –
حق ؟ مظلو میت ؟ که با اشک تمساح ، مدح وثنا،
خون و نیستی را تبلیغ می شود.
کاهنانِ دیر ومعبد که از قعر تاریخ سر برآوردند ،همواره طالب نابودی یکدیگرند.

محمد سعادت
محمد سعادت
5 ماه قبل

نگارنده با زبانی شعر گونه ، بخوبی نشان داده‌ که صهیونیسم و آنتی سمیتیسم دو روی یک سکه اند ،

در یک روی سکه صهیونیسم ، استوار بر منافع بورژوازی بزرگ یهود، قرار دارد که قوم یهود را قومی استثنایی و برگزیده خدا میداند.
و آنتی سمیتیسم ،در روی دیگر سکه، با ضدیت با همه یهودیان فارغ از جایگاه طبقاتی و اجتماعی آنان ، مانع اتحاد زحمتکشان یهود و‌ غیر یهود است و به مبارزه متحد آنان بر علیه استثمارگران و غارتگران جهانی لطمه می‌زند

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading