این یک داستان واقعی ست
به ضرس قاطع می توان گفت ولایت فقیه خمینی، روحانیت را منقرض و در بین افکار عمومی منفور و خود دلیل مستقلی شد برای دین گریزی!
“موسا پس از سالها رنج و مبارزه و حتا بعد از موفقیت که قوم خودش را به خدای یگانه آشنا می کند و موهوم پرستی و گوساله پرستی و بتپرستی را که یکی از اشکال مذهب شرک در آن دوره بود، در جامعهاش نابود می کند، در این موقع سامری دو مرتبه گوساله می سازد و از کوچکترین فرصت – که غیبت موسا باشد – استفاده می کند، تا مردم را دیگر بار به گوساله پرستی وا دارد. این کسی که گوساله می سازد تا مردم آنرا به جای یهوه، خدا و الله بپرستند، آدمی بی خدا و بی اعتقاد به دین نیست، که معتقد به دین و بلکه مبلغ و متولی دین است.”(علی شریعتی.مذهب علیه مذهب)
ولایت فقیه چون یک گوساله سامری وارد زندگی مردم شد و روحانیت و حتا خمینی را به باد فنا داد!
آذری قمی( که خود بعدها مغضوب علی خامنه ای شد)، در سخنرانی قبل ازخطبه نماز جمعه تهران گفته بود:
“حضرت امام خمینی می فرمودند ولایت فقیه شعبه ای از حکومت و ولایت مطلقه رسول الله است و این بدین معناست که پیامبر ولایت مطلقه داشت و فقیه نیز ولایت مطلقه دارد. او اختیار مراجع را هم دارد.
هنوز عده ای مقدس نما و متحجر در ذهنشان نرفته که وقتی امام می فرمایند ولی فقیه می تواند حتی نماز و روزه را تعطیل کند، به خاطر حفظ حکومت اسلامی است. روی شان نمی شود به امام اعتراض کنند به من اعتراض می کنند!”(روزنامه رسالت۵اسفند۱۳۶۸)
بهمن سال ۱۳۴۸ خمینی در حوزه علمیه نجف، خود تصور پنداری خویش از دین اسلام و مذهب تشیع را با عنوان درس هایی از ولایت فقیه یا حکومت اسلامی برای طلاب و شاگردان خود تشریح کرد.
او در بهمن ۵۷ و با پیروزی انقلاب مردم علیه سلطنت، توانست با تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، آن تصورات را به تصدیق برساند!
روحانیت از وقتی که متولی بیان دین شد، تفکرات مختلف آنان از قرائت های متفاوت آنان، هر کدام با یک فرقه و مذهب و آئین جدید، رو در روی هم قرار گرفتند.
از گذشته و شروع مکتب اخباریگری و متکلمین، معتزله و اشاعره و تا الان، تنازع و ستیز روحانیت علیه روحانیون وجود داشته است:
“در طول تاریخ، همیشه مذهب با مذهب می جنگیده و نه هیچگاه به معنایی که امروز می فهمیم مذهب با بی مذهبی.
این قضاوت – یعنی قضاوت امروز روشنفکران نسبت به مذهب – که مذهب با تمدن، با پیشرفت و با مردم و با آزادی مخالف، یا بی اعتنا است، قضاوتی است که بر اساس واقعیتهای عینی دقیق علمی و تجربیات مکرر تاریخی بهوجود آمده است. این یک دشنام نیست، یک حرف موهوم نیست، که از روی کینه و عداوت و سوءظن و غرض باشد، بلکه یک آزمایش و یک برداشت دقیق علمی مبتنی بر واقعیتهای موجود در تاریخ و جامعه بشری و زندگی انسان است.”(علی شریعتی، مذهب علیه مذهب)
بیش از نیم قرن است که ولایت فقیه خمینی در جهان اسلام و عرب زلزله ی بزرگی در معادلات بین المللی و جغرافیای سیاسی ایجاد و اسلام سیاسی را _که منشا و یا بهانه ی همگی آنان وجود و تاسیس کشوری بنام اسرائیل و سرکوب شدن مردم فلسطین است_ گسترش داده است!
در بین مسلمانان جهان، ایران تنها کشوری است که توانست با تاسیس حکومت اسلامی _آنهم با قرائت مذهب تشیع و بیان ویژه ای از آن، یعنی اسلام ولایت فقیه، اختلاف بین روحانیون را چنان آشکار کند که حتا می توان گفت در طول تاریخ اسلام سابقه نداشته و هیچ زمانی به اندازه ی ۴۵ سال حکومت ولی فقیه، روحانیت آسیب ندیده است!
در واقعه ی جنبش مهسا، برخی متولد شده های ۴۵ سال حکومت نظام ولایت فقیه، در حملاتی غافلگیرانه به برخی از روحانیون، عمامه ی آنان را پرت و اینگونه اعتراض خود را نسبت به آنان نشان دادند. آنان در اقدامی علیه روحانیون طرفدار خمینی(بدون آنکه خود بدانند) همان کاری را انجام دادند که خمینی ۵۰ سال پیش از جوانان آن دوره خواسته بود:
“باید جوان های ما عمامه ی اینها را بردارند، عمامه ی این آخوندهایی که بنام فقهای اسلام به اسم اسلام اینطور مفسده در جامعه ی مسلمین ایجاد می کنند! باید برداشته شود!
من نمی دانم جوان های ما در ایران مرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم؟ اینطور نبود! چرا عمامه های اینها را بر نمی دارند؟ من نمی گویم بکشند؟! اینها قابل کشتن نیستند. لکن عمامه از سرشان بردارند… لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند! لیکن عمامه هایشان را بردارند، نگذارند معمم ظاهر شوند. این لباس شریف است نباید بر تن هر کسی باشد.”(درس های ولایت فقیه. حوزه علمیه نجف. روح الله خمینی. ن.ک. به کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲).
این پیام و درس از ولایت فقیه، آثار خود را در واقعه ی مرگ آیت الله شمس آبادی و جنجال کتاب شهید جاوید نشان داد:
محمد حسین جعفرزاده (دانشجوی زمین شناسی) از همان دسته جوان هایی بود که به تاسی از سخنان خمینی و تحت تاثیر آن در واقعه مرگ آیت الله شمس آبادی دستگیر و محاکمه شد. او در دادگاه گفت:
قصد کشتن شمس آبادی را نداشتیم و آن دستمال که به عنوان مدرک جرم نشان داده شد، برای پاک کردن ماشین بوده است.
گفتنی است که در کتاب خاطرات سیاسی محمدی ری شهری(اولین وزیر واجا) عکسی از یک دستمال خونی از دادگاه دوره پهلوی را منتشر کرده است. در حالیکه گفته شده شمس آبادی خفه شده است؟!… احتمال اینکه هیچکدام از اینها نباشد، هست!
وکیل مدافع این دانشجو و ۱۳ تن از اعضای گروه هدفیون در دادگاه با اشاره به اصلاحات عمرانی سید مهدی هاشمی در قهدریجان، از ایجاد مدارس شبانه روزی برای سالمندان و جوانان، ایجاد مدرسه دخترانه، شن ریزی خیابان و کوچه ها و تامین آب آشامیدنی برای مردم نام می برد و نتیجه می گیرد که این اقدامات طبعا کششی در مردم برای اطاعت از وی را به وجود آورده که برخی مغایر با قدرت خود می دیدند، و لذا با توسل به حجت الاسلام شمس آبادی او را کافر، سنی، و حقوق بگیر دستگاه های ضد مذهبی معرفی کردند. تا ظاهرا با استفاده از اعتقادات مردم خشم آنها را علیه سید مهدی برانگیزانند.
مصطفی فرشاد در بیان شخصیت حجت اسلام شمس آبادی او را متقی و با ایمان و در عین حال کم اطلاع از مسائل علمی خواند؛ و وی را بد دهن و پرخاشگر معرفی کرد: “بد دهنی و پرخاشگری این روحانی خشم مردم فهیم را در قهدریجان باعث شده است.”
شاه به صراحت در این واقعه دخالت و فرمانی بر تسریع و تعقیب قاتلین شمس آبادی را صادر می کند.(روزنامه اطلاعات، ۲۶ فروردین ۱۳۵۶)
گفتنی است مصطفی فرشاد (وکیل متهمین) این اختیار و آزادی را در دادگاه دوران پهلوی دارد تا بتواند با تشریح کتاب شهید جاوید، مدعی شود که این کتاب محتوای مستند و دقیقی دارد. که نویسنده اش نیز بعدا مجبور به استغفار و توبه شده است.
و علاوه بر این، متهم ردیف اول، یعنی سید مهدی هاشمی بتواند در حضور نمایندگان مطبوعات در دادگاه خود بگوید:
“از اینکه شخصیت مذهبی من مورد اهانت مطبوعات واقع شده و بطور کلی مدت ۱۵ماه بی گناه در زندان بوده ام و این مدت در غیبت از جامعه و مردم محرومیت و زیان های معنوی اندوهگینم و قلبم کانون غم وعصه و درد است. من اندوه و غم را بخدا می گویم. من از خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید. اصولا می دانید که برای کوبیدن هر جهشی در اجتماع باید از یک سلاح و وسیله ای استفاده کرد. من یک مثال می زنم نظرم فقط مثال است: در جنگ صفین آن موقع که پپروان معاویه احساس کردند که در لبه پرتگاه شکست و نابودی هستند و این جهش علی دارد به نابودی آنها ختم می شود، آمدند از سلاح قرآن استفاده کردند و با سر نیزه بردن قرآن چنین به مردم وانمود کنند که علی دشمن قرآن است. و دیدید که نتیجه چه شد. مساله تمام، جنگ صفین تمام شد. مساله خوارج بوجود آمد. مساله داستان حکمیت و سرانجام شهادت علی. ما وقتی که از دین دم می زنیم شعارمان دین است. انگیزه مان دین است و داریم با پیاده کردن مفاهیم روشن اسلام و قرآن در یک منطقه عقب افتاده خدمت می کنیم. آنها که نمی توانند وجود ما را احساس کنند، آنها که منافع شان و هستی شان از این تبلیغات به مخاطره می افتد، ناچار به سلاح دین متوسل می شوند. اینها هم مساله کتاب شهید جاوید را مطرح کردند. همان شهید جاویدی که قسمت اعظم کیفر خواست را اشغال کرده. اولا کتاب شهید جاوید نوشته آقای صالحی کتابی است درباره قیام حسین بن علی(ع) که کتابی علمی است. من این کتاب را خوانده ام و صریحا می گویم از اینکه قیام حسین را تجزیه و تحلیل کرده با آن موافقم؛ اما این را هم باید بدانید که مردم قهدریجان غالبا کتاب نمی خوانند و مسائل ابتدایی مذهب را درک نکرده اند. اینها چه احتیاجی به علم امام دارند؟… اینها را مطرح کردم و گفتم مساله کتاب شهید جاوید مطرح نیست. مساله میراث غلط است… در پرونده، آقای دادستان نتیجه گیری کرده اند که مصدر همه جنایات و اتفاقات واقع در قهدریجان من بوده ام و این تحریف حقیقت است. چون عامل اصلی تمام جنایات طبق بررسی ها همان قدرت نامشروع مالکین قدیم بوده است. وقتی که خط مشی علی (ع) و اندیشه های والایش به نحو شاخصی تجلی کرد، هر کس از دیدگاه خودش و به فکر خودش از آن مطالب، برداشتی داشت. من هم به موجب نوارهایی که موجود است می خواستم راه و رسم علی را زنده کنم و علی وار زندگی کنم. مسلما همان افرادی که در بدو مدافعاتم گفتم باقیمانده ی فئودالیسم اند و در فکر چاره جویی بر آمده و در نتیجه پاپوش هایی برایم درست کردند. اینکه ادعا شده بر مبنای اختلافات مذهبی در قهدریجان جریاناتی بوجود آمده این چنین نیست. و هیچگونه اختلاف مذهبی در قهدریجان وجود نداشته و می توانم بگویم همه اهالی قهدریجان شیعه اثنی عشری هستند و از اینکه چه کسانی نزد خدا گناهکارند یا صوابکارند حرفی نمی زنم. ولی من کاری که کردم رسوم و عادت های موجود در قهدریجان را خواستم تغییر دهم. فی المثل هیچیک از جوانان قهدریجانی حق ورود به مساجد را نداشتند و مسجد و منبر جای پیرمردان و پیرزنان بود که من کوشش کردم تا پای جوانان این محل را به مسجد بگشایم. و بنابر وظیفه ام آنان را تبلیغ دینی کردم و بازهم رسم بر این بود که از بالای منبر سخنرانی و تبلیغ دینی می کردند، من آنرا تبدیل به تربیون کردم. خلاصه، دار و دسته مالکین سابق که تصور می کردند منافع شان به خطر افتاده به تکاپو افتادند و نتیجه آن شد که همه اتهامات را بمن نسبت دادند. در حالیکه من یک نفر روحانی بودم، منتها بدون لباس روحانیت. و مساله دیگر راجع به کسانی است که به عنوان شهود مطالبی علیه من گفته اند و در کیفر خواست هم به آن اشاره شده. با توجه به اینکه در مقدمه کیفرخواست از مردم قهدریجان به خوبی یاد نکرده اند، اگر این موضوع درست است پس چطور اظهارات عده قلیلی از اهالی قهدریجان را علیه من مورد استفاده قرار می دهند و اگر مردم قهدریجان قابل اعتماد هستند پس چطور ۱۰ تا ۱۵ نفرشان مستند می دانستند، ولی سی هزار جمعیت قهدریجان نادیده می گیرند. وانگهی باید دید کسانی که به عنوان شاهد علیه من مطالبی گفته اند، نحوه ی رفتن آنها نزد قاضی تحقیق به چه کیفیتی بوده. اگر آن عده خودشان نزد بازپرس رفته اند و مطالبی علیه من گفته اند مسلم است که بر مبنای دشمنی بوده و اگر هم آنان را نزد بازپرس برده باشند باید دید چه کسانی و یا چه کسی آنان را به دایره تحقیق برده است. وانگهی رسم دیگری که متاسفانه در قهدریجان ما وجود دارد راجع به شهادت است که بعضی از افراد پول می گیرند و شهادت نادرست می دهند. و خود من ناظر این جریان بوده ام و به این ترتیب من حدس مقرون به دلیل می زنم که این افرادی که علیه من حرف هایی زده اند، تطمیع یا تهدید شده اند. خصوصا به اینکه افراد ضعیف النفسی هم بوده اند. اتهام معاونت در قتل شمس آبادی را بمن زده اند، در حالیکه من نه از لحاظ علمی همطراز او بوده ام و نه موردی داشته که بخواهم با او رقابتی بکنم.”
(دفاعیات سید مهدی هاشمی در دادگاه هدفی ها. ن.ک به روزنامه اطلاعات ۱۹ اسفند ۱۳۵۵ و ۶ و ۷ فروردین ۱۳۵۶)
همین سید مهدی هاشمی، ۱۰ سال بعد از طریق سناریوسازی های باندهای قدرت و نیروهای امنیتی (و برای حذف آیت الله منتظری از قدرت و قائم مقام رهبری) با جلو انداختن محمدی ری شهری، (که هیچ سابقه ی درخشانی قبل از انقلاب نداشت و جزو قاعدین بود) در محکمه قرون وسطایی دادگاه ویژه روحانیت، بدون داشتن وکیل، و در نبود و انسداد و انقباض رسانه، در زیر شکنجه، اقاریری از او گرفته شود و بعد حکم اعدام را در موردش فورا به اجرا در می آورند!
سناریوی اعدام وی، به اعتراف دیگر روحانیون مخالف آیت الله منتظری، قبل از دستگیری و بازداشت و زندانی شدن او صادر شده بود.
خمینی حتا حاضر نشد در یک ملاقات خصوصی سخنان سید مهدی هاشمی را چشم در چشم، از روبرو بشنود. (برای عدم اطاله کلام ن ک. به کتاب واقعیتها و قضاوتها. نسخه pdf آن در اینترنت هست) ولی همین خمینی با سران مجاهدین خلق (موسا خیابانی و مسعود رجوی) با هماهنگی احمد خمینی، خصوصی ملاقات و گفت و گو می کند!
خمینی و اصل ولایت فقیه او _که آیت الله منتظری پیرامون آن چندین جلد کتاب نوشت ولی بعد در عمل و سخن از آن تبری جست، تا جایی که اعتراف کرد که مردم از ولایت فقیه چندش شان شده است_ حتا باصطلاح به پاره تن خود که او را فقیه عالیقدرش می نامید رحم نکرد و در تله و سناریوسازی باندهای قدرت در نهادهای امنیتی که برای حفظ خود در پسا خمینی ترتیب داده بودند، افتاد. آنان با پیراهن عثمان کردن دوباره ی چگونگی مرگ آیت االه شمس آبادی و با فراخواندن سید مهدی هاشمی برای پاسخگویی به دادگاه، و سپس دستگیری و بعد اعدام فوری او، یکباره ایشان را مورد بدترین دشنام ها و هجو قرار دادند، تا جایی که فرد معلوم الحالی چون محمدی ری شهری _که از افتخاراتش این است که توانسته دختر ۹ ساله ی آیت الله مشکیتی را به عقد خود در آورد_ بیاید بگوید:
“حضرت امام خمینی، در حضور حضرات آیات: خامنه ای، مشکینی، امینی، و هاشمی رفسنجانی و مرحوم احمد آقا خمینی، آقای منتظری را تفسیق کردند.”
یعنی اینکه آیت الله منتظری فاسق است و گناه می کند!!؟
ایشان همچنین در ادامه ی سخنان، و در دفاع از اصل ولایت فقیه می گوید:
“بد دفاع کردن از ولایت فقیه هیچ فرقی با حمله کردن به این اصل مهم قانون اساسی ندارد و موافقین باید حق و عدل و انصاف و اخلاق اسلامی را در همه حال رعایت کنند.”(روزنامه ابرار، ۱دی ۱۳۷۶)
این در حالی است که همین نقل قول _چه صحت داشته باشد و چه نداشته باشد_ در درجه ی اول بزرگترین ضربه را به خود خمینی و ولایت فقیه وارد کرده و او را از عدالت ساقط و بی اعتبار ساخته است!
سخنان آیت الله منتظری در ۱۳رجب، شدت هجو گویی را دو صد چندان و سبب حصر خانگی او شد:
آیت الله منتظری در کتاب خاطرات در رابطه با علت سخنرانی ۱۳رجب و در رابطه با مرجعیت شیعه نوشته است:
“با مشاهده همه دخالت های ناروا در امور حوزه و مرجعیت، من در عین حال ساکت بودم تا اینکه پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، انتخابات اولین دوره سید محمد خاتمی، روزی در خاوه، من به منزل آقای آذری رفتم، ایشان فردی را صدا زد و دفتری را به او داد و گفت:
در قم این دفتر را به آقای استادی بده.
سپس متوجه من شد و گفت:
پس از انتخابات، جامعه مدرسین به تهران احضار شدند؛ پس از حضور، آقای خامنه ای پرسید وضع جامعه مدرسین چگونه است؟! من گفتم جامعه مدرسین مرد!
نظر ایشان این بوده که چون جامعه مدرسین را وادار کردند آقای ناطق نوری را برای ریاست جمهوری تایید کنند و او انتخاب نشد پس جامعه موقعیت خود را از دست داده است.
آقای آذری ادامه داد:
آقای خامنه ای از این حرف من ناراحت شد و گفت: این چه حرفی است، ما با جامعه مدرسین کارها داریم و از جمله مساله مرجعیت است، هفت نفر مرجع صحیح نیست، مرجع باید یک نفر باشد و این کار بر عهده جامعه است، و باید جامعه مدرسین تقویت شود.
پس در این رابطه چهار نفر از اعضای جامعه این دفتر را تهیه کرده اند و به اعضای جامعه داده اند تا نظر بدهند، در این دفتر آمده:
اولا جامعه مدرسین منحصر در افراد خاص نباشد و همه مدرسین حوزه دعوت شوند؛
و ثانیا در همه استان های کشور نماینده داشته باشند،
و من اشکال کرده ام:
اگر منظور دعوت از بچه هاست که ارزش ندارد، و اگر منظور دعوت از بزرگان حوزه است آنان حاضر نیستند شرکت کنند، و هنگامی که ما در قم شکست خورده ایم طبعا در جاهای دیگر به ما اعتنا ندارند.
وقتی آقای آذری این صحبت ها را نقل کرد من از ایشان پرسیدم: منظور آقای خامنه ای از مرجع واحد چه کسی بود؟
آقای آذری گفت:
منظور ایشان خودشان بود و میخواستند جامعه مدرسین فقط ایشان را برای مرجعیت تعیین کنند!
من گفتم:
یک نفر، باید صبر کنند بقیه بمیرند تا قهرا در یک نفر متعین گردد!
آقای آذری گفت: این هم یک اشکال سوم!
من گفتم: مهمترین اشکال همین است.
این بود خلاصه ای از جریانات گذشته.
اگر -از باب فرض – همه این امور قابل اغماض باشد، ولی فشار مامورین اطلاعات و سپاه و گروه های فشار در بلاد مختلف کشور در این رابطه به اهل علم و اهل منبر قابل اغماض نبود، زیرا به طور کلی مرجعیت شیعه بازیچه سیاست های بچه گانه شده بود، و همین امر باعث و انگیزه من بود در سخنرانی ۱۳رجب ۱۴۱۸ و عجیب است که چرا آقایان دیگر در این زمینه احساس تکلیف نکردند؟”(کتاب خاطرات، جلد اول، ص ۷۷۳ و ۷۷۴)
در همین ارتباط هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته است:
“رهبرى تأکید کردند که جریان باید در نطفه خنثا شود!”
خاطرات هاشمی رفسنجانی، روز ۲۵ آبان ۷۶:
گزارش سخنرانى آیت الله [حسینعلی] منتظرى در روز جمعه را دیدم که با صراحت و تندى علیه آیت الله خامنهاى صحبت کرده و از نداشتن صلاحیت مرجعیت و بلکه رهبرى و دخالت در امور اجرایى و توسعه تشکیلات پُرخرج و فشار روی مخالفان گفته است… شب میهمان رهبرى بودم. درباره حرکت خطرناک آیت الله منتظرى، به دنبال تحرک آقاى آذرى [قمی]، مذاکره کردیم و لازم دیدیم که نباید بگذارند، دامنه فتنه وسعت بگیرد. آخر جلسه، آقایان [قربانعلی] دُرى [نجف آبادی]، وزیر اطلاعات و آقاى [علی اصغر میر]حجازى آمدند.
آقاى دُرى، گزارش کامل داد و رهبرى تأکید کردند که جریان باید در نطفه خنثیٰ شود.”
انتشار کتاب خاطرات آیت الله منتظری را خسارت دانستند و برای مقابله با آن حسن خمینی با هاشمی رفسنحانی مشورت می کند:
“حسنآقا خمینی آمد. ناراحت از مطالب خاطرات آیتالله منتظری در مورد امام و احمدآقا و …، برای راهکارهای ممکن، جهت جبران این خسارت، مشورت کرد.”(خاطرات جمعه٣٠دی١٣٧)
قابل تامل و توجه و تحلیل است که بدانید همین هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه علیه روحانیتی که با آیت الله منتظری مخالفت می کردند، چنین گفته بود:
“بخصوص یک حربه ای داد دست یک عده از روحانی ها که بعضی هایشان ساده اند، بعضی هایشان شیطان، که اینها در گذشته مبارزه نمی کردند و همراه امام نبودند، همراه مبارزه نبودند و طبعا بعد از انقلاب عقب افتاده بودند و می دیدند مثلا در مدرسه با آیت الله منتظری هم درس بوده اند، حالا آیت الله منتظری شده امید امت و امام! آنها امید مسجدشان هم نیستند! ناراحت هم بودند. اینها هم شروع کردند به شیطنت و گفتند بدتر از زمان شاه شده، کی می آمد خانه مردم را بگیرد؟ و از این حرف هایی که دیدید زدند دیگر. سرمایه دارها هم که حسابی ترسیده بودند و حق شان هم بود بترسند ممر خوبی پیدا کردند. رفتند از طریق این آقایان شروع کردند به گفتن بابا دیگه روضه خوانی رفت! دیگر کسی روضه خوان نمی خواهد! دیگر فلان نمی خواهد، همه مصیبت ها را رادیو تلویزیون می خواند! روضه خوان ها را ترساندند، علمایی که زمینه داشتند اینها را ترساندند، تو دل مردم را خالی کردند.”(نماز جمعه۲۶ آذر ۱۳۶۱، کتاب در مکتب جمعه، جلد ۵، ص۴۲۰)
در ۴۵ سال حکومت فقیه، فصل بسیار مهمی از دعواهای قدیمی روحانیت به نمایش درآمد! و روحانیت بدست خود و به دلیل خود شیفتگی و خود برتر بینی از تصورات مدینه فاضله حکومت اسلامی زخم کاری را با دستان خود بر پیکر روحانیت وارد کرد به نحوی که با سقوط نظام ولایت فقیه، سالهای سال در کما خواهد ماند!
مراجع تقلید در ایران با خمینی همراهی نمی کردند. و در زمانی که او در نجف درس های ولایت فقیه را می داد، درس هایی که رویا و آرمان او برای تشکیل حکومت اسلامی بود، با توجه اطلاعاتی که از ایران به او می رسید، علیه بخشی از روحاتیت چنین می گوید:
“اشکال سر آنهاست که عمامه بر سر گذاشته و چهار کلمه هم اینجا یا جای دیگر خوانده یا نخوانده و برای شکم یا بسط ریاست به این دستگاه ها پیوسته اند. با این ها چه کنیم؟
اینها از فقهای اسلام نیستند و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران [ساواک] معمم کرده تا دعا کنند… اخیرا لقب جل جلاله به او (شاه) داده اند، این ها فقها نیستند! شناخته شده اند! مردم اینها را می شناسند! … اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند.” (درس های ولایت فقیه، نجف. ۱۳۴۸، ن.ک: امام و روحانیت. انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. ۱۳۶۲، ص ۷۱)
آیت الله شریعتمداری معروف ترین چهره ی مذهبی و از مراجع پر نفوذ و پر طرفدار در میان ترک زبان ها بود که پس از انقلاب۵۷ هدف حملات طرفداران خمینی قرار گرفت و مفتضحانه حیثیت و آبروی او را برباد دادند!
آیت الله منتظری در کتاب خاطرات خود ماجرای کودتای منتسب به قطب زاده را ساختگی می داند. ولی همین سناریوی ساختگی، دلیلی برای از حیز انتفاع انداختن آیت الله شریعتمداری می شود:
محمدی ری شهری(در وقتی که رئیس دادگاه های ارتش بود) در نمازجمعه قم گفت:
“از سنگ اندازی هایی که این مرد (شریعتمداری) در راه پیروزی انقلاب داشت، همه ما می دانستیم که نمی تواند با دستگاه منحوس پهلوی بی رابطه باشد. ما منتظر بودیم بعد از آنکه ساواک بدست انقلابیون و مردم افتاد مدارک کافی برای این ارتباط کشف شود. همانطور که حدس می زدیم پس از آنکه ساواک بدست مردم افتاد اسناد بسیار زیادی در رابطه با همکاری این شخص با ساواک بدست آمد. ایشان طبق مدارکی که در دست هست و هنوز افشا نشده و امیدواریم که انشاالله بتوانیم فیلم های آنرا در تلویریون برای نمایش بگذاریم. در کودتای نافرجام نوژه (۱۳۵۹/۳/۱۸) طبق مدارکی که موجود است کمک کردند و شرکت داشته و قبل از آن در جریان خلق مسلمان ایشان عامل اصلی بوده است.”
(روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۳۶۱/۲/۳)
و آیت الله مشکینی(پدر زن ری شهری)، با دستگاه تقوا سنج خود می گوید:
“این آدم (شریعتمداری) از اول تقوا نداشت!(روزنامه جمهوری اسلامی،۱۳۶۱/۲/۴)
و هاشمی رفسنجانی در خطبه نماز جمعه می گوید:
“در لانه جاسوسی مطالبی است که در گذشته به احترام روحانیت پخش نشده. من تقاضا می کنم از دانشجویان پیرو خط امام که حق زیادی برگردن این انقلاب دارند، بخاطر آن افشاگری ها چیزهایی که هست و بخاطر روحانیت منتشر نکرده اند در گذشته اینها را در اختیار مردم بگذارند و به مردم بگویند.
در مرحله ای از آن مراحل ایشان از آمریکا تقاضای پول کرده برای حرکت در مقابل جمهوری اسلامی. و آمریکا اول برنامه او راخواستند و گفتند ما باید برنامه را ببینیم تا پول بدهیم. قضیه جدا کردن آذربایجان آن یک گوشه قضیه بود. خود آقای شریعتمداری را من یک حادثه یادم هست در دوران مبارزه، علمای آبادان آمدند قم که اختلاف ماها را با آقای شریعتمداری حل کنند، مدتی بحث کردیم چرا شما وارد مبارزه نمی شوید؟ این دارالتبلیغ را ساختند پایگاه سکوت، امام را تنها گذاشتند، در حوزه تفرقه شده و چه شده؟
ایشان آخرین حرفی که زد، بعد از دو ساعت که دید نمی تواند قانع بکند گفت: حالا شما چه می گوئید؟
امروز اگر علم انکار خدا را بیایند در حرم حضرت معصوم توی این حوض، توی همین میدان اگر پرچم کفر را اینجا بلند کنند من معتقدم تقیه برای ما واجب است و ما نمی توانیم با آن مقابله بکنیم.”
دارالتبلیغ اسلامی، مؤسسهای علمی-مذهبی بود که در سال ۱۳۴۴ توسط سید کاظم شریعتمداری در قم تشکیل و تأسیس شد. در مراسم افتتاح آن، موسا صدر و صدر بلاغی به ایراد سخنرانی پرداختند. هدف از ایجاد این مرکز تربیت مبلغ مذهبی و مقابله با تبلیغات ضد شیعی بود. در این مرکز اسلامی مبلغان مذهبی با زبانهای خارجی آشنا شده و همچنین کتب تبلیغی به زبانهایی دیگر ترجمه میشد. از انتشارات آن: مجله مکتب اسلام، مجله نسل نو و مجله پیام شادی(برای کودکان) و جزواتی بنام در راه حق می باشد.
برای عدم اطاله کلام برای شناخت و آگاهی بیشتر، ن.ک. به سلسله مطالب همین نویسنده با عنوان: چند سال پیش(۳۲) قضاوت در مورد آیت الله شریعتمداری.
آیت الله خویی از دیگر مراجع بزرگ تقلید که در جهان اسلام مقلدین بسیاری داشت و از نفوذ زیادی برخور دار بود، که مغضوب خمینی شد:
خمینی در یکی از سخنان خود می گوید:
“از صدر اسلام تا کنون دو طریقه، دو خط بوده است: یک خط، خط اشخاص راحت طلب که تمام همّشان به این است که یک طعمهای پیدا بکنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم آنهایی که مسلمان بودند، میکردند، اما مقدم بر هر چیزی در نظر آنها راحت طلبی بود. در صدر اسلام، از این اشخاص بودند. در آن وقتی که اول نهضت بود، یک شخص سرشناس از این اشخاص گفته بود که ایرانیها دیوانه شدهاند! قیام در مقابل محمد رضا را و ایستادگی در مقابل ظلم را، با تعبیر دیوانگی، یکی از اشخاص سرشناس معرفی کردند. آن کاسب یا تاجری که در منزل او بود و از او شنید این را، گفته بود که آقا، بعضی از اینها مردم کذا و کذا هستند و اینها بعضیشان هم شهید شدهاند. آن آقای سرشناس گفته بود: این از خریّتشان بوده است! آدم که نمیرود در توی خیابان مقابل مسلسل بایستد! و همان آقای سرشناس پروندهاش از ساواک بیرون آمده و آن وقتی که جوانهای ما در خیابان ها کشته میشدند، انگشتر برای سلامت محمد رضا فرستاده بود.”(جلد ۱۴صحیفه امام، از ص ۵۱۸ تا ص ۵۲۸)
علی نظری سردبیر مستقل آنلاین در سلسله یادداشت هایی آنرا غیر واقعی و جعلی می داند؛ او می نویسد:
“راقم در یادداشتهایی پیرامون حواشی آن سفر معروف، در یادداشت سوم با ۹ دلیل قاطع و ارائه مدارک مستند، کل ماجرای اهدای انگشتر از سوی مرجع اعلای شیعه آیت الله العظمی خویی به فرح دیبا را مورد کنکاش قرار دادم و مشخص شد که ماجرای انگشتر دروغی بیش نبوده است.
اما آقای نصر همچنان بر ماجرای اهدای انگشتر دروغین از سوی زعیم حوزه علمیه نجف به شاه، اصرار دارد.
هفته گذشته سید صاحب خویی فرزند مرحوم آیت ا… و رئیس موسسه امام الخویی، متن دستخط پدرش را در مورخ ۲۴رجب۱۴۰۲ در خصوص حواشی سفر فرح و بویژه ماجرای انگشتر کذایی به اینجانب داد.
آیت الله العظمی خویی در جواب نامهای خطاب به شاگردش، آقای علی اکبر غدیری که در ۱۴جمادی الًثانی ۱۴۰۲ از وی درخواست کمک مالی برای خرید منزل داشته است، در تاریخ ۲۴ رجب ۱۴۰۲ قمری ضمن موافقت با تقاضای شاگردش، در این یادداشت برای چندمین بار به افترا و کذب بودن قضیه اهدای انگشتر تاکید موکد نموده است.
برای ثبت در تاریخ، عین جملات آیت الله خویی در خصوص افترا بودن اهدای انگشتر را به عرض مردم شریف ایران میرسانم:
“اما راجع به موضوع انگشتر کراراً از اینجانب سوال شد و جواب داده شد که افتراء محض و اصل ندارد و ان شاءالله تعالی مفترین در روز قیامت به جزای خود خواهند رسید.”
مرحوم خویی بنا به گفته شاگردانش که حدود ۱۰۰ نفرشان، از مراجع تقلید شیعیان بودهاند که بسیاری از آنها اکنون در قید حیات نیستند ولی برخی نظیر آیت الله سیستانی، آیت الله فیاض، آیت الله وحید خراسانی، آیت الله شبیری زنجانی، آیت الله بشیر نجفى در حال حاضر از مراجع تقلید شیعیان هستند، متفق القول گواهی میدهند که از مرحوم خویی در طول دهها سال تلمذ و مصاحبت یک کلمه دروغ نشنیدهاند. به همه خوانندگان توصیه مینمایم که تصویر دستخط آیت الله خویی را مشاهده و مطالعه بنمایند.”
از دیگر انشقاق و جنگ روحانیت علیه روحانیون، انشعاب برخی از روحانیون از جامعه روحانیت مبارز تهران است.
همزمان با نزدیکی فوت خمینی (که از شواهد و قرائن می شد آنرا فهمید)، روحانیت منتسب به جناح چپ از جامعه روحانیت مبارز جدا شد و نام خود را مجمع روحانیون مبارز گذاشت.
بعدها برخی از فضلا و روحانیون جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نیز از آن خروج کردند و نام مجمع مدرسین را برای خود برگزیدند.
با انحلاب حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز دوباره فعال شد، اما اختلافات درونی آنان و در گذر ایام، بیش از پیش آشکار شد. این اختلافات، زمینه انشعاب از جامعه روحانیت و تشکیل مجمع روحانیون را فراهم ساخت.
مجمع روحانیون مبارز در آخر اسفند سال ۱۳۶۶ با بیانیهای هدف خود را حضور فعال در انتخابات مجلس، دفاع از محرومان و پشتیبانی از نهادهای اجرایی پیرو خط امام دانست. پس از ابراز تردیدها در مورد انشعاب این مجمع از جامعه روحانیت، مجمع روحانیون مبارز در ۲۵ فروردین ۱۳۶۷ در نامهای به خمینی، گزارشی از روند شکلگیری و اهداف خود را ارائه کرد.
سرانجام مجمع روحانیون مبارز در تاریخ ۱۲تیر ۱۳۶۸ (دو روز قبل از فوت خمینی) به صورت قانونی و با نام «مجمع روحانیون مبارز تهران» رسمیت یافت؛ اما با گسترش فعالیت در برخی از استانها، واژه «تهران» حذف و به مجمع روحانیون مبارز تغییر یافت.
می توان گفت استراتژی این جدایی وانشعاب و انشقاق، بدست آوردن رهبری آینده بود.
با واقعه ی استعفای آیت الله منتظری، آنان سودای رهبر شدن سید احمد خمینی را در سر می پروراندند. ولی آنزمان ممکن نبود. در توافق پنهان قرار بر این بود که علی خامنه ای فقط ۱۰سال رهبر باشد و بعد توسط مجلس خبرگان آنرا به سید احمد حمینی بدهند. خوانندگان اگر مطبوعات آن دوره را مطالعه کنند خواهند دید که پس از هر دیداری که با علی خامنه ای انجام می شد، نزد سید احمد خمینی نیز، عده ای می رفتند و ایشان سخنانی را و حرف هایی را مطرح می کرد. گویی او قائم مقام رهبری است! ولی سرانجام او نیز توسط سعید امامی(یار غار مجتبی خامنه ای در سفرش به لندن)، حذف و کشته می شود!
هر دو جناح روحانیت با آیت الله منتظری زاویه داشتند. و مایل نبودند ایشان رهبر شود.
خمینی خود باب افترا بستن به افراد را شرعی کرده بود. او در درس های ولایت فقیه می گوید:
“اینها از فقهای اسلام نیستند و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. تا «جل جلالهُ» بگویند! اخیراً لقب «جل جلالهُ» به او دادهاند! اینها فقها نیستند؛ «شناخته شده»اند! مردم اینها را میشناسند. اینهایی که جایز است غیبتشان در یک روایتی حالا من یادم نمیاد، این تهمتی که از گناهان کبیره است در همچین مواردی گاهی جایز میشه و گاهی وقتها واجب میشه اگر این آخوند آبرو داشته باشه ساقط بشه در جمعیت. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط میکنند؛ اسلام را ساقط میکنند. اینو باید ساقطش کرد!”
آیت الله منتظری در کتاب خاطرات خود می نویسد:
“آقاى حسین لنکرانی یک زمان از طرفداران آقاى خمینى بود، در یک زمان که آیت الله خمینى در تابستان رفته بودند منزل آقاى حاج آقا حسین رسولى در امامزاده قاسم، در آنجا آشیخ حسین لنکرانى رفته بود پیش آقاى خمینى و با هم رفیق شده بودند.
بعد از اینکه آقاى خمینى را گرفتند، در تهران پنجاه شصت نفر را گرفتند که آقاى مطهرى، آقاى فلسفى، آقاى خلخالى و آقاى آشیخ حسین لنکرانى هم جزو آنها بودند، حدود دو ماهى این جمع در بازداشت بودند.
وقتى آقاى مطهرى از زندان آزاد شد، مى گفت: “یکى از برکات این زندان این بود که ما با آقاى آشیخ حسین لنکرانى آشنا شدیم، ما اول خیال مى کردیم او کمونیست است – چون قبلاً کاندیداى حزب توده بود – ولى در زندان فهمیدیم که او آدم متدیّن و خوبى است”.
در اثر تعریف مرحوم مطهرى، من با ایشان رفیق شده بودم و در مسائل مربوط به انقلاب و امام با یکدیگر صحبت مى کردیم و در جلسات راجع به این مسائل با هم شرکت مى کردیم، ولى یک دفعه عوض شد.
در جریان کتاب شهید جاوید ایشان کسى را فرستاده بود که من بروم منزل آقاى روحانى که من نرفتم، بعد بنا شد برویم منزل آقاى مشکینى، من به اتفاق مرحوم آقاى ربانى شیرازى رفتیم آنجا و بر سر مسأله کتاب شهید جاوید و اختلافات بحث شد.
آقاى لنکرانى از موضع بالا شروع کرد به صحبت کردن که شما باید بردارید یک چیزى بنویسید و تکذیب کنید باید از آقاى صالحى تبرّى کنید، و شروع کرد باید باید گفتن و تهدیدکردن؛ آقاى ربانى شیرازى افتاد به جان او که این چه حرفهایى است که مى زنى، مسأله مسألۀ امام حسین(ع) نیست! مسأله کتاب شهیدجاوید نیست! اینها بازیهایى است که ساواک راه انداخته، هدف ساواک ایجاد دو دستگى و اختلاف است، اینها مى خواهند نیروهاى مبارز را به این بهانه بکوبند.
بالاخره ما دو سه ساعتى با او جرّ و بحث کردیم و او با عصبانیت بلند شد رفت و شروع کرد علیه ما کارشکنى و جوّسازى کردن، تا آنجا که نقل کردند گفته بود چون اینها با امام حسین(ع) مخالف هستند و مبدع در دین مى باشند مى توانید به آنها تهمت بزنید، و این طرف و آن طرف در دهانها انداخته بود که روایت داریم کسانى که مبدع در دین هستند مى توانید – یعنى از نظر شرعى مجاز هستید – به آنها تهمت بزنید و آبرویشان را ببرید که در بین مردم موقعیت نداشته باشند! او با این شیوه شروع کرد جوّ را مسموم کردن و نسبتهاى دروغ و بى اساس به افراد دادن.”(خاطرات آیت الله منتظری، جلد۱، ص ۳۰۶)
از هاشمی رفسنجانی نقل شده است:
“بدترین نوع غیبت، غیبت هایی است که بعضی آقایان مقدسین می کنند، اول آدم را کافر می کنند و بعد بدی هایش را می گویند؛ تا بگویند ما غیبت مسلمانان را نمی کنیم!”(روزنامه سلام، ۱۲خرداد ۱۳۷۰)
شخصیت، مدارج علمی، و سوابق سیاسی و زندان ها، و شکنجه و تبعید دوران رژیم پهلوی آیت الله منتظری بر کسی پوشیده نیست. او همراه با شناخت زمان و تجربه، عقاید و دیدگاه های خود را اصلاح و کامل کرد و عدالت و آزادی را فدای مصلحت حکومت و حفظ نظام به هر طریق و هر وسیله نکرد. اما با او چنان کردند و تهمت زدند که آدمی در حیرت می ماند این افراد از کجا آمده اند؟ و چه نانی خورده اند که این گونه بد سیرت شده اند؟
تاریخ و سوابق نشان می دهد همان روحانیتی را که خمینی پیش از انقلاب آنان را مورد انتقاد قرار می داد و کسانی که سابقه ای در مبارزه علیه رژیم پهلوی نداشتند (به خصوص طیف انجمن حجتیه) پس از انقلاب دو آتشه طرفدار خمینی و اصل ولایت فقیه شدند. و تا الان که ۴۵ سال از تاسیس ج.ا، می گذرد توانسته اند در راس قوا قرار بگیرند و بر مدیریت کشور سوار شوند. و مثلا از مصباح یزدی نیز چهره ای حتا فراتر از مرتضی مطهری او را معرفی کنند.
به نظر می آید پیشگویی و آینه بینی خمینی در جامعه ی امروز ما عینی و ملموس، آشکار هویداست:
“من اکنون روزهای آخر عمرم را می گذرانم و دیر یا زود از میان شما می روم، ولی آینده ی تاریک و روزهای سیاهی برای شما[روحانیت] پیش بینی می کنم، اگر خود را اصلاح نکنید!”(نقل از: کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲، ص۹۱)
در شماره بعد (و آخرین قسمت) با عنوان:
در خدمت و خیانت روحانیت
این مجموعه را به پایان می بریم.
ایران. تهران
۲بهمن۱۴۰۲
محمد شوری (نویسنده و روزنامه نگار)