“اندوهم از آن است که یک روز مُفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید.”
(فرخی ی سیستانی)
پنجاه و هفت هزار سال!
تا امسال
با این بار،
پنجاه و هفت هزار بار
این نسل را کشتید
مرا کشتید
هر روز کشتید.
“کشتن”!
چه واژه ی سبکی!
چه واژه ی سهلی!
کشتن در کوری!
در بی نوری!
امّا، این،
فقط همین
برای کشتنِ ما
تا همین زمان؛ بس نیست؟
و قاتل تر از زهر هلاهل
و تلخ تر از زُقّوم و زَقْنَبوت *، **
برای کشتن نیست؟
به راستی بس نیست؟
پنجاه و هفت هزار سال؛
مرگِ مادر
پنجاه و هفت هزار بار؛
– مرگ بر پدر
پنجاه و هفت هزار بار
چشمهاتان را بستند!
پنجاه و هفت هزار سال
این تخمِ لَق در دهان هاتان شکستند!
پسران را نیز با پدران کشتند!
کشتن در کوری!
در بی نوری!
هان! فرزندان!
برادران!
خواهران!
ای برادرانِ “برادرانِ کارامازوف”!
خواهرانِ “فیودور” شناسِ “فیودور” ناشناس!
هم پیاله های “ادیپوسِ شهریار” در میخانه ی “سوفوکل”!
آی رفیقِ گرمابه و گلستانِ “هاملت” در شهرِ “شکسپیر”!
پسرانِ قاتل!
دخترانِ هایل!***
پدران را بکشید!
مادران را شماتت کنید!
امّا؛ آرزو کنید
باشد؛
و بیاید
آن روز که؛
پسرانتان
و دخترانتان
بزرگ شوند
و تاریخ را وارون نخوانند
دادخواه را دیوگون ننامند
نمی خوانند!
نمی نامند!
آنان بیدارانند
هوشیارانند
آنان با حدقه هایی تهی؛
از تاریکی ی تونلِ زمان نمی گذرند
و بی من و تو
بزرگ می شوند
… پدر می شوند
مادر می شوند
و پدربزرگ ها و مادر بزرگ هاشان را
به پادافره آزادگی
و دادخواهی
بر منقلِ شماتت
کباب نمی کنند.
* زَقّوم؛ نام درختی است که در ژرفای جهنم رشد میکند. بر این درخت میوهای میروید که خوراکِ باشندگانِ جهنم است.
** زغنبوت؛ به معنای کوفت کردن و زهرِ مار کردن و اشاره به خوردن غذایی است در پاسخِ این که “چه خورم؟”
*** شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل ها. (حافظ)
تصویر متن:
Das verwundete Reh, 1946 von Frida Kahlo
The Wounded Deer, 1946 by Frida Kahlo