یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

« نگاهی از دریچه‌ی شعر به گذشته‌ها. گذشته‌هایی که نگذشته‌اند، گذشته‌هایی که زنده‌اند!» – محمدرضا مهجوریان

دو سروده از سالیانِ پیش: ۱- «بر ساحل». ۲- «هنگامه‌ی مرزها»

۱- بر ساحل

شب از شب‌های ماهِ بهمن است و، بادِ سرد و، یادِ گرمِ دوست.

خزر، و من – دو دریا – روبه‌رویِ هم.

نگاهِ او به من خیره

نگاه‌اش می‌کنم من هم.

.

زبانِ هر دو، توفانی‌ست.

میانِ ما حکایت‌های طولانی‌ست.

.

()

.

شب از شب‌های ماه بهمن است و، بارشِ برف و، اجاقی خُرد.

به یادِ آن نهالِ آتشینم، کاب از خونِ جگر نوشید

به یادِ کاروانِ “رفته‌ها” هستم

به فکرِ این”به‌جا مانده”.

.

()

.

شب از شب‌هاست …

خزر، و من – دو دریا – روبه‌رویِ هم.

نمی‌دانم که او بر ساحلِ من ایستاده‌ست –

یا که من بر ساحلِ او ایستاده‌ام …

ـــــــــــــــ

بهمن ۱۳۶۲، باکو، محمّدرضا مهجوریان

(ـ)

.

۲- «هنگامه‌ی مرزها»

اشاره: تعبیری از لحظه‌ی «گذشتن از مرز» در ۱۵/دی/۱۳۶۲. تعبیری که در ۱۳۷۷ در شعری بیان شد. ۴۰ سال گذشت! و “گذشتن از مرزها” هنوز ادامه دارد، تا مرزِ مرگ – این واپسین‌مرز -، که گذشتن از آن، پایانِ گذشتن از مرزهاست.

از مرز وقتی می‌گذشتم

می‌رفت تَشتِ کهنه‌ی خورشید

در خَلوَتِ مغرب فرو اُفتد –

از بام،

کج

لرزان

خالی.

.

از بامِ هر نامی

از بام‌ِ هر چیزی وُ ناچیزی

افتادنِ تَشت و، صدای تَشت!

.

رسواییِ بیداد بود وُ،

بیدادِ رسوایی،

از مرز وقتی می‌گذشتم.

.

(ـ)

.

آن ساده‌لوحی – که هنوزم هرچه‌ای با ساده‌لوحی‌هاش آغشته‌ست –

گاهی کنارِ چشم‌های من نشسته بود …

گاهی سَبُک چون برگی، رویِ جویِ نجواهایِ من می‌رفت …،

و روبه‌رویِ او، زمان

چون در دهانِ آتشی یک پُشته کاهِ خشک را می‌مانْد،

و لحظه‌ها، مثلِ جرقّه‌های این آتش،

کوتاه بودند،

از مرز وقتی می‌گذشتم.

.

(ـ)

.

هان! ای درختان

آن آشیانه

که مرغِ آن، پَر باز کرد و، لب فرو بست،

سنگین‌تر از یک میوه‌ی تلخ است.

حق با شماست!

.

(ـ)

.

از مرز وقتی می‌گذشتم

در پُشتِ سر – تا چشم می‌شد داد –

هنگامه‌ی مرز وُ گذشت از مرزها بود :

از مرزِ بی‌مرزی …

از مرزِ هرچه ناشکیبایی، شکیبایی …

از مرزِ بس پَرچین – به‌سوی چیدنِ هرچه که می‌شد (یا نمی‌شد) چید – …

.

شب‌های ژرفِ بی‌چراغِ سوسویِ یک مرز،

روزانِ تلخِ سر به دیوارِ بلندِ مرزهای بسته کوبیدن …

.

(ـ)

.

در پیشِ‌رو – تا گوش می‌شد کرد –

هنگامه‌ی مرز وُ گذشت از مرزها بود،

از مرز وقتی می‌گذشتم.

ـــــــــــــــ

۱۳۷۷، دورتموند، محمّدرضا مهجوریان

https://akhbar-rooz.com/?p=234053 لينک کوتاه

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x