دو سروده از سالیانِ پیش: ۱- «بر ساحل». ۲- «هنگامهی مرزها»
۱- بر ساحل
شب از شبهای ماهِ بهمن است و، بادِ سرد و، یادِ گرمِ دوست.
خزر، و من – دو دریا – روبهرویِ هم.
نگاهِ او به من خیره
نگاهاش میکنم من هم.
.
زبانِ هر دو، توفانیست.
میانِ ما حکایتهای طولانیست.
.
()
.
شب از شبهای ماه بهمن است و، بارشِ برف و، اجاقی خُرد.
به یادِ آن نهالِ آتشینم، کاب از خونِ جگر نوشید
به یادِ کاروانِ “رفتهها” هستم
به فکرِ این”بهجا مانده”.
.
()
.
شب از شبهاست …
خزر، و من – دو دریا – روبهرویِ هم.
نمیدانم که او بر ساحلِ من ایستادهست –
یا که من بر ساحلِ او ایستادهام …
ـــــــــــــــ
بهمن ۱۳۶۲، باکو، محمّدرضا مهجوریان
(ـ)
.
۲- «هنگامهی مرزها»
اشاره: تعبیری از لحظهی «گذشتن از مرز» در ۱۵/دی/۱۳۶۲. تعبیری که در ۱۳۷۷ در شعری بیان شد. ۴۰ سال گذشت! و “گذشتن از مرزها” هنوز ادامه دارد، تا مرزِ مرگ – این واپسینمرز -، که گذشتن از آن، پایانِ گذشتن از مرزهاست.
از مرز وقتی میگذشتم
میرفت تَشتِ کهنهی خورشید
در خَلوَتِ مغرب فرو اُفتد –
از بام،
کج
لرزان
خالی.
.
از بامِ هر نامی
از بامِ هر چیزی وُ ناچیزی
افتادنِ تَشت و، صدای تَشت!
.
رسواییِ بیداد بود وُ،
بیدادِ رسوایی،
از مرز وقتی میگذشتم.
.
(ـ)
.
آن سادهلوحی – که هنوزم هرچهای با سادهلوحیهاش آغشتهست –
گاهی کنارِ چشمهای من نشسته بود …
گاهی سَبُک چون برگی، رویِ جویِ نجواهایِ من میرفت …،
و روبهرویِ او، زمان
چون در دهانِ آتشی یک پُشته کاهِ خشک را میمانْد،
و لحظهها، مثلِ جرقّههای این آتش،
کوتاه بودند،
از مرز وقتی میگذشتم.
.
(ـ)
.
هان! ای درختان
آن آشیانه
که مرغِ آن، پَر باز کرد و، لب فرو بست،
سنگینتر از یک میوهی تلخ است.
حق با شماست!
.
(ـ)
.
از مرز وقتی میگذشتم
در پُشتِ سر – تا چشم میشد داد –
هنگامهی مرز وُ گذشت از مرزها بود :
از مرزِ بیمرزی …
از مرزِ هرچه ناشکیبایی، شکیبایی …
از مرزِ بس پَرچین – بهسوی چیدنِ هرچه که میشد (یا نمیشد) چید – …
.
شبهای ژرفِ بیچراغِ سوسویِ یک مرز،
روزانِ تلخِ سر به دیوارِ بلندِ مرزهای بسته کوبیدن …
.
(ـ)
.
در پیشِرو – تا گوش میشد کرد –
هنگامهی مرز وُ گذشت از مرزها بود،
از مرز وقتی میگذشتم.
ـــــــــــــــ
۱۳۷۷، دورتموند، محمّدرضا مهجوریان
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- شگفتی، و دریغ، گَشتی در دیوانِ خواجو – محمدرضا مهجوریان
- با چراغ، به جستوجویِ نواهای صلحطلبی در آلمانِ فدرال در طُلَماتِ هیاهویِ جنونآمیزِ جنگطلبی
- این معمار، در برابرِ بازماندهی عمارتِ خویشتنِ خویش – محمّدرضا مهجوریان
- ابعادِ عظیمِ فاشیسم در آلمان؛ پردهها کمکم بیشتر کنار میروند! محمّدرضا مهجوریان