دیریست که این معمار
بر این بازماندهی عمارتِ خویشتنِ خویش خیره مانده است:
نه!
این اندکِ حقیر
که امروز از عمارتِ خویشتنِ او بر جا ماندهست
آن بارویِ عظیم نیست که روزی او
روئیا و جانِ خویش در آن دَمانده است.
.
ـ()ـ
او بسیار چیزها از عمارتِ خویشتنِ خود را
از بیمِ در/آب/غرقهشدنِ خود، در آب فرو نشانده است.
او بسیار چیزها از عمارتِ خویشتنِ خود را
از بیمِ بر/باد/رفتنِ خود، در باد فرو فشانده است.
او بسیار چیزها از عمارتِ خویشتنِ خود را
از بیمِ بر/خاک/افتادنِ خود، در خاک فرو کوبانده است.
او بسیار چیزها از عمارتِ خویشتنِ خود را
از بیمِ در/آتش/سوختنِ خود، در آتش فرو سوزانده است.
.
ـ()ـ
او باد و باران و زمانه را تاب نیاورده است.
او موریانه را تاب نیاورده است.
ـ()ـ
.
بیهوده نیست که او
– اویی که روزی دریاها در او غرقه میشدند –
اکنون باری چنین به آسانی در کاسهی آبی غرقه میشود.
.
بیهوده نیست که او
– اویی که روزی غوطهورساختنِ حسرتها را اراده کرده بود –
اکنون باری چنین به آسانی در حسرتها غوطه میزند.
.
بیهوده نیست که او
– اویی که روزی از/میان/رفتنِ فاصلهها را آرزو کرده بود –
اکنون باری چنین به آسانی در فاصلهها از میان میرَوَد.
.
بیهوده نیست که او
– اویی که روزی برای به/زانو/درآمدهگان به پا خاسته بود –
اکنون باری چنین به آسانی زانو در بغل فرو میبَرَد.
.
بیهوده نیست!
ـــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان