سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

یادداشت های شبانه: (۱۰۱) – ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی

۶۳۰. محمودِ کیانوش، نویسنده ای که در سایه زیست.

با محمود کیانوش در لندن در سال ۱۹۸۷ میلادی به همتِ زنده یاد منوچهر محجوبی، مدیر و سردبیرِ گاهنامه ی آهنگر آشنا شدم. البته پیش از آن با کارهای او آشنا بودم. کیانوش تازه از بیمارستان بخانه بازگشته بود و ما به عیادتش رفتیم. درهمان دیدارِ کوتاه دریافتم که محمودِ کیانوش، مردی اهل اندیشه و درنگ در دریافت ها و برداشت های خود از هستی ست. آن دیدار، آغاز نشست ها و گفتگوهای دیگری شد که به دوستی راه برد. کیانوش، شاعری دانا و اندیشمند بود که دانش شعری او بر بینش اش می چربید. او در داستان نویسی، نویسنده ای فیلسوف مشرب بود و نوشتن را ابزاری برای برهنه کردنِ حقیقت می دانست. در نقد نویسی، نگرنده ای تیزبین و نقاد و بی تعارف بود. نقدِ کوبنده و روشنگر او  برآثارِ جلال آل احمد در زمانی که آل احمد در اوج شهرت، بربامِ برج عاج خود نشسته بود، گواهی بر اعتماد به نفس و شجاعت کیانوش بود. آخرین اثر انتقادی او؛ “زن و عشق در دنیای صادق هدایت” که او آنرا نقدی تحلیلی و تطبیقی بر داستانِ بوفِ کور دانسته است، نشان از بی باکی کیانوش در بیانِ آنچه درست می پنداشت، دارد.

اگرچه محمودِ کیانوش برای دوره ای سردبیر مجله سخن بود و در لندن نیز در بخش فارسی رادیوی بی بی سی کار می کرد و می توانست برای خود کیابیایی داشته باشد، اما او هماره در سایه زیست و وارسته تر از آن بود که اهل هیاهو باشد و با نویسندگانِ “همیشه در صحنه”، همراه شود. کیانوش از شاعرانی که ملک الشعرای سازمان های سیاسی بودند و نویسندگانِ جت نشینی که هر روز از جابلسا به جابلقا در رفت و آمد بودند، بیزار و فراری بود و هرگز با هیچ کانون و حزب و گروه و دسته ای همراه نشد. اما گوشه نشینی و عزلت گزینی او بمعنای بی تفاوتی اش در برابر بلایی که برسر ایران و ایرانیان آمده است، نبود. هربار که سخن از حکومت اسلامی بمیان می آمد، او این بند از شعرِ خود را زمزمه می کرد؛

حالِ گندی دارم

با چنان احساسی

که برایم بیگانه ست.

حالِ گندی دارم

مثل این است که می خواهم

همۀ تاریخ بشر را

                       استفراغ کنم.

نام اش جاودان و یادش گرامی باد.

***

۶۳۱. بلوای ترامپ و دگرگون شدنِ هنجارهای اخلاقی.

واکنشِ مردم امریکا به بلوایی که ترامپ در هفته های پایانیِ ریاست اش براه انداخته است، نمایشِ زنده ی شیوه ی دگرگون شدنِ گزاره های اجتماعی و هنجارهای اخلاقی ست. این نمایش نشان می دهد که گزاره های اخلاقی چگونه دگرگون می شود. هنجار های اخلاقی ریشه در روندهای تاریخی دارد و در واکنش به رویدادهای بزرگ اجتماعی دگرگون می شود. هربار که کسی یا گروهی در رفتاری و یا کرداری زیانبار زیاده روی می کند و مردم را چنان به خشم می آورد که واتابِ های آن گستره ی همگانی را پُرتنش می کند، تاب مردم در پیوند با آن رفتارها کاهش می یابد و بنیادِ اخلاقیِ آن ها را ویران می شود. نمونه؟ کوششِ دونالد ترامپ در شوراندنِ طرفدارانش بسوی مجلس در واشنگتن و تسخیرِ کـَپیتال هیل در اعتراض به برگزیدنِ جو بایدن بجای او در پی انتخابات سراسری. ترامپ با یاوه گویی های هذیانیِ ویژه یی خود، لشکری از پشتیبانانِ تهیدست و نادانِ خود را به کاری فراخواند که هرگز در باورِ شهروندان دموکراتِ آن کشور نمی گنجید. فراتر از آن، چون این رویداد به کشته شدن تنی چند از مردم کشیده شد، چنان انزجاری از ترامپ پدید آورد که هم گزینش پارلمانی بایدن را آسانتر کرد و هم سبب شد که بسیاری از سیاستمدارانی که یا پشتیبان ترامپ بودند و یا از او نردبانی برای بالارفتن بسوی آرمانهای سیاسی خود ساخته بودند، از او کناره گرفتند. از آن پس میدان بازی برای او روز بروز تنگتر شد و بهای نزدیکی به او بسی گرانتر و زیانبارتر از پیش. اکنون این مردِ تنهای شب، در روزهای پایانی ریاست اش به ویروسِ کرونا می ماند که همگان از او می گریزند و همه ی سیاستمداران امریکایی همگمان اند که باید او را هرچه زودتر برکنار کرد.

این گونه، در کشورهای دموکراتیک، هنجارهای اخلاقی را انزجارِ همگانی از رفتارها و کردارهای خودکامگان- با پُرنما کردن و بالابردنِ بهای آن رفتارها و کردارها – دگرگون می کند. البته از نگرشِ سنّتی، پنداشته می شود که هنجارهای اخلاقی را می توان با پند و اندرز و آموزش، با اخلاقِ زمانه سازگار کرد. اما حقیقت این است که اخلاقِ اجتماعی، بُرداری تجربی دارد و تا زمانی که بیشترِ مردم رفتار و یا کرداری را تهدیدی برای امنیتِ اجتماعی نپندارند، هیچ گزاره ی اخلاقی، به فهرستِ هنجارهای پذیرفته شده و زمانمندِ اجتماعی افزده نمی شود. روزگاری بسیاری از مردمِ ایران، در ذهنِ خود عکس خمینی را برگستره ی ماه می دیدند و منش و روشِ او را سرمشقی برای انسان و گسترشِ انسانیّت می پنداشتند. اما اندی پس از دیدن رفتارهای ددمنشانه ی او، در جغرافیای خیال آنان، خمینی با چنگیز و یزید و بُخت النصر همردیف شد و کار بجایی رسید که اکنون بسیارانی او را بنیانگذار نگرش داعشی می انگارند. 

هنجارهای پذیرفته شده ی اخلاقی نه طبیعی ست و نه ریشه الهی و آسمانی دارد. اخلاق، پدیده ای زمینی و اینجایی و اکنونی ست و با دگرگونی های زیستبومی و اقصادی دگرگون می شود. هنجارها ی اخلاقی، ریشه در کوششِ انسان برای سازگاری با روندهای زیستبومی و همزیستی اجتماعی دارد و بنیاد ارزشی آن ها بر نیاز به ماندگاری نسلِ انسان در جهان است. اخلاق، ابزاری برای کاهش تنش های ناشی از اداره ی قدرت در جامعه ی انسانی و تعدیل ثروت است. بزبانی برهنه تر، اخلاق ترفندی ست که تهیدستان برای گرفتنِ حقِ زیستنِ، از ارباب قدرت و ثروت، بکار می برند.  

***

۶۳۲. شعـر

آتش ِهوش است
و شاخ و برگ می افشاند 
آرام و آبوار
آنجا که هرچه راه
ره می برد به بی راهی

بگذار تا که بگذرد از این راه
حتی اگر که دور شود
راه تو، گاهگاهی

***

۶۳۳. افسـونِ باهم نشینیِ واژگـانِ .

شاعری را از دیدگاهی،‌ خیالبافی زبانی هم می توان دانست. این کار با گزینش بجای واژگان و چینشِ آن ها در کنارِ هم، به گونه ای که گوهرِ شعر در زنجیره ای از واژگان دمیده شود، رُخ می دهد. این چگونگی، بخشی از هنرِ سـُرایش است که مکانیزم آن تاکنون تن به تورِ شناسایی آزمون پذیر نداده است. آنچه آشکار است این است که همنشینیِ هر واژه با واژه  و یا واژه های دیگر، واکنشی را در ذهنِ انسان برمی انگیزد که با واکنشی که ذهن به هر یک از آن دو واژه نشان می دهد، یکی نیست. بازتابِ درکِ هر واژه در ذهنِ انسان، تولید انرژی عاطفی ویژه ای ست که طعم و گرمای آن در ذهنِ هر فرد، به مرورِ زمان شکل می گیرد و هماره نیز در حال دگرگونی ست. برای نمونه، شنیدنِ واژه ی “مادر” برای هر کس، یادآور کسی یا چیزی یا جایی با حالتِ عاطفی ویژه ای ست. یکی با شنیدنِ این واژه، روی مادر و یا مادرگونِ خود را برپرده ی ذهن خود می بیند وشاد و شکفته می شود و دیگری درهم و آزرده و گریان. یکی نیز آرامگاهِ مادرِ ندیده ی خود را بیاد می آورد و واتابِ عاطفی آشنایی را در پیوند با آن تجربه می کند. این چگونگی را در پیوند با هر واژه می توان گفت. اما هنگامی که واژه ای در کنارِ واژه ی دیگری شنیده و یا دیده می شود، بازتاب عاطفیِ شنونده یا ببننده، فراتر از یادمان هایی ست که آن دو واژه، جدای از یکدیگر در ذهن او برمی انگیزد. برای نمونه، “آغوشِ مادر” می تواند گفتمان هایی را بیاد کسی بیاورد که هیچ پیوندی نه با آغوش داشته باشد و نه با مادر. برای نمونه، بهشت، خواب های شیرین، رویاهای رنگین، امنیت و حتی صداها، نغمه ها و آهنگ هایی که با خاطره ی آغوشِ مادر در ذهنِ فرد درهم آمیخته اند و بازتابِ عاطفی و خیال انگیز برای وی دارند.

فراتر از آن، باهم نشینی و همردیفیِ واژه ها، معنا و گاه معناهای تازه ای نیز به ذهن می آورد. در همه ی نمونه هایی که آورده شد، “مادر” واژه ای مثبت، است. اما با شنیدن و یا دیدنِ واژه ی؛ “مادرِ فولادزره”، واتابِ ذهنی انسان، منفی می شود و انسان بیادِ هیولایی شاخدارِ و هراسنده می افتد. نمونه های دیگرِ این همردیفی در پیوند با واژه ی مادر، این هاست؛ مامِ وطن، مادرم زمین، مادر شوهر، شیرِ مادر، چاهِ مادر، بیسکویت مادر، مادر فلان، مادر پیاله (عکس رخ یار دیده ایم). در همه ی این نمونه ها، ترکیبِ معنای دو واژه در یکدیگر، خیالواره ی ذهنیِ تازه ای را پدید می آورد. این خیالواره ها، زمینه سازِ خیال انگیزیِ شعر و یکی از خاستگاه های اندیشه ی شاعرانه است. به این بُره از شعر شاملو توجه کنید؛

به جست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه میگریم،
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم

ببینید که همنشینی واژگان با یکدیگر چه تصویرهای تازه و تابناکی پدید آورده است، گریستن بر درگاهِ کوه، در آستانۀ دریا و علف، در معبرِ باد. هیچ یک از این جمله ها و ترکیب های شاعرانه را به نثر نمی توان برگرداند زیرا که نه کوه درگاه دارد و نه دریا و علف آستانه. کسی نیز برای باد، معبر نمی سازد. در این شعر، شاملو با همین شیوه، تصویرِ اوجنده ی دیگری ساخته است:

“نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد.” 

این گونه، شاعر بی آن که از رازِ همنشینیِ واژگان در کارِ خود آگاه باشد، همانندِ زرگری که سینه ریزی را الماس آجین می کند،‌ واژگانِ نوباری که ذهن را آبستن خیال های تازه می کند را، در متن شعر خود می نشاند و با آن ها خیالواره های تازه ی شاعرانه می سازد. کسی که این توانایی را ندارد، هرگز نیز نمی تواند هنگامه ی هارمونیک و روانگردانی از همنشین کردن واژه ها در خوشه ای از شعر بپا کند. البته تواناییِ چنین کاری نیز نه آسان است و آموختنی و آموزاندنی. برای همین هم هست که انسان در گذارِ تاریخ، با شعر، همان رفتار را داشته است که با گوهری چون الماس و برلیان. بخشی از ارزشِ شعرِ خوب نیز در دشواریابی آن است.

بخشی از رازِ افسونِ شعر، در شیوه ی همنشانی و همنشینی دو یا چند واژه با یکدیگر است که نُت های پنهانی از موسیقی شعر را پدید می آورد و در آسمانِ جانِ انسان می باراند. این افسونِ واژه ها که می گویم، آنچنان گستره ای ژرف و پُردامنه است که گمان نمی کنم هرگز هیچ دانشی بتواند همه ی رویه ها و سویه های آن را شناسایی کند. شاعران،‌ کاربرانِ غریزیِ‌ این حوزه اند و بی که بدانند، با آرایش های بی نامی که تاکنون بسیاری از آن ها شناسایی و تعریف نشده است،‌ ذهن خواننده و شنونده ی شعر خود را گاه شکوفه باران و آفتابی و گاه شبناک و بارانی می کنند. شاید راز این چگونگی روزی شناسایی شود و با نرم افزار سُرایش بتوان زیباترین شعرهای دیژیتالِ ممکن در هر زبان را پدید آورد. اما تا آن زمان،‌ جهان شیفته کارِ گرانانی چون؛‌ حافظ، سعدی،‌ سنایی،‌ نیما، شاملو، فروغ، شکسپیر،‌ ییتز، هولدرلین، جان دان، ‌دانته، لی پو، شوسر،‌ پوشکین، امیلی دیکینسون و شاعران خوبِ کنونی و آینده خواهد بود.

***

۶۳۴. شـعر

زبان‌ِ مهرِ تو،

                 لبخند

نگاه‌ِ گرم‌ِ تو،

               پیوند

هوای‌ سبزِ تو در ذهن‌ِ هیچ‌ فصل‌ نمی‌ گنجد

و نازکای‌ خیالت،‌

                     چنان‌ زلال،‌ 

که‌ در دست ِ واژه‌ می‌ شکند

چه‌ روزگارِ قشنگی!‌

جهان‌ِ پیر، زبان‌ باز می‌ کند با تو

بگو بهار بماند

و سنگ‌ می‌ خزد از لاک‌ِ خواب ِ خود بیرون‌

بخواه‌ سنگ‌ بخواند

تمام‌ِ زاویه‌ ها روشن‌ است‌ پنداری!

خوش‌ است‌ برخیزم‌

کتاب‌ را بگذارم‌

قرارِ کاغذی‌ خویش‌ را به‌ باد دهم‌

و با نگاه‌ِ تو، 

                از هر بهانه‌ بگریزم‌

بگو بهار بماند.

***

۶۳۵. نگرش مدرن و کاهشِ نام های خدا

خدای دین های ابراهیمی هزار و یک نام دارد که هریک اشاره ای به یکی از توانایی های اوست. برای شیعیان، همه ی این نام ها در دعای جوشن کبیر آمده است.(۱) از آغازِ دوره رنسانس تا کنون، بسیاری از این نام ها برای باورمندانِ آن ادیان بی معنا شده است. برای نمونه، با آغازِ انقلاب صنعتی، معنای “صنعت” دگرگون شد و مردم دریافتند که کوه و دره و رود و دریا، پدیده های صنعتی نیستند و برآیندهای خودبخودیِ رویدادها و روندهای زیستبومی اند. پس این اندیشه پدید آمد که خدا را “صانع” نمی توان خواند، زیرا که وی مهندسی هیچ صنعتی را پایه ریزی نکرده است. نام های دیگری چون؛ ناظم، قادر، کامل، ناصر و صدها نامِ دیگر را نیز رشته های دیگرِ علمی از سکه انداختند. برای نمونه، هنگامی که بیمه پیدا شد، دیگر “امید به خدا” کارایی خود را در داد و ستدهای قانونی از دست داد و اکنون کسی چیزی را با امید بخدا نمی خرد، بلکه از فروشنده سراغِ بیمه و گارانتی و خدماتِ پس از فروش را می گیرد. اکنون این چگونگی شکلی قانونی نیز بخود گرفته است و بیمه کردنِ، پیش نیاز بسیاری از قراردادهای قانونی ست. دیگر نه کسی خدا را بعنوان “ضامن” می پذیرد و نه “ضامن آهو” را.    

اکنون ویروسِ کرونا، نام های “طبیب” و “شافی”، بمعنای شفا دهنده را نیز از لیستِ نام های خدا حذف کرده است.(۲) تا پیش از آن یهودن، عیسویان و مسلمانان، خدای خود را واپسین درمانگرِ بزرگ می دانستند و پیروانی را که از پزشکان ناامید می شدند، بسوی خدا می فرستادند. اما از روزی که پاپ اعظم کاتولیک ها، خود روبروی دوربین تلویزیونِ واتیکان، واکسن کرونا زد و پیروان خود را نیز به پذیرشِ آن دعوت کرد، آشکار شد که خدای کاتولیک، درمانی برای این ویروس در بساطِ کلیسای خود ندارد. نیز روزی که ملا علم الهدی بعنوانِ کلیددارِ حرمِ رضوی گفت که؛ “امام رضا هیچ بیماری را درمان نمی کند و تنها اسبابِ درمان را فراهم می کند”، آب پاکی بروی دست بیمارانی که طناب برگردن درپای پنجره فولادِ رضوی نشسته و یا خوابیده بودند، ریخت. یعنی که دکانی بنام “شفاخانه” از این پس بسته است.

شفا جویی از نیروهای ماورایی در گذارِ تاریخ، رشته ای به درازای خودِ تاریخ دارد. در افسانه های کهنِ دینی، هر پیامبری معجزه ی درمانی ویژه ای داشت، یهودان باور دارند که موسی با کشیدن دست برسر و روی جزامیان آنان را درمان می کرد. عیسویان هم می گویند که عیسی با دمیدنِ نفسِ مسیجایی خود، مرده را زنده می کرد. در روایت های اسلامی نیز آمده است که محمد با فوت کردن به بیماران، آنان را با یک فوت شفا می داد. فراتر از آن، پیروانِ ادیانِ ابراهیمی براین باورند که امامان، قدیسین و علمای بزرگ نیز توانایی شفابخشی دارند. در احادیث و روایات شیعی آمده است که امام جعفرصادق با آب دهانِ خود، نابینایی را بینا کرد. در جهان عیسوی نیز، ادوارد شاه انگلیسی که خود را یکی از قدیسین زمان در سده ی دهم میلادی می پنداشت، با سرانگشتانِ خود هر گونه بیماری را درمان می کرد. آوازه ی درمانگری این قدیس- شاه چنان بود که روزهای یکشنبه که او به کلیسا می رفت، بیمارانی که از سرتاسرِ انگلیس برای شفایابی بدرگاه آن حضرت می شتافتند، از درب کاخ تا بیرونِ کلیسای سلطنتی، برای ضربِ انگشتی از او بر دست و سرِ خود صف می کشیدند!(۳)

با تابشِ آفتاب روشنگری، مردم برای شفایابی به گیاهان و جانوران رو آوردند و در هر سرزمین، افسانه های خرافی چندی درباره ی گیاهان و جانورانِ درمانگر و درد- زدا پیدا شد. پنداره ی همگانی برآن بود که همه ی گیاهان، سبزیجات و میوه ها سودِ درمانی خود را با رنگ و شکل ظاهریشان نشان می دهند. برای نمونه، مغزِ گردو که شکل مغز ِانسان است، برای سردرد و بیماری های مغزی سودمند پنداشته می شد و گوجه و انار که آبی قرمز دارند، برای درمان بیماری های خونی بکار می رفت. همچنین، خارِ مُغـَیلان که رشته هایی درهم فشرده داشت را در آب می انداختند تا با باز شدنِ رشته هایش درآب، دلتنگی و گرفتگی دلِ افسردگان را در نگاهِ آنان درمان کند.(۴) 

در قرون وسطا، موادِ بنیادی همه ی داروهای گیاهی در اروپا، الکل، زرنیخ، انتیمون و تریاک همراه با گیاهانِ بومی بود.(۴) در درمان شناسی شرقی، گذشته ازعسل، گلاب، روغن زِفت، زالو، موم، سرکه، کهلا و ادویه های گوناگون بویژه زردچوبه، رُنّاس، هل، دارچین و فلفل، از برخی از میوه ها مانند؛ خرما، لیمو و نیز گیاهانی چون پیاز، سیر، موسیر، بارهنگ، بادیان و زنجبیل کاربردِ درمانی داشت.  در آفریقا گیاهان جنگلی و زهرِ خزندگان و در امریکای لاتین موز، پلانتین، قهوه و کاکائو برای درمان بسیاری از بیماری ها بکار می رفت. 

امروزه تنها چیزی را که پزشکیِ مدرن از درمان شناسی کهن می پذیرد و همچنان سودمند می داند، ورزش و نرمشِ روزانه است.

……………

  1. قمی، عباس، ۱۳۴۵،  کلیات مفاتیح‌الجنان در این لینک: .http://janat1.ir/mafatih/?id=3
  2. . در دعای کمیل آمده است؛ “یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ”.اى آنکه نامش دوا و ذکرش شفاست.
  3. https://en.wikipedia.org/wiki/Edward_the_Confessor
  4. این بیت از نظامی گنجوی، اشاره به این باور در قرون وسطا دارد:

             نروید برزمین هرگز گیاهی

             که ننوشته ست بربرگش دوایی

***

۶۳۶. مـرغ عافیت

در آرزوی عافیت و جاودانگی
ای مرغ خانگی
افتاده‏‌ای به پیسی ِ بی خود – روانگی

با آب و خاک و دانه چه دلشاد و خامشی
قـُد قـُد کنان خوشی
نُک می زنی و چری و می فرامشی
هی وقت می کُشی
دل بسته ای به آخور ِ خوش آب و دانگی
ای مرغ خانگی

نه شور رفتن است تو را نه ترانه ای
نه از هوای بال گشودن نشانه ای
شادی به آب و دانه خود کُنج لانه ای
یعنی کک ات نمی گزد از بی ترانگی
ای مرغ خانگی

ای مرغ عافیت که ز پرواز خسته ای
واداده ای و گوشـه ی دِنجی نشسته ای
تا رسته ای و مانده ای و بال بسته ای
دارید با رزشک پلو هم نشانگی
ای مرغ خانگی

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۰۰)

یادداشت های پیشین در سایت اخبار روز

https://akhbar-rooz.com/?p=100756 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x