در مطلبی پیش تر از این، «بلوک تاریخی» و پویایی و تنوع اجتماعی عناصر شکل دهنده انقلاب ها در جوامع بشری را از منظر اندیشمند مارکسیست آنتونیو گرامشی مورد بررسی قرار دادیم. بلوک های تاریخی در مرحله ای از انسداد سیاسی و اقتصادی توسط گروه ها و طبقات اجتماعی مختلف و حتی متضاد با یکدیگر شکل می گیرند. پدیده ای که به نام «انقلاب» معروف است در واقع توسط بلوک تاریخی مترقی و به رهبری آن شکل گرفته و به بار می نشیند. در مطلب پیشین، ایران در قرن بیستم را از دیدگاه گرامشی که خود دغدغه ایتالیای توسعه نیافته در پیرامون اروپا در اوایل قرن بیستم را داشت، دیدیم. مانند او اندیشیدیم و بر این باور بودیم که تمامی تحولات مترقی ایران از انقلاب مشروطه گرفته تا جنبش ملی کردن صنعت نفت در سال ۱۳۳۲ توسط بلوک های تاریخی مترقی رهبری می شد. چالشی که مطلب پیشین بر دیدگاه متعارف و غالب در گفتمان ایرانی ایجاد می کرد رد فرضیه «انقلاب» بودن بحران و حوادث سال ۱۳۵۷ بود. عمده این تردید بر این فرضیه متکی است که پس از کودتای ۱۳۳۲ تا به امروز بلوک تاریخی مترقی در ایران شکل نگرفته تا انقلابی را چه در سال ۵۷ و چه امروز رهبری کند.
علیرغم اهمیت موضوع، مطلب پیش رو نیز به چرایی شکل نگرفتن چنین بلوکی در هفتاد سال گذشته ی ایران نمی پردازد. بلکه این مطلب و پس از سرکوب شدن موقتی اعتراضات در خوزستان از کور سوی امیدی برای شکل گیری بلوکی تاریخی و مترقی و بی سابقه در هفتاد سال گذشته ایران پرده برمی دارد. در ادامه این مبحث از چالش های پیش روی چنین بلوکی نه تنها از سوی جمهوری اسلامی بلکه قدرت های خارجی و ابزارهای آنها برای اعمال نفوذ در ایران نیز صحبت خواهد شد.
فرو دستان ایران و ساختارهای سرکوب
اشاره مارکس به «ساختار پادگانی» کارخانه چیزی فراتر از مناسبات استثماری بین کارگران و کارفرمایان سرمایه دار است. در بعد نخست حاکمیت در کشور (State) برای سرکوب کارگران و مزد بگیران استثمار شده به کمک طبقه سرمایه دار آمده و برای این منظور ساختاری از سرکوب را میچیند. اجرای این معادله در کشورهای پیرامون جهانی مانند ایران چه مستقیم از سوی قدرت های امپریالیستی چه از سوی طبقه کمپرادور حاکم به مراتب خشن تر از همتاهای خود در مرکز جهانی است. به عنوان مثال شرکت نفت بریتانیا در نخستین دهه قرن بیستم تنها یک پالایشگاه در آبادان تاسیس نکرد. بلکه برای کنترل کارگران ایرانی پالایشگاه عده ای که به تعبیر مالکم ایکس کارایی «برده خانگی» داشتند را نیز استخدام کرد. این بردگان خانگی تا سر حد فلک کردن کارگران در محل کار هم پیش می رفتند. اما اگر کارگران دست به سازماندهی زده و خارج از پالایشگاه اعتراض و حقوق خود را مطالبه می کردند با ساختار سرکوبگر پیچیده تری مواجه می شدند. در این بعد، انگلیسی ها از طریق شبکه روحانیت شیوخ عشایر را برای سازماندهی نیروهای محلی بر علیه کارگران وا میداشتند. در برخی از موارد سرکوب این چنینی کارگران به قتل آنها هم منجر می شد.
ساختار سرکوب کارگران در ایران امروزی به مراتب پیچیده تر از اوایل قرن بیستم و دهقانان و کارگران را به جان هم انداختن است. شق نولیبرال سرمایه داری و عدم سنخیت آن با اقتصاد و نیازهای بومی جامعه ایران از زاویه های مختلفی قابل بررسی است. یکی از این ویژگی ها ارمغان فردگرایی در جامعه ای است که بیش از جوامع کشورهای توسعه یافته به سرمایه های اجتماعی و زندگی جمعی (Collective) در تعاملات روزمره خود نیاز دارد. بخشی از تفاوت حقوق و مزد در ایران با کشورهای سرمایه داری توسعه یافته که فردگرایی نولیبرال را در آن جوامع قابل تحمل می سازد، با سرمایه و سوبسید اجتماعی خانواده، محله، دوستان، آشنایان، بقال سر کوچه که به اهل محل به نسیه هم میفروشد و الخ برطرف می شود. اما سرمایه داری نولیبرال با تضعیف این بخش از زندگی جمعی در ایران جامعه را از هر دو لحاظ مالی و اجتماعی فقیرتر کرد.
این نسخه نوشته شده در واشنگتن، شیکاگو، لندن و دیگر کلان شهرهای مرکز جهانی با وعده «کار آفرینی» در کشوری که با یک طبقه اجتماعی به نام «بیکاران» روبرو است به ایران تحمیل شد. اما نه تنها معضل «بیکاری» حل نشد بلکه در کشوری که استخدام های قابل قبول دولتی در آن تا مرز شصت درصد از نیروی کار می رسید، این نیروها را نیز در رحمت کارفرمایان و پیمانکارهای بخش خصوصی قرار داده تا با شیوه های جدیدی مانند قراردادهای موقتی بیش از پیش از مزد آنها زده و آن را بربایند.
محمد مالجو با بررسی حوزه صنعتی نفت و گاز، بخصوص با تمرکز بر شرکت پتروشیمی خارک، ساختار مالکیت خصوصی در این صنعت را «هزار لایه» توصیف می کند. به شکلی که مالکیت های چند درصدی و گوناگون این پتروشیمی فی البداهه مالکان آن را در طبقه اجتماعی خود به هم وصل کرده تا سازمان یافته از منافع خود دفاع کنند. اما این ساختار نقطه مقابل «ساختار هزار پاره استخدام» کارگران و مزدبگیران است. مالجو از پنج نوع استخدام (اغلب قریب به اتفاق موقتی) پرده برمی دارد که از کارگران روز مزد تا قراردادهای یکساله را شامل می شود. نوع ششم استخدام که همان استخدام «حفاظتی ها» است تازه برای کنترل و سرکوب پنج نوع اول استخدام می شوند. در کمپرادور بودن مالکان خصوصی صنعت نفت و گاز نیز مالجو مشخص می کند که اغلب سرمایه های انباشت شده در این حوزه سر از بانک های خارجی و اقتصاد جهانی و منطقه ای در می آورند. اما با نگاهی به ساختار سرکوب چیده شده در شق مالکیت و استخدام تنها یک چیز به عقل یک تحلیلگر خطور می کند. آنهم این که سازماندهی یک اعتصاب و اعتراض کارگری در چنین ساختاری غیر ممکن است.
سرکوب کارگری در کارخانه نیشکر هفت تپه آمیخته ای از نوع سرکوب متعارف و نولیبرال در جمهوری اسلامی است. این سرکوب ها از بازی دادن کارگران توسط مالکان رانتی کارخانه و استاندار خوزستان تا دستگیری رهبران کارگران مانند اسماعیل بخشی و اخذ اعترافات جعلی از آنها در صدا و سیما را شامل می شود. سرکوب کارگران تا آن حد که تصور اعتراض هم به اذهان خطور نکند. با نگاهی به ساختار سرکوب سایه افکنده بر کل کارخانه و شهر هفت تپه هم عقل تحلیلگری نمی تواند سازماندهی اعتراضی را از سوی کارگران هفت تپه انتظار داشته باشد.
ویژگیهای شهر هفت تپه تازه شبیه به شهرهایی مانند سوسنگرد و شادگان است. شهرهای کوچک و چند صد هزار نفره که یک خیابان اصلی بیشتر ندارند. درآمد مردم در این شهرها ،مانند دیگر بومی های عرب خوزستان، به لحاظ تاریخی عمدتا متکی بر کشاورزی، دام و در این اواخر نیز کار ارزان قیمت در کشورهای حوزه خلیج فارس، بخصوص کویت است. آب دلیل و عنصر اصلی و اولیه ای بود که سکونت اولیه در این بخش از خوزستان را برای عشایر عرب عمدتا مهاجر از صحرای نجد عربستان و عراق در امتداد قرنهای گذشته را میسر ساخت. از این رو اضافه کردن بی آبی و بحران ریزگردها به لیست بلند بالای محرومیت مردم خوزستان معادل محروم کردن آنها از دلیل وجودی آنها در خانه و کاشانه های خود است.
بسیاری از محله های سوسنگرد و شادگان آسفالت و مدرسه و بهداری ندارند. در این دو شهر، مانند خرمشهر و آبادان، بسیار رایج است که نوجوانی بر اثر یک «آپاندیس» ساده در راه و پیش از رسیدن به بیمارستان بمیرد. اما نزدیک به همه این محله ها یا پاسگاهی از نیروی انتظامی، شعبه ای از بسیج یا اطلاعات وجود دارد. این شعب سرکوب شاید در تهران یکی دو روز به معترضین وقت بدهند و بعد به سوی آنها شلیک کنند اما در خرمشهر و سوسنگرد و شادگان اعتراضات مسالمت آمیز در همان پنج دقیقه اول با شلیک گلوله های کلاشینکوف مواجه می شوند. لذا، با نگاهی به ساختار سرکوب در خوزستان هم کسی نمی توانست نوید سازماندهی اعتراضات را بدهد.
این شمایل یک بلوک تاریخی مترقی است
نمی دانیم چطور؛ اما توده های سر به زیر نگاه داشته شده ی خوزستان کار خود را کردند. اعتصاب های کارگری در ایران و دور زدن و تار و پود کردن ساختار سرکوب توسط آنان می بایست که به عنوان الگو به دیگر ستمدیده ها در خاورمیانه هم که شده مورد مطالعه قرار بگیرد. فیلم های جعلی اعترافات اسماعیل بخشی و سپیده قلیان هنوز کامل از صدا و سیما پخش نشده است اما کارگران هفت تپه با سخنگویان دوره ای و جمعی و شورایی کردن سازماندهی خود ساختار سرکوب را دور زدند. در این وانفسایی که مخاطب ایرانی حتی یک تریبون هم در صدا و سیما و تلویزیون های فارسی زبان خارجی نمی یابد تا خود و خواسته های بومی خود را در آن ببیند کارگران هفت تپه از حیاط محقر کارخانه سکویی برای طرح ایده ها و مطالبات خود ساختند.
نمیدانیم چطور؛ اما از جمعیتی که در چندین شب متوالی تک خیابانهای اصلی در سوسنگرد و شادگان را عرصه اعتراضات خود کردند پیداست که آنها چیزی در حدود هشتاد درصد از واجدین شرایط حظور در این اعتراضات را بسیج کردند. در این اعتراضات زنان دوش به دوش مردان، سالخوردگان دوش به دوش جوانان و نوجوانان از آگاهترین توده های سیاسی در منطقه پرده برداشتند. چه کسی فکر می کرد منطق «سلمی» در سوسنگرد بر علیه ساختار سرکوب پیروز شود؟
اعتراضات خوزستان از آگاهی طبقاتی نیز برخوردار بود. ادعای سطحی نگر و قوم گرای «آب ما را به اصفهان بردند» جای خاصی در این اعتراضات نداشت. بلکه خوزستان به ربودن آب خود از سرچشمه های کارون برای پروژه های سودآور بخش خصوصی در اصفهان اعتراض کرده و اصفهان و محرومین آن هم به اعتراض خوزستان پیوستند.
اعتراضات در خوزستان ابتدا با این یاس از سوی مردم شروع شد که گویا خوزستان در این کارزار تنها است. کنایه معترضین و فعالین آنها در شبکه های اجتماعی به استانهای مرکزی و انتظار قیام همزمان تهران حکایت از این یاس داشت. اما تهرانی ها خیلی زود در ایستگاه های مترو و سپس خیابانهای این شهر صدای خود را همصدا با خوزستان بلند کردند. تبریزیها در همصدایی با خوزستان از تهرانی ها هم رساتر بودند.
در هفتاد سال گذشته از جمله حوادث منتهی به ۵۷، نمی توان اعتراضی به یاد آورد که از حاشیه وسیع در ایران شروع و دیگر استان ها و بخش های جامعه را به هم پیوند داده باشد. اما شهر لر نشین خوزستان یعنی ایذه در این همدردی و همبستگی صاحب سبک بود. آنچنان که واضح است ساختار سرکوب در خوزستان نه تنها از تفرقه طبقاتی بلکه از تفرقه قومی نیز برای اعمال سرکوب استفاده می کند. به عنوان مثال در شهرهایی مانند سوسنگرد و شادگان یا حتی خرمشهر که اکثر ساکنین بومی آنها عرب هستند، عوامل سرکوب و نیروهای امنیتی از شهرها و اقوام غیر عرب انتخاب و استخدام می شوند. در بسیاری از موارد کینه داشتن از شهروندان عرب یکی از شاخصه های اینگونه استخدام ها است. اما ایذه در همصدایی با شهرهای عرب نشین خوزستان و به شکلی بی سابقه شعار «بختیاری با عرب اتحاد اتحاد» را سر داده و برای این همصدایی قربانی هم داد.
این واقعه که اعتراضات در خوزستان سرکوب شده و در حال حاظر نیروهای سرکوب در شور و شعف شکنجه کردن دستگیر شدگان خوزستانی هستند حتی ارزش خبری هم ندارد. آنچه در خوزستان و ایران اتفاق افتاد سرکوب شدنی نیست. در واقع ما با تولد یک بلوک تاریخی مترقی روبرو هستیم. حوادث خوزستان و همدردی و همصدایی ایران حتی متعلق و محصور به یک طبقه خاص نیست. این فقط کارگران و بیکاران و دام و محصول باختگان نبودند که در خیابانها گلوله و باتوم می خوردند. بلکه این اعتراضات از منطق و روشنفکری انقلابی نیز برخوردار است. فقط کافی است به شعارهای این اعتراضات توجه کنیم تا روشنفکری آن را دریابیم. بازاریان، حداقل در سطح کسبه های کوچک، خیلی پیش تر از خوزستان صدای اعتراض و اعتصاب خود را در تهران و دیگر شهرها به گوش رسانده بودند. علاوه بر این گروه اجتماعی حتی افرادی از بدنه حاکمیت و طبقه حاکم هم با خوزستان و ایران همدرد بوده و هستند. این بلوک مترقی شکل و شمایل داشته و سالم به دنیا آمده است.
چالشها
هم جمهوری اسلامی و هم آن دسته از کشورها که برای اعمال سیاست های خود در ایران اسپانسر بخشی از رسانه و محفل های ایرانی در خارج هستند منافعی در منحرف کردن اعتراضات مردم به سمت سیاست های خود دارند. نوع رایج این انحراف ها، هدایت اعتراض ها به سمت هرج و مرج است. از این رو به آتش کشیدن یک بانک توسط عوامل جمهوری اسلامی به بهانه ای ساختگی تبدیل می شود که تمامی سرکوب ها و خشونت های اعمال شده از سوی جمهوری اسلامی بر علیه معترضین را توجیه کند. عوامل کشورهای خارجی هم به بهانه «براندازی جمهوری اسلامی» و برای سمت و سو دادن به اعتراضات آنطور که خود و نه مردم ایران می خواهند، از برنامه های تلویزیونی تا طرح شعار و تیراندازی و غیره شرایط خود را بر اعتراضات ارگانیک مردم تحمیل می کنند.
البته در قرائت صد ساله ای از تاریخ ایران مشخص می شود که هر دو عنصر استبداد داخلی و امپریالیسم خارجی همواره در شکست دادن بلوکهای مترقی در ایران رابطه شراکتی داشته اند و نه بالعکس. لذا بیهوده است که تنها حواس را به استبداد داخلی داده و از دیگر عاملی که از قضا ساختاری تر از عنصر نخست دست و پای ایران را در جایگاه توسعه نیافته خود در خاورمیانه و جهان گره میزند، چشم پوشید. تاثیر ده ها تلویزیون خارجی فارسی زبان، صدها وبسایت و کانون های اعمال نفوذ در ایران که با پول کشورهایی مانند آمریکا، اسرائیل، عربستان، امارات، بریتانیا، فرانسه، هلند، آلمان و غیره راه اندازی شده اند جدی است. حقیقت امر در این است که جامعه ایران و نیروهای مترقی آن از زمان ورود سازمان یافته رسانه به بخش تبلیغات و سیاه نمایی دولتی از دهه ۳۰ تا به امروز رسانه ای ندارد تا گفتمان و نیازهای بومی این جامعه را در آن منعکس کند. در همان دهه ۳۰ فرمانده عملیات کودتا روزولت آنقدر در بین روزنامه ها، رادیو و منابر مساجد نفوذ داشت که از هر پنج رسانه چهارتای آن را بر علیه مصدق بسیج کرد. لذا، بی نوائی روشنفکری بومی (ارگانیک) امروزه ریشه در ساختاری عمیق تر دارد که هر بلوک مترقی شکل گرفته در ایران باید به آن توجه ویژه داشته باشد. در نتیجه، چالش سرکوب و انحراف بلوک تاریخی فعلی تنها از سوی جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی می تواند مانند محمد علی شاه با دست مردم و مشروطه خواهان برکنار (سرنگون) یا مانند محمد رضا شاه در اثر مقاومت مردم در جنبش ملی کردن صنعت نفت کشور را ترک کند. اما در هر دو مورد این غفلت از نقش مخرب امپریالیسم بود که بلوکهای مترقی در ایران را شکست داده و به سرنوشتی عقیم دچار کرد.