خطابه به مَتَرسَکِ ساخته از ظُلمَت
سوداگَران، همواره ظُلمَت در آستینِ تو میدَمَند
تا از تو مَتَرسَکی بر ساخته، بر آسمان فَرا کشند
و در زیرِ سایهی خونینِ تو لَم دهند.
و تو به زیرَکی بر قصدِ اَبلَهانهی آنان آگاهی.
اِی ظُلمتِ زیرَک!
اَبلَهنامیدنِ تو، اِهانت است به اَبلَهی.
«»
سودا زدهگان، تو را اَبلَه مینامند
و تو زیرَکانه میکوشی تا آنان
در ظُلمتِ بلاهتِ خود فرومانند.
اَبلَه خودِ ایناناند
اینانی که تو را اَبلَه میدانند.
و تو به زیرَکی بر بلاهتِ آنان آگاهی.
اِی زیرَکیِ ظُلمانی!
تو را اَبلَهی نامیدن، درغلتیدن به اَبلَهیست.
«»
آن جارویِ رخشان، تو را خواهد رُفت
عیناً مانندِ جارویِ مادر که بر میآشُفت
و خانه آنی میدرخشید و میشد ” مُشک و مُروارید “.
– آن گونه که آن پیرزن میگُفت –
و تو به زیرَکی بر این حقیقتِ مَحتوم آگاهی.
ــــــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان
حاکمان، پُختهخوران، نانْ/به/نرخِ/روزْ/خوران، و فریادِ مَردُم
و ناگهان مَردُم، دیگر از فریاد نمیپرهیزند.
و بساطها در هم فرو میریزند.
و نانْ/به/نرخِ/روزْ/خوران، شگفتی و تأسّف را، رِندانه
در چهرههای مُبهَمِشان بههم در میآمیزند.
و آنگاه، پُختهخوران بهموعظه بر میخیزند :
« حاکمان، فریادِ مردم را بشنوند … ».
«»
حاکمان امّا، فریادِ مَردُم را همواره از پیشاپیش میشَنَوَند.
پادگانها با شتاب ساخته میشوند
دارها با شتاب بر افراشته،
و بَذرهای مرگ با شتاب کاشته میشوند
داسها با شتاب صیقل یافته :
بسیار پیش از آنکه از مَردُم، کسی نتواند دیگر از فریاد بپرهیزد.
بسیار پیش از آنکه فریاد، پرهیز از خود را در هم ریزد.
بسیار پیش از آنکه در چهرههای مُبهَمِ نانْ/به/نرخِ/روزْ/خوران
شگفتی و تأسّف، رِندانه در هم آمیزد.
بسیار پیش از آنکه از پُختهخوران کسی بهموعظه برخیزد.
زیرا که حاکمان، فریادِ مَردُم را همواره از پیشاپیش میشَنَوَند.
ـــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان