این مقاله گزارشی از یک کار پژوهشی در مورد دموکراسی توسط پروفسور ADANER USMANI استادیار جامعه شناسی و مطالعات اجتماعی دانشگاه هاروارد است.
سابقهی تاریخی روشن است: دموکراسی تنها هنگامی پیروز شد که تودههای مزدبگیر، درگیر مبارزهی طبقاتی علیه ثروتمندان شدند. برای حفظ دموکراسیِ امروز بیشتر به این مبارزه نیاز خواهیم داشت.
آنها میگویند دموکراسی در بحران است. واشنگتن پست با تبلیغ یک آگهی فوتبال حرفهای[۱] به ما هشدار داد که “دموکراسی در تاریکی میمیرد”. دانیل زبلات[۲] و استیون لویتسکی[۳] دانشمندان علوم سیاسی کتابی با عنوان “چگونه دموکراسیها میمیرند“، منتشرکردهاند. و لری دیاموند[۴]، دانش آموختهی برجستهی دموکراسی، از شناسایی یک رکودِ جهانی دموکراسی سخن گفته است.
هدف من ریختن آب سرد بر روی این نوع نگرانیها نیست. در تاریخ اخیر چیزهای زیادی وجود دارد که باید در مورد آنها نگران باشیم. با این وجود، تمرکز صرف بر رویدادهای معاصر میتواند گمراه کننده باشد. بررسی صرف رویدادهای این روزها، می تواند ما را در معرض خطر ندیدن جنگل تحت تأثیر معدودی درخت به شکل ترامپ قرار دهد.
برای درک دموکراسی – برای دفاع از آن و تعمیق آن –باید به جای مشوشکردن مداوم اذهان در بارهی بادهای مخالف اخیر، تاریخ طولانی آن را بررسیکنیم. تلاش من در مقالهای که اخیراً در مجلهی آمریکایی جامعه شناسی[۵] منتشر شده است، برآن بوده که همین کار را انجام دهم. پژوهشهای من نشان میدهند که پیشرفت دموکراتیک طی۱۵۰سال گذشته، ثمرهی تغییر سرشت مبارزهی طبقاتی برسرِ دولت است. منشاء دموکراسی در ظرفیت فقرا برای ایجاد اختلال در روال عادی ثروتمندان بوده است.
نگران بودن مانند بسیاری از افراد دربارهی بسیاری چیزها چون ایدهها، نهادها و ایدئولوژیهای جدید، نادرست نیست. اما تاریخ به ما میآموزد که وظیفهی حفظ دموکراسی، اساساَ در احیای ظرفیتهای غیرقابلکنترل مردم عادی است.
گذار دموکراتیک
نیازی به این نیست که یک نفر مانند پانگلوس[۶] (یا استیون پینکر[۷]) خوشبین باشد و توجه دهد که ظهور دموکراسی جهان را دگرگون کرده است. پارادوکسی در جوهر این ترقی نهفته است. چراکه دموکراسی در جوامعی که توسط سلسلهمراتب طبقاتی و موقعیت اجتماعی شکافته شدهاند، برابری را معرفی میکند. برای نیاکان ما، چیزی عحیبتر از این نبود که باخبر شوند از اینکه پادشاهان و اشراف بهزودی قدرت را به سروهایشان واگذار میکنند. با این وجود جهان نابرابر ما به طور مداوم دموکراتیک شده است. بهترین شاخصهای ما، پیشرفت خارقالعاده و بهطورعمده پایدار از زمان انقلاب فرانسه را ثبت کردهاند.
چرا چنین است؟ چه چیزی تغییر کرده است؟ یک پاسخ این است که سیاست تغییر کرده، زیرا عقاید ما در مورد سیاست عوض شده است. استیون پینکر چیزی شبیه به این را در اثرش با عنوان “تاریخ اخیر پیشرفت بشر” مورد بحث قرارداده است. به گفتهی او، دموکراسی هنگامی ظهور کرد که مسئولیت امور انسانی بر عهدهی عقل قرار گرفت.
یکی از مشکلات آشکار این استدلال این است که فقط به مطرح شدن پرسش دیگری میانجامد. اگر دموکراسی به این دلیل پدیدار شد که عقاید ما در مورد آزادی و برابری تغییر کرد، عقاید ما چرا تغییر کرد؟
برای مدتها متداولترین پاسخ به معمای دموکراتیزاسیون، دموکراسی را نتیجهی رشد اقتصادی میدانست. همیشه در بارهی چرایی این استدلال اختلاف نظر وجود داشته است – برخی استدلال میکنند که توسعهی اقتصادی منجر به ایجاد طبقهی متوسط اهل تساهل شد، برخی دیگر معتقدند که یک اقتصاد مرکب از اجزاء، مستلزم مجموعهای از سیاستهاست- اما دیدگاه کلی این بود که مدرنیزاسیون دموکراسی را به دنبال آورد.
مطالعات اخیر این دیدگاه را به چالش کشیده است. با اینکه کشورهای ثروتمند واقعاً دموکراتیکتر هستند، اما مشخص نیست که این کشورها به موازات توسعهی خود، دمکراتیکتر میشوند. توسعهی اقتصادی به همان اندازه که نخبگان در قدرت را تثبیت میکند، میتواند آنها را واژکون هم بکند. نگاه مدرنیزاسیون فقط اندیشهای گذرا نسبت به پیشگامان و بدخواهان تحول دموکراتیک ارائهکرده است. اینکه چهکسی خواهان دموکراسی از چه کسی است و تحت چه شرایطی آنها احتمالاَ موفق میشوند؟
مبارزهی طبقاتی بر سر دولت
اقتصاددانان و دانشمندان سیاسی در جستجوی پاسخ این پرسشها، نبرد برای دموکراسی را به مثابهی نبردی بین ثروتمندان و فقیران بر سر دولت دریافتهاند. ثروتمندان که اقلیت هستند، از برابری سیاسی میترسند. فقرا که شمارشان بسیار زیاد است، در حسرت آنند.
برداشت این نویسندگان مبتنی بر این است که دموکراتیزاسیون، رقابت بین طبقات مدعی بر سرِ دولت است. با اینحال، آنها بهطور عمده ویژگی این رقابت را درک نکردهاند. بهویژه آنها شرایطی را که تحت آن فقرا دموکراسی را به ثروتمندان تحمیل میکنند، اشتباه درک کردهاند. قدرت نفوذ فقرا ( آنگونه که بن آنسل[۸] و دیوید ساموئل[۹] استدلال میکنند) ناشی از رشد ثروت یا ناشی از تهدید یک شورش غیرمنتظره ( آنگونه که دیمون آکموگلا[۱۰] و جیمز رابینسون[۱۱] یا کارلز بوکس[۱۲] ادعا میکنند) نیست، بلکه قدرت فزایندهی آنها نتیجهی توسعهی اقتصادی است که فقرا را از پتانسیل به چالش کشیدن روالی برخوردار میکند که بر اساس آن برای نخبگان شرایط اعمال کنترل بر ثروت فراهم میشود.
برای درک این موضوع، فقط باید چند واقعیت اساسی را در مورد اقتصاد و دولت مورد ملاحظه قرار دهیم.
نخست اینکه در هر جامعهی غیرتساویگرا (طبقاتی-م) ، دولت نسبت به افراد ثروتمند بیش از افراد فقیر احترام نشان خواهد داد – حتی اگر دولت توسط نمایندگان ثروتمندان گزینش نشده باشد. دلیل آن ساده است: دولت برای تأمین درآمدهای مورد نیاز خود به یک اقتصاد قوی وابسته است. و از آنجا که قدرت اقتصاد، تابعی از میزان سرمایهگذاری است، افرادی که دارای جایگاههای فرماندهی اقتصادی بالاتری هستند، نفوذ نامتناسبی ( نسبت به سایرین-م ) بر دولت دارند.
البته فقرا هم میتوانند زندگی اقتصادی را مختل کنند. اما ازآنجاکه تنها دارایی آنها توانایی کارکردن آنهاست، برخلاف افراد ثروتمند نمیتوانند به عنوان فرد، قدرت خود را اعمال کنند. برای ایجاد اختلال در زندگی اقتصادی، آنها باید با دیگران هماهنگ شوند. از آنجا که کنش جمعی بسیار دشوارتر از اقدام فردی است، ثروتمندان همیشه برای اعمال قدرت بر دولت از قدرت بیشتری نسبت به فقرا برخوردارند.
دوم، این موازنهی ظرفیتهای ایجاد اختلال هرچند همیشه نابرابر است، اما پایدار نیست. ظرفیت هر فرد فقیر معین، تابعی از کاری است که انجام میدهد. برخی از افراد فقیر، چه به این دلیل که در صنایع اصلی کار میکنند و چه به دلیل مهارتهای نسبتاً کمیاب، از نیروی بیشتری در زندگی اقتصادی برخوردارند. دیگران به دلیل کار در محلهای بزرگ و متراکم گروهی، آسانتر میتوانند اقدام جمعی را هماهنگ کنند.
از نظر انتقادی، توسعهی اقتصادی نقشهای جدیدی را برای ایفای نقش توسط فقرا ایجاد میکند ( و در نتیجه، اشکال مختلف وابستگی ثروتمندان به فقرا ) . این امر همچنین پراکندگی فقرا را در نقشهای موجود تغییر میدهد. بدین ترتیب، توسعه، موازنهی ظرفیتهای ایجاد اختلال بین فقیر و غنی را دگرگون میکند. این تحولات، گاهی اوقات فاصلهی ظرفیتهای متقابل بین ثروتمندان و فقرا را محدود میکند. وقتی این اتفاق میافتد، فقرا از امکان اعمال نفوذ بر دولت برخوردار میشوند.
این برای سرنوشت دموکراسی اشاره به چه چیزی دارد؟ خیلی ساده، در جایی که مردم عادی از توانایی امکان انباشتهکردن قابلیت ایجاد اختلال در اقتصاد برخوردار میشوند، باید در انتظار پیشرفت در جهت دموکراسی بود.
من در مقالهام این فرضیه را از نظر کمی با استفاده از سهم جمعیت در سن کار که در سنگرهای بعدی جنبش کارگری ( تولید، استخراج، ساختوساز و حملونقل) اشتغال پیدا کردند، به عنوان سنجشی برای قدرت برهم زنندهی مردم عادی مورد بررسی قرار دادم. دادههای مربوط به دهها کشور را در بیشترِ دورهی مدرن استخراج کردم.
ارزیابیهای من حاکی از آن است که توانایی افراد عادی برای مختلکردن کارکرد عادی اقتصاد، یک پیشبینیکنندهی مهم و نیرومندِ الگوهای دموکراتیکسازی در طول زمان است. سایر موارد همچون گروههای جمعیت در سنِ کارِ یک کشور در این صنایع نیز، کیفیت دموکراسی در آن کشور را رشد میدهد.
همانطور که دیگران نیز نشان دادهاند، من هم بهصورت جداگانه متوجه شدم که یکی از موانع اصلی در برابر دموکراتیزهکردن، وجود یک طبقهی مالک مقتدر است. مالکان به ویژه از طریق دموکراتیکشدن در معرض تهدید قرار میگیرند، زیرا آنها برای حفظ نیروی کار خود ( مانند نظم کاری اجباری) و به دلیل اینکه داراییهایشان در محل پابرجا شدهاند، اغلب به نهادهای ضددموکراتیک وابسته هستند. بدین معنی که طبقات مالکان بزرگ از نظر تاریخی، حتی با ترتیبات دموکراتیک رسمی هم دشمن بودهاند.
مشاهده ی اینکه مبارزهی طبقاتی بر سر دولت به دموکراتیزاسیون میانجامد، دلیلی بر این نمیشود که هیچ چیز دیگری مهم نیست. من شواهدی یافتم که نشان میدهند زمانی که همسایگان یک کشور نیز دموکراتیک باشند، دموکراسی بیشتر محتمل است، اینکه کشورهای نابرابرتر از احتمال دموکراتیزه شدن بیشتری برخوردارند، و نقش آموزش در زایش و پرورش دموکراسی را . اما پایدارترین و نیرومندترین بیان در مورد ظهور دموکراسی این دو مورد است: رشد ظرفیتهای مختلکنندهی مردم عادی و نابودی طبقهی مالک.
دفاع بهتر از دموکراسی
برای مسائل بزرگی که امروزه دانشمندان و شهروندان را نگران میکند، این پیشینه دربردارندهی درسهای مهم و ماندگاری است.
مهمتر از همه، ما هیچگاه نباید فراموش کنیم که دموکراسی، تمرین خارقالعادهی بهزانودرآوردن قدرتمندان در برابر منافع عمومی است. از آنجا که نابرابری اقتصادی ابزاری را برای ازبینبردن برابری سیاسی در اختیار ذینفعان خود قرار میدهد، همواره دفاع از دموکراسی در یک نظم غیربرابریطلبانه، بهصورت اجتنابناپذیری کار دشواری خواهد بود. بخشی از مشکلات امروز دموکراسی ممکن است نتیجه ی ظهور رسانههای جدید یا بهویژه قدرت عوامفریبانهی آنها باشد. اما مشکل ما اساساَ یک مشکل قدیمی است.
بنابراین در هدفگذاری دفاع و تعمیق دموکراسی، ما باید بر خاستگاه آن متمرکز شویم. تاریخ دموکراسی، تاریخ مبارزهی بین فقرا و ثروتمندان بر سر دولت است. برای دفاع از آن، باید از توانایی فقرا برای به چالشکشیدن ثروتمندان دفاع کنیم.
****
[۱] -https://jacobinmag.com/2019/05/democracy-inequality-modernization-working-class-struggle
پروفسور آدانرعثمانی استادیار جامعه شناسی و مطالعات اجتماعی در دانشگاه هاروارد وعضو هیئت تحریریه نشریهی Catalyst است.
[۲] -ADANER USMANI
[۳] –https://www.youtube.com/watch?v=ZDjfg8YlKHc
[۴] -Daniel Ziblatt
[۵] -Steven Levitsky
[۶] -Larry Diamond
[۶] -American Journal of Sociology
[۷]– “کاندید” یا خوشبینی؛ به فرانسوی (Candide ou l’Optimisme) نام کتابی ادبی است که ولتر، نویسنده و فیلسوف اهل فرانسه آن را نوشته است؛ این کتاب اولین بار در سال ۱۷۵۹ منتشر شد و در دوران حیات نویسنده بیست بار تجدید چاپ شد که آن را در رده ی موفقترین آثار ادبی فرانسه قرار دارد. کاندید یکی از آثار ادبی برجستهی جهان است.
کاندید نام دختر جوانی خوش باوری است که در قصر بارون آلمانی زندگی میکند. بارون شخصی به نام پانگلوس را که از بهترین معلمان است برای تربیت کاندید استخدام میکند. پانگلوس همواره به کاندید میآموزد که ما در محیطی سرشار از خوشبختی و خوبی زندگی میکنیم. بعد از مدتی بارون به کاندید شک میکند و به گمان اینکه به دخترش نظر دارد، او را از کاخ بیرون میکند. کاندید نیز به اجبار به گروه سربازان بلغاری میپیوندد. کاندید در جریان این اتفاقات متوجه میشود که دنیا محلی سرشار از خوشبختی نیست. بعدها دوباره با معلم خود برخورد میکند و او را در حال گدایی میبیند. کاندید نظر معلمش را دربارهی اینکه دنیا محل خوشبختی است، جویا میشود و پانگلوس میگوید که شرایط زندگی میتوانست بدتر از این هم بشود و بعد از توضیح آنچه بر او گذشته بود و ماجراهایی که بر کاندید گذشت، در انتها میگوید که معتقد است همه چیز در دنیا برای خوشبختی و به بهترین نحو ترتیب داده شدهاست. (مترجم، به نقل از ویکی پدیا)
[۸] – استیون آرتور پینکر به انگلیسی(Steven Arthur Pinker) زادهی ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۴، زبانشناس، روانشناس تجربی، دانشمند علوم شناختی کانادایی-آمریکایی و نویسندهی کتابهای معروف علمی است… در کتابهایی کمتر دانشگاهی، او زبان را به عنوان یک «غریزه» یا سازگاری بیولوژیکی که توسط انتخاب طبیعی شکل گرفته، مورد بحث قرار میدهد. در این دیدگاه، او در مقابل نوام چامسکی و دیگر کسانی است که توانایی انسان برای یادگیری زبان را محصول جانبی سایر سازگاریها میدانند. (مترجم، به نقل از ویکی پدیا)
[۹] -Ben Ansell
[۱۰] -David Samuels
[۱۱]– Damon Acemoglu
[۱۲] -James Robinson
[۱۳] -Carles Boix
“………..بخشی از مشکلات امروز دموکراسی ممکن است نتیجه ی ظهور رسانههای جدید یا بهویژه قدرت عوامفریبانهی آنها باشد. اما مشکل ما اساساَ یک مشکل قدیمی است.”.
“……… تاریخ دموکراسی، تاریخ مبارزهی بین فقرا و ثروتمندان بر سر دولت است. برای دفاع از آن، باید از توانایی فقرا برای به چالشکشیدن ثروتمندان دفاع کنیم.”. پایان نقل قول.
دموکراسی برای فقرا, ظاهرا مانند گرفتن ماهی, مشکل و نگه داشتن آن – جز در موارد معدود – تقریبا غیر ممکن است. اگر چنین باشد آیا برخی از الگوهای “غیر دموکراتیک” مانند الگوی کوبا برای فقرا مفیدتر نبوده است؟ ظاهرا چنین بنظر میرسد و علی رغم تمام تبلیغات, ظاهرا در اکثر موارد عطای دموکراسی به لقای آن نمی ارزد.
مقاله ای بسیار عالی با ترجمه خوب و روان