جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

از بینایی – سروده ی منتشر نشده ای از اسماعیل خویی

۱

برف آمد و، از پس اش، چو مهتاب دمید،

دیدم که به چشمِ خویش نتوانم دید،

نیز از ردِ پاشان، که دوان است به دشت

یک خرسِ سپید از پسِ یک موشِ سپید.

۲

در پرتوِ برف، اگر به خود مغروری

که ت هست توانِ دیدن از هر دوری،

لختی بدرنگ! تا ببینی که فروغ

نیز، ار گذرد ز حد، می آرَد کوری.

۳

هر چند که از دیدنِ بودن دوری،

زیرا ز جهانِ «بود» ها مهجوری،

دیدن همه را به از ندیدن؛ ور نیز

بینایی ی ماست گونه ای از کوری.

۴

هر جانوری جورِ دگر می بیند:

البتّه، به چشمِ باز، اگر می بیند.

وز هیچ رهی نمی تواند دانست

کاو به زمن و تو یا بَتَر می بیند.

۵

هر چند که از دیده می آید دیدن،

با چشمِ دگر کسی  نشاید دیدن:

این است که هیچ گونه از دیدن را

چون دیدنِ دیگران نباید دیدن.

۶

در برف چو شب گشود گیسوی سپید،

موی اش نتوان شناخت از روی سپید.

رو، پُرس ز مرگ یا ز پیری که چرا

زی گورِ سیه می بَرَدَم موی سپید؟!

۷

در برف نگر! نگر به غوغای سپید:

غوغای سپید، در خموشای سپید!

این بار دُرُست است، اگر بسرایم:

کامشب، شبِ من رسد به فردای سپید!

دهم مهر۱۳۹۶،

بیدرکجای لندن

https://akhbar-rooz.com/?p=140465 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x