پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

تعهد دوگانه؛ به مناسبت تجدید چاپ اثری از شاهرخ مسکوب – پیام حیدرقزوینی

تعهدی که مدنظر مســکوب اســت و نوع نگاه او، به نوعی یادآور نگاهی اســت که ماکســیم گورکی در آخرین رمانش که ناتمام هم ماند، داشت…سرگذشــت گورکی و بحران های درونی اش حکایت بســیاری دیگر از نویسندگان و شــاعران سوسیالیست همدوره اش بود. حتی بحران گورکی را بــه نوعی می توان بحران انقلاب اکتبر هم دانســت؛ انقلابی که در واقعیت شکســت خورد، اما ایده ها و آرمان هایش امروز حتی بیشتر از ۱۹۱۷ استوار و پابرجا می نمایند

شاهرخ مســکوب علایقی متنوع داشت و این ســبب شده بود که چهره ای چندوجهی داشــته باشــد و کارنامه به جامانــده از او نیز علایق چندگانه اش را نشــان می دهد. کتاب »شکاریم یکسر همه پیش مرگ« که شــامل جستارها، گفتارها و نوشتارهایی از مسکوب است که در سال های مختلف نوشته شده اند، به روشنی نشان دهنده چهــره چندوجهی مســکوب اســت. از تحقیقی مفصــل درباره ناصرخسرو تا مقاله ای درباره شعر متعهد فارسی در دهه های سی و چهل و همچنین مقالاتی درباره هنر نقاشــی قاجار و مینیاتور و… که در این کتاب گرد آمده اند، نشــان می دهد که مسکوب دغدغه ها و علایقی متنوع داشت.

حسن کامشــاد در ابتدای این کتاب یادداشتی درباره مسکوب و این جستارها و مقاله هایش نوشته و به این نکته اشاره کرده که خود مســکوب بیش از هر چیز خود را جستارنویس می دانست. کامشاد هم به شخصیت چندوجهی مسکوب اشاره کرده و می گوید در این کتاب تلاش شــده از دلبســتگی های ادبی و هنری متنوع مسکوب نمونه هایی آورده شود.

مســکوب در یکی از جســتارهای کتاب با نام »نگاهی ناتمام به شــعر متعهد فارسی در دهه ســی و چهل« از منظری متفاوت به موضوع تعهد در ادبیات نگریســته اســت. او برای ورود به بحث، ســراغ کنگره نویســندگان ایران رفته که در میانه دهه بیســت در انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شــوروی تشکیل شد. این کنگره با حضور هفتادوهشت شاعر و نویسنده سنتی و نوگرا، از چهارم تا دوازدهم تیرماه ۱۳۲۵ در محل باغ خانه فرهنگ شوروی برگزار شده بود. دهه بیست، دهه بالندگی ادبیات و هنر مدرن ایران بود و از ســوی دیگر این دوره را می توان بالنده ترین دوره حزب توده ایران هم دانســت. مسکوب برای آنکه نشــان دهد چه تصوری در آن دوره در فضای فرهنگی ایران وجود داشــته، به سراغ قطعنامه کنگره رفته که در آن پیشــنهادها یا به قــول او »رهنمودهایی« به نویســندگان و شــاعران ایرانی داده شده اســت. مسکوب می گوید رهنمودهای این قطعنامه تا چنــد دهه بر روح ادبیات ایران حاکم شد. این قطعنامه البته شکل دســتوری یا سازمانی نداشت و خود مســکوب نیز به این نکته اشــاره می کند و می گویــد رهنمودهای قطعنامه کنگره نویسندگان ایران بر روح ادبیات ما حاکم شد، چراکه »بیان کننده خواست های سیاسی و اجتماعی زمانه و مبین انتظاری بود که خوانندگان جوانتر از ادبیات و تصوری که اهل قلم از وظیفه خود داشتند و می خواستند به گفته شاملو سمندروار در آتش مردم بنشینند و از خاکستر خود باز زاده شوند. افزون بر این، چنین گرایشی با ندای ادبیات مترقی جهان می خواند و ســاز ما را با آن هم کوک و همآواز می کرد.«

مســکوب می گویــد پس از گذشــت ســالها از آن دوره، امروز وقتــی به قطعنامه کنگره نویســندگان و کلیــات آن نگاه می کنیم، »معنای حقیقی کلمات و هماهنگی آنها با سیاست وقت شوروی و نهضت چپ ایران روشــنتر دیده می شــود.« مســکوب با دیدی انتقــادی به ادبیات متعهد در دهه های ســی و چهل، نگاه می کند و بــا تفاوت قائل شــدن میان تفکر سیاســی و ایدئولوژی سیاســی، منظورش را توضیح می دهد. از نظر او تفکر سیاســی آن اندیشه یا نظام اندیشه ای است که »جوینده« و »پرسنده« است و این را درست برخــلاف ایدئولوژی سیاســی می داند که به گفته او پاســخ همه مشکلات اجتماعی و غیراجتماعی، مشکلات پیچیده و دیرین آدمی را آماده و آســان در آســتین دارد. او معتقد است در دهه های سی و چهل »ما اســیر ایدئولوژی سیاســی خاصی بودیم که سیر تاریخ، ســاخت و مبارزه طبقاتی و راه پیروزی و رسیدن به شاهراه نجات را به ما یاد می داد و همه اینها به ادبیات راه می یافت.«

مسکوب گونه دیگری از تعهد را در برابر تعهدی که ایدئولوژیک می نامد قرار می دهد. او معتقد است تعهد ایدئولوژیک ادبیات را در حصــاری محدود قرار می دهد و او را از تعهدی مهمتر دور می کند. او می گوید تعهد ایدئولوژیک با ساده ســازی های قالبی نویسنده را از مهلکه بزرگی نجات می دهد؛ »از خطر اندیشیدن و در قبال تعهدی بزرگتر، نو به نو دل به دریا زدن، از خطر تعهد در قبال خود و جهان، از چگونه در جهان )و به تبع آن در اجتماع( بودن و چگونه خود را در جهان راه بردن یا به زبانی گنگ و مبهم از تعهد در برابر حقیقت که بسیاری از شاعران و نویســندگان چه بدانند و چه ندانند متعهد به آن اند. زیرا نوشــتن، موضع گرفتن در برابر چیزها و کســان، یعنی پذیرفتن و نپذیرفتن و انتخاب کردن، یعنی متعهدشــدن است. و این مستلزم اندیشیدنی پیوسته و انتخاب کردنی مدام است و هر انتخابی خطرکردنی دیگر است.«

فرخ غفاری . شاهرخ مسکوب . بزرگ علوی و داریوش شایگان

مسکوب می گوید ادبیات متعهد دهه های سی و چهل ما مثل هرجای دیگری دشواری ها را ندید و کار را آسان گرفت. تعهدی که مدنظر مســکوب اســت و نوع نگاه او، به نوعی یادآور نگاهی اســت که ماکســیم گورکی در آخرین رمانش که ناتمام هم ماند، داشت. »زندگی کلیم ســامگین« عنوان رمان چهارجلدی گورکی اســت که به چهل ســال از زندگی جامعه روسیه از ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۸مربوط اســت. گورکی در این رمان مواجه های خاص با تاریخ دارد. در روایت رمان، تاریخ نه عرصــه ای بیرون از زندگی و آدم ها بلکه چیزی در پیوند با آنهاســت. در اینجا، هم تاریخ است که آدم ها را می سازد و هم آدم ها هستند که تاریخ را شکل می دهند. شخصیت اصلی این رمان، کلیم ســامگین، نه یک انقلابی تمام عیار اســت و نه یک ضدانقلاب. در تمام رمان بلند گورکی دوپارگی شــخصیت کلیم سامگین پخش شده اســت؛ او به ضد خودش بدل می شودو در آخــر به موجودی هزارتکه تبدیل می شــود. به اعتقاد یورگن روله در کتاب »ادبیات و انقلاب« ) ترجمه علی اصغر حداد(، گورکی در این رمان به قشــری خاص از اجتماع روســیه نظر ندارد، بلکه روایتــی از کل مردم روســیه در دورانی خاص به دســت می دهد. روله می نویســد که گورکی در این چهار جلــد در واقع با خودش تصفیه حســاب کرده است. تصفیه حساب با دو چهره متضادی که در درون گورکی وجود داشتند: از یک سو گورکی به عنوان نویسنده و روشــنفکری که وفادار به حقیقت اســت و از سوی دیگر گورکی به عنوان چهره ای انقلابی و عضو برجســته حزب. تضاد میان این دو چهره درونی اســت که هم وضعیــت ذهنی گورکی را بحرانی می کنــد و هم موقعیتش در حزب را به خطر می اندازد. بســیاری معتقدنــد که او در این رمان آخرش، ضمنا تصویری از خودش نیز به دست داده است؛ تصویری البته با رویکردی انتقادی. به عبارتی چهره دوگانه کلیم ســامگین می تواند نمادی از چهره خود گورکی هم باشــد؛ گورکی اول به عنوان نویســنده و روشنفکری شکاک که به همه چیز بــا تردید نگاه می کند و گورکــ ِی دوم که عضو حزب است و از این دریچه به جهان می نگرد. گورکی آرمان گرا و گورکی واقع گرا دو سوی یک چهره اند و همین دوگانگی است که وضعیت گورکی را بحرانی کرده بود. گورکی در سال های پیری اش احساس سرخوردگی داشت و از استالین دوری می کرد. او اگرچه هیچگاه از آرمان های انقلابی اش مأیوس نشد، اما نمی توانست واقعیت را هم نادیده بگیرد. سرگذشــت گورکی و بحران های درونی اش حکایت بســیاری دیگر از نویسندگان و شــاعران سوسیالیست همدوره اش بود. حتی بحران گورکی را بــه نوعی می توان بحران انقلاب اکتبر هم دانســت؛ انقلابی که در واقعیت شکســت خورد، اما ایده ها و آرمان هایش امروز حتی بیشتر از ۱۹۱۷ استوار و پابرجا می نمایند.

https://akhbar-rooz.com/?p=204343 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x