جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

جنگ یعنی شر مطلق – سهراب مبشری


یک رسم رسانه ها، نگاه به شرایط جهان در روزهای پایانی سال است. طبق این رسم، در این روزها که در تقویم اکثر کشورهای جهان، ایام تحویل سال است، اینجا و آنجا مطالبی حاوی مرور بر رویدادها و روندهای سالی که گذشت و چشم انداز سالی که می آید می خوانیم، می بینیم و می شنویم. امسال، موضوع اصلی این مطالب، جنگ هایی است که هر روز و حتی هر ساعت و هر دقیقه، قربانی می گیرد. جنگ، مرخصی و تعطیلات ندارد.

از آغاز تا پایان تحریر این متن، احتمالا صدها نفر در غزه و شماری کمتر در اوکرایین به دستور جنایتکارانی که معمولا جنگ، هیچ تهدیدی علیه زندگی خود آنها نیست، به قتل خواهند رسید. و جنگ اسرائیل علیه غیرنظامیان غزه و جنگ بین روسیه و ناتو، تنها دو مورد از درگیری های نظامی متعدد در جهان کنونی محسوب می شوند، دو موردی که به دلایلی، توجه رسانه های دارای برد جهانی، بر آنها متمرکز است. از کشتاری که در شماری از کشورهای آفریقایی ادامه دارد، خبری در سطح وسیع پخش نمی شود. بمباران کردستان توسط ارتش ترکیه به طور مداوم قربانی می گیرد. میانمار گرفتار درگیری نظامی است. بسیاری از صحنه های جنگ، تنها موقتا آرام است.

عصر جنگهای رهایی بخش، سپری شده است

جنگ یعنی شر مطلق. این حقیقت، در جهان امروز رخ می نماید، جهانی که در آن، قاعده این شده است که جنگ رهایی بخش دیگر وجود ندارد. هیچ قاعده ای بدون استثنا نیست. اما برای قاعده جنگ به مثابه شر مطلق، در دهه های اخیر باید بسیار گشت تا استثنایی یافت. و بسته به موضع و تحلیل ما، شاید استثنایی نیابیم.

چرا جنگ رهایی بخش، پدیده ای مربوط به عصری سپری شده است، و چه شده است که اکثریت انسانها در همه جنگ های امروز بازنده اند؟

شاید در هیچ دوره ای از تاریخ بشر، میان تاثیر جنگ بر طبقات و گروه های حاکم، و تاثیر آن بر اکثریت جوامع بشری، مانند امروز فاصله نبوده است. اقلیتی بسیار کوچک از انسانها، در مورد جنگ و صلح تصمیم می گیرند، و خود خارج از حوزه تاثیر این تصمیم می مانند. در سراسر تاریخ مکتوب، جنگ سالاران کسانی دیگر را قربانی جنگ افروزی خود کرده اند، اما تفاوت میان سرنوشت فرماندهان و قربانیان، در هیچ دوره از تاریخ بشر این قدر زیاد نبوده است که امروز شاهد آنیم. هشتاد سال پیش، آدولف هیتلر جنگی را که آغاز کرده بود تا روزی ادامه داد که در محاصره پناهگاهش توسط ارتش سرخ، چاره ای جز خودکشی برایش نماند. اما آنها که امروز در رأس قدرتهای حاکم، دستور جنگ می دهند، مانند هیتلر نیستند. آن دسته از رهبران حماس که در غزه مانده اند به احتمال زیاد کشته خواهند شد، اما تصمیم اصلی برای جنگ را آنها نگرفته اند. طبق هر تحلیلی از کشتار در غزه که این روزها می خوانیم، از دروغ هایی که سران اسرائیل و آمریکا به افکار عمومی تحویل می دهند تا گفته ها و نوشته های مدافعان حماس، تصمیم به جنگ در خارج از غزه گرفته شده است. ادعا از یک سو این است که رهبران سیاسی حماس که در قطر ساکن اند یا سران جمهوری اسلامی ایران، تصمیم اصلی برای جنگ را اتخاذ کرده اند، و ادعای مقابل، که از نظر من به واقعیت نزدیکتر است، این است که دولتهای اسرائیل، طی نزدیک به دو دهه، شرایطی را به غزه تحمیل کردند که نمی شد به چیزی جز آنچه امروز شاهد آنیم منجر نشود.

در مورد اوکرایین، ماجرا از غزه هم روشن تر است: نه آنها که در مراکز تصمیم گیری غرب نشسته اند و نه رهبری روسیه، بهای جنگ را نخواهند پرداخت.

تکنولوژی نظامی امروزی، به جنگ سالاران اصلی امکان می دهد که در کانون حلقه های متعدد و متحدالمرکز مصونیت، بنشینند و دستور کشتار در اماکنی بسیار دورتر از جایی که نشسته اند، بدهند. منظورم از حلقه های متعدد مصونیت، تنها حصارهای نظامی نیست. جنگ، ادامه سیاست با وسایلی دیگر است. طبقات حاکم، گماشتگانی در سیاست دارند که به واسطه آنان، قدرت اعمال می کنند. از آنتونیو گرامشی آموخته ایم که ابزار هژمونی، محدود به دستگاه سرکوب فیزیکی نیست. مثلا نگاه کنیم به جمهوری اسلامی: در رأس قدرت، کسی نشسته است که اطرافیانش را شریک مزایا و قدرت خود کرده است، حلقه اول. حول این حلقه درونی، لایه های متعدد دیگری هست که به نسبت نزدیکی خود به کانون قدرت، از تداوم هژمونی حاکم سود می برند. این مکانیزم را می توانیم تا حد طبقات و اقشاری پی بگیریم که اگر سبک – سنگین کنند، به درست یا غلط منافعشان را در حفظ شرایط موجود می بینند: شماری میلیونی. رهبری جمهوری اسلامی می تواند این شمار میلیونی را متقاعد کند که باید در سوریه دخالت نظامی کرد تا تهران آرام بماند.

مکانیسم هیچ هژمونی امروزی، تفاوت چندانی با نمونه جمهوری اسلامی ندارد. طبقه حاکم در آمریکا می تواند یکی پس از دیگری جنگ آغاز کند و بلافاصله پرسنل سیاسی خود را در انتخاباتی کمابیش آزاد به رأی بگذارد. چرا؟ از آنجا که می تواند ده ها میلیون آمریکایی را شریک کوچک منافع طبقه حاکم کند، یا این برداشت و احساس را در آنها ایجاد کند که سیاست حاکم بر آمریکا به سود آنهاست.

رأس قدرت جنگ افروز، امروز می تواند نه تنها خود، بلکه چندین لایه از حلقه های متحدالمرکز حول خود را از مصایب جنگ مصون نگه دارد. می توان در مسکو نشست و دستور جنگ داد، بدون نگرانی زیاد از این که صدای مادران سربازان کشته شده، به این زودی ها کوچکترین خللی در ارکان قدرت ایجاد کند. می توان در واشینگتن تصمیم گرفت که جنگ علیه روسیه تا آخرین سرباز اوکرایینی و تا آخرین میلیارد یورو از ذخایر اروپایی ها ادامه یابد. می شود از درون دژهای خلل ناپذیر نظامی، پهباد هدایت کرد و مستقیما ناظر کاری بود که پهباد می کند. تصاویر دوربین های نصب شده روی کلاه سربازان،‌ تا آن سر دنیا مخابره می شود، نگاه کنید به عکس معروف اوباما و هیلاری کلینتون و جماعتی دیگر، در حالی که روی مانیتور، کشتن اسامه بن لادن را لحظه به لحظه دنبال می کنند.

مجموعه ابزار تکنولوژیک و ایدئولوژیک، جنگ را برای حکام جهان بسیار ارزان کرده است. به همان میزانی که این اقلیت کوچک، بهای جنگ را برای خود پایین آورده، بر سنگینی تاوان آن برای هر کس از پایینی ها که بخواهد از طریق نظامی، به مصاف طبقات و نیروهای حاکم برود، افزوده است. هر فلسطینی ساکن غزه یا کرانه غربی، می داند که پیوستن به مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل، یعنی دست شستن از زندگی، و نه تنها زندگی خود، که زندگی بسیاری دیگر از کسانی که در میان آنها زاده و بزرگ شده است. هر کس که به صف مبارزه مسلحانه کردها در ترکیه یا روژآوا درآید، جان بر کف می نهد. بیهوده نیست که حمله انتحاری، به سلاح اصلی بی چیزان جهان تبدیل شده است.

اقلیت حاکم بر جهان، می داند که در عرصه نظامی، برنده است. از همین رو، به گونه ای فزاینده، می بینیم که صاحبان ثروت و قدرت، از کشانده شدن مباررزه به شیوه های نظامی، استقبال می کنند. آنها عرصه نظامی را هر چه بیشتر، عرصه برتری خود می بینند. برای آنها چه از این بهتر که بخشی از پایینی ها را تا حد روی آوردن به جنگ انتحاری، عاصی کنند؟

تاکید بر سپری شدن عصر جنگهای رهایی بخش، از آن رو ضروری است که احتمالا یکی از عواقب کشتار غیرنظامیان غزه توسط اسرائیل، بازگشت به سنت مبارزه مسلحانه فلسطینی ها خواهد بود. بررسی تاریخی عملکرد سازمانهای مسلح فلسطینی، موضوع این مقاله نیست. همچنین، در اینجا نمی خواهیم درباره توجیه اخلاقی مبارزه مسلحانه سخن بگوییم و حق مقاومت انسانها در برابر ستم را زیر سئوال بریم. موضوع مورد توجه ما، بایدها و نبایدهای آینده است، این است که چه کار به نفع اکثریت عظیم انسانهاست و چه کار، نیست.

علل افزایش جنگ ها

از واپسین سالهای موجودیت اتحاد شوروی به بعد، جهان وارد دوره ای از افزایش جنگها، کشتارها و ناآرامی ها شد که محرک اکثر آنها ناسیونالیسم و اختلافات فرقه ای و گاه مذهبی بود، مانند بی ثباتی نسبی در چین، جنگ قره باغ، جنگهای یوگسلاوی پیشین و قتل عام در رواندا. در دهه ۱۹۹۰ میلادی، نظام سرمایه داری غربی با روبنای سیاسی لیبرال، که در میدان جنگ سرد پیروز شده بود، سیاستی را پیش برد که هدف اعلام شده آن، غلبه بر ناامنی ها در حاشیه های نظام نوین بین المللی، و مضمون واقعی آن، اعمال هژمونی ایالات متحده و هم پیمانان آن بر مناطق هر چه بیشتری از جهان بود. مشی اقتصادی غالب بزرگترین دولتهای سرمایه داری، نام گلوبالیزاسیون به خود گرفت، بدین معنی که به تدریج همه موانع گردش آزاد سرمایه در جهان محو شوند. در دهه ۱۹۹۰، روسیه دوست جدید غرب محسوب می شد و برای چین نیز حتی پس از سرکوب طرفداران لیبرالیزاسیون سیاسی در سال ۱۹۸۹، نقش منبع اصلی نیروی کار ارزان و کارگاه صنعتی سرمایه داری جهانی در نظر گرفته شد. در ظاهر، همه چیز بر وفق مراد پیش می رفت: همه دولتهای بزرگ، هژمونی سیاسی و نظامی ایالات متحده را پذیرفته بودند.

اما آرام کردن حاشیه، آن گونه که امپریالیستها وعده اش را داده بودند، پیش نرفت. دولت صدام حسین بر کویت چنگ انداخت. ارتش صدام حسین را درست همزمان با مرحله پایانی فروپاشی شوروی، از کویت بیرون کردند و از آن پس، دیگر عراق روی آرامش به خود ندید. امپریالیستها به زحمت توانستند هیولای نفرت قومی و مذهبی را که در یوگسلاوی از چراغ جادویی خود بیرون آورده بودند، دوباره به درون شیشه برگردانند، آن هم به قیمت اولین ضربه به دوستی غرب با روسیه. روسیه که از موضع ضعف به آغاز تجزیه یوگسلاوی رضایت داده بود، حاضر نشد مهر تایید را بر خرد کردن صربستان بگذارد. در نتیجه، آمریکا و ناتو منشور ملل متحد را لگدمال کردند و بدون تایید شورای امنیت، جنگ کوزوو را علیه صربستان به راه انداختند. ناتو یکی پس از دیگری کشورهای اروپای شرقی را به عضویت خود در آورد و ضربه مهلک دوم را به دوستی با روسیه وارد کرد. پیمان اسلو به جای آن که میان اسرائیل و فلسطینی ها صلح بیاورد، نیروهای افراطی صهیونیست را متقاعد کرد که فلسطینی ها در موضع ضعف اند و اسرائیل می تواند قلمرو اسرائیل را باز هم بیشتر گسترش دهد. اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل که در راه توافق با فلسطینی ها گام نهاده بود، به دست یک صهیونیست افراطی به قتل رسید. دولت دکتر نجیب در افغانستان مدتی پس از فروپاشی شوروی، به دست گروه های مسلح شده از سوی غرب، ساقط شد، اما جنگ سالاران افغان، بلافاصله پس از ورود به کابل، بر سر تقسیم غنایم به جان هم افتادند. افغانستان آرام نشد و بستری مناسب برای رشد اسلام سیاسی افراطی از نوع طالبان اول و القاعده باقی ماند. رهبری روسیه تصمیم گرفت خطای رهبری شوروی را تکرار نکند و با نیروی نظامی مانع از ادامه روند فروپاشی در درون روسیه شود. مردم چچن قربانی این تصمیم شدند. این فهرست جنگهای خونین حاشیه نظام جهانی سرمایه داری در آستانه و در آغاز هزاره سوم میلادی را می توان ادامه داد.

هم زمانی روی کار آمدن نئوکانها و حمله القاعده به آمریکا، باعث شد که ایالات متحده ملاحظات حتی در قبال متحدان دیرینه خود را کنار بگذارد و به یکجانبه گرایی روی آورد. حمله به افغانستان و عراق، حاصل این سیاست جدید بود. اشغال عراق پس از حمله به صربستان، دومین مورد نقض فاحش حقوق بین الملل توسط آمریکا بود. اگر در مورد اول، ایالات متحده توانست متحدان در ناتو را همراه خود کند، در مورد عراق ناتو از توافق باز ماند. فرانسه و آلمان در مخالفت با اشغال عراق، در کنار روسیه قرار گرفتند.

به موازات شکل گیری جنگهای بی پایان در حواشی نظام جهانی سرمایه داری، یک تحول اقتصادی نیز زنگ خطر را برای ایالات متحده به صدا در آورد. چین که به کارگاه صنعتی جهان تبدیل شده بود، چنان آهنگ رشدی تجربه کرد که برای نخستین بار پس از ۱۲۰ سال، سقوط ایالات متحده به مقام دوم اقتصادی در جهان به عنوان یک روند قابل پیش بینی و بسیار نزدیک، رخ نمود. محافل حاکم ایالات متحده، مصمم شدند که از قدرت نیم نرم و نیم سخت، در روابط بین المللی یکسره روی قدرت سخت حساب باز کنند. دولتهای آمریکا آمدند و رفتند و در این تصمیم تغییری ایجاد نشد. فقط عرصه اعمال قدرت سخت تغییر کرد. اگر دولت جرج بوش پسر بر محور شرارتی در غرب آسیا متمرکز شده بود، دستگاه اوباما زمینه رویارویی بزرگ با چین را فراهم کرد. هم زمان، دولت اوباما بر خصومت علیه روسیه نیز افزود. دولت یانوکویچ در اوکرایین را در سال ۲۰۱۴ برانداختند تا مسیر اوکرایین به سمت عضویت در ناتو هموار شود. اوکرایین در سال ۲۰۱۴ عملا تجزیه شد. آنچه جنگ تمام عیار در این کشور را هشت سال به تاخیر انداخت، از یک سو تلاش آلمان برای ادامه سیاست سودآور واردات انرژی ارزان از روسیه بود و از سوی دیگر، انتقال مجدد کانون جنگ افروزی آمریکای ترامپ به غرب آسیا.

با ترامپ، کسانی در آمریکا به مقامهای بالای دولتی بازگشتند که می خواستند کار ناتمام جرج بوش پدر و جرج بوش پسر در غرب آسیا را تمام کنند. سیاست فشار حداکثری ترامپ بر ایران، چیزی نبود جز تکرار سناریویی که پس از جنگ کویت در مورد عراق اجرا شده بود: تحریم فلج کننده به مثابه آتش تهیه برای تغییر قهرآمیز یک رژیم نافرمان. قتل قاسم سلیمانی، قرار بود گذار از فشار حداکثری اقتصادی به مرحله وارد آوردن ضربات نظامی را رقم بزند. آنچه طرح ها را بر هم زد، همه گیری کورونا بود که عواقب اقتصادی آن احتمالا بیش از هر چیز زمینه ساز شکست ترامپ در انتخابات سال ۲۰۲۰ شد.

بایدن – معاون اوباما – از همان بدو ورود به کاخ سفید، اعلام کرد که دولتش دوباره به مشی همراه کردن متحدان سنتی آمریکا با سیاستهای جهانی این کشور باز می گردد. در اروپا، این اتحاد مجدد حول مقابله با روسیه شکل گرفته است و در آسیا حول تدارک رویارویی با چین. دولت بایدن برای تمرکز بر رویارویی بزرگ با چین و روسیه، بدین نیاز داشت که روابط اسرائیل و کشورهای عربی عادی شود. آمریکا شاید حتی در خفا عربستان را تشویق کرد که از تنش با جمهوری اسلامی بکاهد تا بتواند پروژه اصلی، یعنی برقراری روابط با اسرائیل را پیش ببرد.

هنوز نمی دانیم چه کسی تصمیم گرفت در این پروژه اخلال کند. موضع رسمی دولت بایدن این است که تا کنون شواهدی حاکی از نقش اصلی جمهوری اسلامی در واداشتن حماس به اجرای طرح حمله به اسرائیل، در دست نیست. دستگاه بایدن باید نیز چنین بگوید، چرا که اگر رسما ادعای اسرائیل مبنی بر نقش محوری جمهوری اسلامی در حمله حماس را بپذیرد، باید در نتیجه ای نیز که اسرائیل از این ادعا می گیرد، یعنی رویارویی با ایران، با نتانیاهو همراه شود. اسرائیل سالهاست که تلاش چندانی برای پنهان کردن تقاضای حمله نظامی آمریکا به ایران نمی کند. می توان به گمانی زنی پرداخت که نادیده گرفتن هشدارهای مکرر در مورد نقشه حمله نظامی حماس از سوی اسرائیل، با این حساب بوده که شاید بتوان از این طریق پای آمریکا را به درگیری نظامی با ایران کشید. اما این یک حدس صرف است.

از آنچه در بیست سال اخیر در جهان گذشته، می توان این قاعده کلی را استخراج کرد که قدرتهای امپریالیستی یا شبه امپریالیستی، آنجا که روند رقابت اقتصادی و سیاسی را به ضرر خود می بینند، به جنگ به عنوان ادامه سیاست با وسایلی دیگر روی می آورند. در مورد آمریکا، کانونهای تمرکز نیروی نظامی اش تغییر کرده اند، اما اصل اعمال قدرت سخت ثابت مانده است: از جنگ برای سرکوب دولتهای یاغی گرفته تا گسترش ناتو، از تشویق تایوان برای اعلام استقلال به منظور تحریک چین گرفته تا باز گذاشتن دست اسرائیل در تلاش برای پاکسازی قومی در کرانه غربی و غزه.

آنچه را آمریکا می کند، دیگران نیز در حد توان خود می آزمایند. رهبری روسیه دو سال پیش تصمیم به جنگ علیه اوکرایین گرفت. جمهوری اسلامی در مراحل مختلف کوشیده است از طریق پروژه های نظامی متحدان منطقه ای خود، به چیزی دست یابد که آن را عمق استراتژیک می نامد. دولت ترکیه از هر فرصتی برای کوبیدن کردها استفاده می کند.

ایالات متحده حدود یک ربع قرن پیش، نظام حقوق بین الملل برآمده از ویرانه های جنگ دوم جهانی و آزموده شده در جنگ سرد را به بایگانی تاریخ فرستاد و زمینه را برای افزایش رقابت های خونین قدرتهای بزرگ و متوسط و کوچک در سراسر جهان فراهم کرد. قربانیان اصلی این رقابتها، اکثریت مردم جهان اند که خانه ها بر سرشان خراب می شود، در انفجارها تکه تکه می شوند و در آتش جنگ می سوزند.

چه باید کرد؟

اندکی بیش از صد سال پیش، پاسخ لنین به این سئوال که تکلیف اکثریت مردم، تکلیف زحمتکشان با جنگ امپریالیستی چیست، این بود که دشمن در خانه است، باید تفنگها را به سمت دشمن خانگی نشانه رفت. جنگ داخلی رهایی بخش، راه پایان دادن به سلطه نیروی حاکمی بود که جنگ امپریالیستی، ریشه در ماهیت آن داشت. انقلاب اکتبر، به سلطه تزار در روسیه پایان داد. جنگ داخلی درگرفت، که چندان هم داخلی نبود. درست مانند یورش متحد ارتجاع اروپا به نخستین جمهوری برآمده از انقلاب فرانسه، همه قدرتهای بزرگ امپریالیستی علیه نظام جدید در روسیه وارد جنگ شدند. و در آن مقطع عجالتا شکست خوردند.

امروز تمایز بین جنگ امپریالیستی و جنگ داخلی از بین رفته است. سالهاست که هیچ جنگ داخلی ندیده ایم که قدرتهای بزرگ و متوسط خارجی بدان وارد نشوند. به ویژه جنگهای درگرفته پس از به اصطلاح بهار عربی، به سرعت به عرصه جنگهای نیابتی قدرتهای بزرگ و متوسط تبدیل شدند. در لیبی، سوریه و یمن چنین شد. در عراق بر عکس بود: حمله نظامی امپریالستی به جنگ داخلی منجر شد.

جنگ های بی پایان پس از پایان جنگ سرد، تا کنون میلیونها کشته بر جای گذاشته است. ده ها میلیون نفر آواره شده اند.
امروز هیچ خلأی مانند جای خالی یک جنبش نیرومند و جهانی صلح محسوس نیست. جهان مانند هوا برای تنفس، مانند آب برای رفع عطش، نیازمند صدای رسای صلح خواهی است.

امپریالیستها هم از صلح سخن می گویند. آنها هم می گویند برای این که نظیر حمله روسیه به اوکرایین تکرار نشود، باید خیل اسلحه را به سمت اوکرایین سرازیر کرد. دولت روسیه هم مدعی است خاک اوکرایین را به توبره کشیده است تا از جنگی بزرگتر جلوگیری کند. دولت اسرائیل نیز مدعی است راه رسیدن به صلح، با خاک یکسان کردن غزه است.

آنچه نقاب از چهره صلح خواهی دروغین جنگ افروزان بر می دارد، تمرکز رادیکال بر خواست توقف فوری و بدون قید و شرط هر جنگی است. اگر می خواهید جنگ افروز را بشناسید، ببینید کیست که با توقف فوری و بدون قید و شرط خونریزی مخالف است. یک نمونه، آرای دولتها به قطعنامه آتش بس مجمع عمومی ملل متحد علیه کشتار در غزه بود: ۱۵۳ رأی موافق در برابر ۱۰ رأی مخالف.
بی اعتنایی اسرائیل و آمریکا به صدای بخش اعظم جامعه جهانی، به یأس در مورد ثمربخشی اقدام برای صلح دامن می زند. آری، حمایت اکثر دولتها از خواست آتش بس فوری، در شرایطی که سازمان ملل آچمز شده، ضمانت اجرایی ندارد. اما من اطمینان دارم ابعاد کشتار در غزه از این هم که هست گسترده تر می بود اگر جهان تقریبا یکپارچه خواهان قطع فوری جنگ نمی شد.

خصلت مبارزه برای صلح این است که ممکن است خود را در کنار نیروهای بیابی که هیچ وجه اشتراک دیگری با آنها نداری. اما منزه طلبی، آفت پیکار برای صلح است. در مبارزه برای صلح، یک انقلابی هم باید اصلاح طلبانه عمل کند. صلح هر چه بیشتر، بهتر، و جنگ هر چه کمتر، بهتر.

در فاصله ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱، قدرتی وجود داشت که شکل گرفتن خود را مدیون صلح طلبی رادیکال در برابر جنگ افروزان امپریالیست بود. امپریالیستها دو بار به جنگی خونین علیه حکومت شوروی اقدام کردند: بار اول بلافاصله پس از انقلاب اکتبر و بار دیگر در ۱۹۴۱، سال حمله غافلگیرانه آلمان نازی، حمله ای که به عنوان بزرگترین لشکرکشی تاریخ بشر ثبت شده است. حکومت شوروی، از بدو تشکیل تا پایان حیاتش، در مجموع نقش قدرتی را ایفا کرد که منافعش با صلح و ثبات گره خورده بود. حتی در سیاه ترین سالهای ترور استالینی در داخل شوروی نیز برآیند عملکرد خارجی این کشور، تلاش برای بقا در محاصره دشمنان، تلاش برای حفظ مرزها و برای ثبات بین المللی بود. ادعا نمی کنم که سیاست خارجی شوروی از توسعه طلبی و گرایشهای برتری جویانه و ناسیونالیستی به کلی مبرا بود – رجوع کنید به پانویس شماره یک.

از خطاهای بزرگ سیاست خارجی شوروی بدین خاطر می توان گذشت که این کشور در طول هفتاد سال موجودیتش، در مجموع یک قدرت صلح بود.

مدافعان سرمایه داری لیبرال ادعا می کنند تنها از طریق حاکمیت نظام مطلوب آنها بر سراسر جهان است که می توان به صلح دست یافت. تجربه تاریخی و تجربه معاصر، درست خلاف این ادعا را نشان می دهد. ریشه جنگهای قرن بیست و یکم، نه سرکشی قدرتهای غیرلیبرال در برابر صلح لیبرال، که توسعه طلبی ذاتی نظام امپریالیستی است، نظامی که در آن حتی رواداری داخلی نیز در خدمت برتری جویی در مقیاس جهانی است. به همین جهان امروز نگاه کنید: در چین هر صدای مخالف حکومت بسیار شدیدتر از دولتهای غربی سرکوب می شود. اگر نسبت مستقیم رواداری در داخل و صلح خواهی در خارج، یک قاعده بود، چین باید جنگ افروزترین قدرت جهانی می بود. چنین نیست، چرا که تا کنون چین حتی برای پیشبرد هژمونی و توسعه طلبی جهانی نیاز به جنگ پیدا نکرده است. گرایش جنگ، نسبت مستقیم با زوال امکانات پیشبرد سیاست با وسایل دیگر دارد. اگر جنگی نباشد، همین روال دو – سه دهه اخیر، چین را به قدرت اقتصادی نخست جهان تبدیل خواهد کرد. بر عکس، اگر جنگها بالا بگیرند، این روند متوقف خواهد شد و قدرتی دست بالا را خواهد داشت که نیروی نظامی آن به تنهایی از مجموع نیروی نظامی همه رقبای اصلی اش گسترده تر است – ایالات متحده.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، در تلاش برای صلح هر چه بیشتر و جنگ هر چه کمتر، با نیروهایی همسو می شویم که لااقل در یک برهه تاریخی، منافع کمتری در جنگ و منافع بیشتری در پرهیز از جنگ دارند. کمونیستها در تاریخ خود مشکلی در برخورد با این همسویی نداشته اند. بر خلاف تصور آنها که از دهه ۱۹۵۰ به بعد، سیاست همزیستی مسالمت آمیز شوروی را رویزیونیستی و عدول از مارکسیسم – لنینیسم خواندند، این سیاست ادامه منطقی سیاست خارجی لنین و استالین بود. خود حزب کمونیست چین که در محکوم کردن مشی همزیستی مسالمت آمیز پیشگام بود، از هنگام سپری شدن ایام به اصطلاح انقلاب فرهنگی، به همان سیاست همزیستی مسالمت آمیز روی آورد که تا امروز ادامه دارد.

فروپاشی شوروی نه نتیجه همزیستی مسالمت آمیز، که ثمره افتادن به دام رقابت تسلیحاتی و رویارویی نظامی بود. شاید امروز باورکردنی نباشد که در دهه ۱۹۵۰، پس از به اصطلاح شوک اسپوتنیک، یعنی پیشی گرفتن تکنولوژی هوا – فضای شوروی از رقیب آمریکایی، برخی صاحبنظران آمریکایی به این نتیجه رسیدند که اقتصاد شوروی دیر یا زود از اقتصاد آمریکا جلو خواهد زد. چنین نشد، زیرا رهبران شوروی گمان کردند قدرت همسان نظامی با آمریکا، اسباب لازم برای بزرگی است. بخش عظیمی از منابع اقتصادی اتحاد شوروی صرف رقابت نظامی با آمریکا شد، صرف این شد که در انباشتن کلاهک های اتمی، به ظرفیتی برای دو – سه بار نابودی کل تمدن بشری قناعت نکردند و زرادخانه هسته ای را تا حد ده ها بار نابودی جمعی گسترش دادند.

امروز نیز چین ممکن است به دام مشابه تله ای بیافتد که آمریکا برای روسیه گذاشت. از قدرتها و حکومتها، کارهای غیرعقلایی زیاد سر می زند. وظیفه نیروی خواهان صلح از جمله این است که بازدارندگی صلح خواهانه ایجاد کنند. به همان میزان که پرهیز از جنگ برای یک قدرت حاوی منفعت باشد، امکان موثر واقع شدن بازدارندگی بیشتر است.

پتانسیل بازدارندگی صلح خواهانه، تنها به قدرتهایی که از قطع جنگها سود می برند محدود نیست. بلوک امپریالیستی آمریکا نیز دیر یا زود در مقابل یک انتخاب قرار خواهد گرفت، انتخاب بین کنار آمدن با کاهش نسبی هژمونی جهانی خود، یا پیشبرد هر چه بیشتر مقابله نظامی با رقبای بالفعل و بالقوه. در تاریخ امپراتوری ها، هر دو الگو وجود دارد. انگلیس بیش از دو قرن، حاکم بلامنازع دریاها بود، یک امپراتوری که آفتاب هرگز در قلمرو آن غروب نمی کرد. اما از نیمه قرن بیستم، امپراتوری انگلیس گام به گام عقب نشست، تا حد تنزل به سطح یک قدرت درجه دو. امپراتوری انگلیس، به جنگها و فجایع بسیاری دامن زد، اما زوال آن بیشتر شبیه به خالی شدن تدریجی یک بادکنک بود تا به ترکیدن آن. بر عکس، رایش دوم و سوم آلمان صحنه اصلی رقابت را با خونین ترین جنگهای تاریخ بشر ترک کردند.

عمر امپراتوری آمریکا نیز مانند هر امپراتوری دیگر، زمانی به سر می آید. اینکه این امپراتوری، بخشی بزرگ یا حتی کل جهان را با خود به ورطه نابودی بکشد یا به یک عقب نشینی گام به گام تن دهد، نه یک سرنوشت از پیش تعیین شده، که از جمله تابع حد بازدارندگی صلح خواهانه است، از جمله و به ویژه در خود آمریکا، و در درجه بعدی در میان متحدان اصلی آن. هر کس که زندگی بهتری برای بشر و بقیه جانداران روی این کره خاکی می خواهد، پیش و بیش از هر چیز باید دغدغه گسترش بازدارندگی صلح خواهانه را داشته باشد. این بازدارندگی صلح خواهانه، دیگر از طریق جنگهای رهایی بخش دست یافتنی نیست. مبارزه گسترده توده ای برای بازدارندگی صلح خواهانه لازم است، مبارزه ای که چشم انداز موفقیت و منفعت آن برای اکثریت انسانها از هزینه اش بیشتر باشد، مبارزه ای که بتواند مشارکت توده های میلیونی را در همه کشورها جلب کند. ابزارهای زیادی برای این نبرد در دست است. انواع مختلف تشکل و سازماندهی انسانها وجود دارد. به هیچ وجه ناچار نیستیم از صفر آغاز کنیم. یکی از وظایف ما به عنوان نسل های قدیمی تر، مقابله ما با گسست نسلی در این مبارزه است. نسل های آتی محکوم نیستند خطاهای ما را تکرار کنند. برای آنکه چنین نشود، باید از پای ننشینیم و به مبارزه برای صلح دامن بزنیم، مبارزه ای که از جمله یک مبارزه ایدئولوژیک نیز هست – رجوع کنید به پانویس شماره دو.

صلح همه چیز نیست، اما بدون صلح هیچ چیز نیست

با قطع جنگها، نه استثمار از بین می رود، نه ستم جنسیتی، نه محیط زیست نجات می یابد و نه کرامت انسانی به دست می آید، نه تبعیض از صحنه گیتی رخت بر می بندد و نه انقیاد و اسارت. مارکسیستها بر این باور مانده اند که مبارزه طبقاتی تا شرایطی که مالکیت یک اقلیت بر ابزار تولید لغو شود، ادامه خواهد یافت. به عقب راندن جنگها، تنها مرحله ای جدید از مبارزه طبقاتی، مبارزه با مردسالاری، مبارزه با نابودی منابع طبیعی و مبارزات سایر جنبشهای ترقیخواه می گشاید.

صلح همه چیز نیست، اما بدون صلح هیچ چیز نیست. اگر جنگ شر مطلق باشد که هست، اولویت در همه مبارزات ما با صلح است.
مبارزه برای صلح، ما را به هر حال زمانی در برابر تقریبا همه قدرتهای حاکم قرار خواهد داد، چرا که در نظام طبقاتی هیچ قدرتی برای همیشه خود را بی نیاز از جنگ نخواهد دید. اما هنر مبارزه برای صلح در این است که از نیاز مقطعی قدرتها به صلح نیز بهره گیرد. اگر همه قدرتهای حاکم بر جهان، که برای حفظ خود تقریبا بلااستثنا از منطقی ضدانسانی پیروی می کنند، همزمان به جنگ روی آورند، حساب بشر با کرام الکاتبین است. بخت و فرصت ما در این است که جهان، عملا چند قطبی شده است و همه این قطبها در یک مقطع به جنگ متوسل نمی شوند. حتی پیش می آید که در آن واحد در مبارزه علیه یک جنگ، با قدرتی همسو می شوی که علیه جنگ افروزی آن در بحرانی دیگر مبارزه می کنی – نگاه کنید به صف بندی های جهانی در ارتباط با دو جنگ اوکرایین و غزه.
صلح نه به معنی آشتی طبقاتی، که معطوف به خارج کردن مخوف ترین سلاح طبقه حاکم از دست اوست. تکنولوژی نظامی و امکانات هژمونی ایدئولوژیک سرمایه داری به وضعیتی رسیده است که پیشبرد مبارزه طبقاتی علیه آن، منوط به این است که جنگها را هر چه غیر محتمل تر کنیم. رجوع کنید به پانویس شماره سه.

چشم انداز سال ۲۰۲۴

سال ۲۰۲۴ را در شرایطی تیره آغاز می کنیم. نتانیاهو گفته است جنگ در غزه طولانی خواهد بود. هر چه جنگ طولانی تر شود، احتمال گسترش آن افزایش می یابد. گسترش منطقه ای جنگ حتما مستلزم یک تصمیم آگاهانه و از روی نقشه نیست. شرایط جنگی، دینامیسم خاص خود را دارد. امروز ممکن است اسرائیل با یک اشتباه محاسبه، یک فرمانده سپاه را در سوریه کشته باشد و فردا بعید نیست جمهوری اسلامی در اقدام تلافی جویانه مرتکب خطای محاسباتی شود. جنگ، بازی با آتش است. به عنوان انگیزه برای خواست آتش بس فوری، همین بس که هر روز غیرنظامیان بیشتری توسط ارتش اسرائیل به قتل می رسند. آنچه مزید بر این انگیزه می شود، این است که احتمال سرایت جنگ به منطقه ای به گستردگی ایران تا مدیترانه وجود دارد.

جنگ در اوکرایین فرسایشی شده است. نه در ناتو و نه در روسیه، اراده ای برای قطع این جنگ مشاهده نمی شود. ولادیمیر پوتین در آخرین روزهای سال ۲۰۲۳ در یک کنفرانس مطبوعاتی، ضمن تاکید بر اهمیت نقش ایالات متحده در مناسبات جهانی و انتقاد از آنچه سیاست امپراتوری آمریکا نامید، اشاره ای تلویحی به انتخابات سال ۲۰۲۴ در ایالات متحده داشت و گفت با تغییرات در سیاست داخلی آمریکاست که ممکن است سیاست خارجی این کشور نیز تغییر یابد. این گفته ها بدین معنی است که روسیه تا هنگام انتخابات آمریکا، شتابی برای قطع جنگ در اوکرایین نشان نخواهد داد، به ویژه با در نظر گرفتن اینکه امیدوار است در جنگ فرسایشی دست بالا را بگیرد.

بسیار محتمل است که ترامپ به کاخ سفید باز گردد اما انتظارات رهبری روسیه را برآورده نکند. همانگونه که در بالا اشاره کردم، اتکا به نیروی نظامی مؤلفه ثابت سیاست خارجی آمریکاست. دولتها آمده و رفته اند و در نظامی گری آمریکایی تغییری نداده اند. تعویض دولت در آمریکا، با جابجایی ده ها هزار نفر در رده های مختلف اداری و حکومتی همراه است. کسانی با ترامپ به مناصب دولتی دست خواهند یافت که در مجموع از پرسنل حزب دمکرات جنگ افروزترند.

شمشیر دامکلس رویارویی در شرق آسیا نیز کماکان بالای سر جهان است. روز ۱۳ ژانویه ۲۰۲۴، در تایوان انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری برگزار خواهد شد. چین بارها اعلام کرده است اعلام استقلال از سوی تایوان را که ممکن است در نتیجه انتخابات در این جزیره روی دهد، تحمل نخواهد کرد. وسوسه بزرگی برای آمریکاست که تایوان را در به چالش کشیدن چین تشویق کند. هر حالتی پس از اعلام استقلال احتمالی تایوان، یک باخت برای چین است: اگر رقیب اصلی آمریکا به گونه ای با استقلال تایوان کنار بیاید، ایالات متحده را دچار وسوسه ها و ولع بیشتر خواهد کرد. هر حدی از اقدام مسلحانه، از حمله نظامی تا محاصره دریایی نیز چین را وارد مرحله دشواری خواهد کرد. رشد اقتصادی چین از هم اکنون کند شده است. رویارویی نظامی بر مشکلات چین بسیار خواهد افزود.

این چشم اندازهای نگران کننده، قاعدتا باید ما را وا دارد که برای صلح مصمم تر و فعالتر فعالیت کنیم. صدای ما اگر یکی شود، بی تاثیر نیست.

پانویس ها

یک – دولت شوروی تحت رهبری استالین حق داشت که برای خریدن فرصت، پیمان عدم تجاوز با آلمان هیتلری ببندد، حتی حق داشت برای ایجاد منطقه حائل، شرق لهستان را اشغال کند، اما حق نداشت ده ها هزار لهستانی را قتل عام کند. لهستانی هایی که بخت با آنها یار بود و به جای کشته شدن، سر از سیبری در آوردند، تنها دو سال بعد، زمانی که آلمان نازی به شوروی حمله کرد، از جمله از طریق ایران امکان رفتن به اروپا و ملحق شدن به مبارزه علیه آلمان را یافتند. اما کشتار ۱۹۳۹ را از یاد نبردند. تبدیل لهستان به یکی از پایگاه های اصلی کمونیسم ستیزی در دوره جنگ سرد، ریشه های تاریخی داشت. حکومت شوروی حق نداشت به افغانستان لشکرکشی و جنگی را به این کشور تحمیل کند که افغانستان هنوز از عواقب آن رنج فراوان می برد. بیهوده نبود که فروپاشی شوروی از لهستان و افغانستان آغاز شد.

دو – برای خوانندگانی که از موضعی کمونیستی به جهان می نگرند: از نظر من، به مبارزه ایدئولوژیک برای صلح در سه دهه اخیر، پس از فروپاشی شوروی، کم بها داده شده است. غیرمنتظره نبود که با پایان حیات شوروی، به ویژه نظر به خیانت برخی از عالی رتبه ترین رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی مانند گارباچف و یلتسین، انبوه آثار تئوریسین های حزب کمونیست شوروی فراموش شود. اما از نظر من، آن آثار هنوز حاوی نظرات قابل تأمل است. نام ارگان تئوریک احزاب کمونیست و کارگری که در پراگ منتشر می شد، مسائل صلح و سوسیالیسم بود.

سه – بازدارندگی صلح خواهانه را نباید با خوش خیالی اشتباه گرفت. هیچ طبقه حاکمی داوطلبانه کنار نمی رود. تا مبارزه طبقاتی هست، طبقه حاکم امکان توسل به قهر و جنگ را برای خود محفوظ خواهد داشت. هنر سیاست توده ای این است که تا حد ممکن، روی آوردن طبقه رو به زوال به قهر را محدود کنی و به تاخیر بیاندازی. ما ایرانی ها تجربه انقلاب بهمن را داریم. نیروی برانداز در آن انقلاب، تا چهل و هشت ساعت آخر متوسل به خشونت نشد. و رویارویی مسلحانه دو روز آخر نیز به خاطر استیصال آخرین نیروهای نظامی وفادار به شاه روی داد. تجربه های دیگری نیز در جنبش های پانزده سال اخیر داشته ایم. دیگر با قاطعیت می توان گفت اکثریت جامعه ایرانی در این پانزده سال به موضع مخالفت با کل نظام جمهوری اسلامی روی آورده، اما در عین حال از وارد شدن به عرصه رویارویی قهرآمیز با قدرت حاکم احتراز کرده است. نفوذ توده ای نیروهای سیاسی کردستان در چند مورد دعوت به اعتصاب به اثبات رسید. اما همین نیروها، علیرغم در اختیار داشتن امکانات نظامی، در برابر خشونت حکومت مقابله به مثل نکردند. نیروهای سیاسی کردستان ایران از این سو و آن سو تحت فشار بودند که نیروی نظامی خود را وارد عمل کنند، اما با درکی واقع بینانه از شرایط کردستان و کل ایران، چنین نکردند. جامعه ایران از این لحاظ نیز مدیون کردستان است. در ایران نیز جنگ رهایی بخش نخواهیم داشت.

https://akhbar-rooz.com/?p=228386 لينک کوتاه

1.9 8 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهرداد ۱
مهرداد ۱
4 ماه قبل

بخوانید شر نسبی، چون زمانی بد است که امریکا و اسراییل درگیر باشند و بس! به همین دلیل عکس بالا باید از کودکان معصوم غزه باشد و نه اوکراین. نویسنده حتی از این درک ساده غافل است که وقتی سعی بر نام بردن روسیه در جنگ دارد حریف را اوکراین نمیداند اما فورا از ناتو سخن به میان میاورد که ان جنگ را به شیوه ای ضد فاشیستی و موجه جلوه دهد.

از چپ های قدیم انتظار بیش از این است که از شیوه های غیر حرفه ای و کودکانه در محکوم کردن یک جنگ و توجیه یکی دیگر اجتناب کنند.

احمد صبوری جهرمی
احمد صبوری جهرمی
4 ماه قبل
پاسخ به  مهرداد ۱

اینطور که می فهمم اگر شما چپ جدید باشید که شک دارم شاید منظور از چپ جدید همان لوچ قدیم خودمان باشد. این چپ جدید شما بنظر می رسد یک زایده کلونیالیسم است که وظیفه توجیح برتری نژادی سفید های استعمار گر مهاجر را بر عهده دارد. مقاله تام فریدمن را در نیویورک تایمز بخوانید تا بفهمد که وی تا چه حد می سوزد که چپ جدید تا مغز استخوان رژیم فاشیستی نژاد پرست جنایتکار اسراییل را محکوم می کند. ۸۷% جوانهای بین ۱۹-۲۹ سال امریکایی رژیم اسراییل را نژاد پرست فاشیست آدمکش می دانند . شما عاشقان Zelensky صهیونیست ناراحت می شوید که کسی آدمکش های نژاد پرست فاشیست اسراییلی را محکوم کند ؟ چرا شما نژاد پرست ه اوقتی مثال می زنید یاد اتیوپی و میانمار و سودان و سومالی و نیجریه نمی افتید .می دانید ناناز های خوشکل سفید مدرن آمریکاییتان چه بر سر السالوادر و هاییتی اوردند . یک جنگ امپریالیستی مرزی را شما هم طراز با تجاوز امریکا به عراق و افغانستان می کنید آقا ان دو چسبیده بهمند و این دو ۱۲۰۰۰کیلومتر فاصله دارند.

مهرداد ۱
مهرداد ۱
4 ماه قبل

مشکل چپ قدیم که همانا شیفتگان مایوس اردوگاه شکست خورده شوروی هستند فقط این نیست که به خاطر غرب ستیزی و توهم پروری نابودی اسراییل به ورطه ستایش حماس، سید قاسم و سید رضی افتادند بلکه از ان ادبیات غنی و فرهیخته سوسیالیستی به عبارتی چون “ناناز های خوشکل سفید مدرن آمریکا” پناه بردند و خود و نسلشان را نازا کردند. استیصال شما در نحوه بیان و نویسنده فوق در پارتی بازی به ضرر امریکا و اسراییل و به نفع روسیه همه ناشی از خود آگاهی از نبود آینده است.

حمید قربانی
حمید قربانی
4 ماه قبل

تبلیغ ناامیدی از تغییر بنیادی جامعه سرمایه داری ونابودی استثمارانسان از انسان، پاسیفیست در لفافه صلح طلبی و باقی گذاشتن علل جنگ – نظام اجتماعی موجود – باحتمال زیاد برای صاحب نوشته می تواند جایزه صلح نوبل؟! ، پولیتزر با ساخاروف و یا… بهمراه بیاورد! بر ایشان مبارک مباد! زیرا برای کارگران و زحمتکشان نسل کشی است!
بنا براین، برای کارگران چاره ای برای رهائی از نابودی و نیستی بوسیله ی سرمایه، نمانده است، جز اینکه خود را متحد و سازمان دهند و جنگ امپریالیستی را به جنگ طبقاتی و نه “جنگ داخلی” صرف تبدیل نمایند. برای رهائی از جنک، از توحش مدرن گرامشی، از بربریت سرمایه روزالوکزامبورگ، از سرمایه داری وحشت دائمی است-لنین، ازسرمایه خفاش خونآشام سیری ناپذیری استکه بیشترعمرکردنش ازمکیدن بیشتر خون است. مارکس- جز به پیروزی رساندن جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی- نمانده است! هر چیز دیگری جز نابودی برای طبقه کارگر و خیل زحمتکشان ارمغانی نمی آورد!هرگزسلاح نقد جانشین نقد سلاح نمیشود. مارکس.

Majid
Majid
4 ماه قبل

جنگ نیاز سرماید آران تولید کنندگان تسلیحات نظامی است که هرگز ازسود حاصل فروش ابزار و ادوات نظامی سیر نمی‌شوند !! چون در جهان امروز مشتی ازاه ونادان برای کسب قدرت آتش بیار میدان‌های جنگ هستند

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x