جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

گزیده ای از مقدمهٔ کتاب « ورای لویاتان » – جان بلامی فاستر، ترجمه: ا. مانا

برخلافِ همهٔ تئوری های پیچیدهٔ دولت، تئوری مزاروش متوجه کم رنگ شدن تدریجی نقش دولت به مثابه مرکز فرماندهی سرمایه، همراه با حذفِ سرمایه، به عنوان نیازی مطلق بوده است چون این دو در واقع یک مسئله بوده اند. چنانچه مارکس خاطرنشان نمود بشریت بینِ «نابودی و ...
ایستوان مزاروش- بلامی فاستر سردبیر مانتلی ریویو

برخلافِ همهٔ تئوری های پیچیدهٔ دولت، تئوری مزاروش متوجه کم رنگ شدن تدریجی نقش دولت به مثابه مرکز فرماندهی سرمایه، همراه با حذفِ سرمایه، به عنوان نیازی مطلق بوده است چون این دو در واقع یک مسئله بوده اند. چنانچه مارکس خاطرنشان نمود بشریت بینِ «نابودی و انقلاب» یکی را انتخاب خواهد نمود

ایستوان مزاروش در نامه ای به تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۲ به من نوشت، «کتاب دیگری هست که بسیار مایلم آن را به رشتهٔ تحریر در آورم»، و تا آنجایی که توانم اجازه می دهد به نوشتن آن مشغولم. شاید بدانید، این پروژهٔ به تآخیر افتادهٔ من، بر روی «حکومت»(۲) است که بخشی از نتایج کارم را در کتاب های قبلی گنجانده ام، از جمله در «فراسوی سرمایه» و «ساختارهای اجتماعی و اشکالِ آگاهی». احتمالاً ۶ تا ۹ ماه به مرحلهٔ تدارکاتی اختصاص یابد، ولی امیدوارم که در جولای سال آینده که به انگلستان می آیید، بتوانم نسخه ای از آن را ارائه نمایم. سه سال بعد در ۱۰ اکتبر ۲۰۱۵، او خاطرنشان نمود که «چهاچوب کلی این کتابِ بزرگ در باره ی «حکومت» را پس از ۱۰ سال نگارشِ مقدماتی تکمیل نموده ام. (بخشی از آن را در مجلدِ بزرگ فایلهایم مشاهده نمودید)». در این مقطع این کار شاملِ ۲۰۰ مقالهٔ کوچک بود، که از چند صد تا هزاران کلمه را شامل می گردیدند. این دست نوشته ها که به درازای یک کتاب اند، یا آنچه او «نسخهٔ دوم» کتابش دربارهٔ حکومت می نامید، یک تجزیه و تحلیل با جزئیات فوق العاده در مسئلهٔ دولت بود، که همهٔ تاریخ سیاسی از افلاطون و ارسطو تا حال را دربر می گرفت. این نسخهٔ دوم، طبق برنامه هایش، قرار بود با نسخهٔ سومی پی گرفته شود که قرار بود نسخهٔ نهایی کتاب او باشد : «ورای لویاتان: نقد دولت».

در پیش گفتار کتاب، مزاروش یادآور می شود که «همهٔ تئوری های اصلیِ دولت در مقاطع زمانی کشمکش های بزرگ فراهم آمده اند، از افلاطون، ارسطو و آگوستین تا ماکیاول و هابز، تا ژان ژاک روسو و هگل، و همچنین تا مارکس و لنین و دیگر رفقایی چون روزا لوگزامبورگ و آنتونی گرامشی. در همهٔ تئوری های مهم دولت، پیش از ماتریالیسم تاریخ، گرچه اشکال نوین آنها در فازهای اعتلای توسعهٔ سرمایه داری نوشته شده اند، هدف به گونه ای تعدیلی اصلاح گرایانه در ساختار عمومی تحمیلی بر روندِ تصمیم سازی اجتماعی بود، صرفنظر از اینکه تا چه حد در متنِ تاریخی خاصِ خود رادیکال به نظر آمده باشند». این امر به تئوری های تخیلی دولت نیز تسری یافت. در مقابل، شیوهٔ برخورد مارکسیستی با دولت، و اصرارش بر کم رنگ شدنِ تدریجی نقش دولت و حذف نهایی آن در سبکِ بازتولید اجتماعی، گسستی جدی با همهٔ آنچه را که پیشتر آمده بود به نمایش گذاشت. این بدان علت بود که «رفتن ورای سرمایه» (و اساسِ نیروی کار و طبقهٔ از خود بیگانه شده) بدون فرا رفتن از دولت، به مثابه شکلی از «مصادرهٔ روندِ کلی تصمیم سازی نوع بشر» ممکن نبود. ساقط نمودن دولت و حکومت سرمایه داری به تنهایی، کافی نبود چون امکانِ بازتولید داشت: آنچه ضروری بود ریشه کن نمودن آن بود. چالش، آغاز نقدی تمام و کمال از دولت بود، با کاوشی در کُلِ تاریخ تئوری دولت، برای به تصویر کشیدنِ ریشه ها، توسعه و نهایتاً مرگ دولت به مثابه ضروتِ گریزناپذیرِ جامعه برای بنای ساختارِ عمومی کلی، که ساختارِ «ورای لویاتان» را شکل می دهد.

«مهم است دریابیم که نقدِ مزاروش از دولت تا چه میزان از این منظر با تئوری های مشابه لیبرال، و همچنین از رویکردهای نقادانه تر و سوسیال دمکرات که می کوشند در چهارچوبِ موجودِ تئوری لیبرال – دمکراتِ مسلط عمل نمایند، متفاوت است.

رویکرد لیبرال دمکرات به امرِ حکومت، که آن را با حاکمیت قانون (و حقوق) پیوند می دهد، از اذعان به بی قانونی خودِ حکومت، که عبارتست از نادیده گرفتنِ تکراری قوانین خودِ آن، در غیابِ قدرتی بالاتر از دولت،  باز می ماند. رویکردِ لیبرال «بر تئوری قانون، عرضه شده به مثابه تئوری (یا فلسفهٔ) حکومت» متمرکز است. این در فرمِ ایده آلیزه شده ای نمود یافت که شکلِ دمکراسی نمایندگی حمایت شده توسط حقوقِ قانونی را یافت – گرچه حقوقی که دائماً مورد تجاوز قرار گرفته تا جایی که از مدلِ خودِ سرمایه هم تخطی نمود. این دیدگاه هژمونیک لیبرال از پرداختن به امرِ، «قدرتمندان هر آنچه بخواهند انجام می دهند حتی اگر توجیه ناپذیر باشد»، از جمله در سیستمِ حکمرانی در دستگاه دولت، چنانچه خاصِ جوامع سرمایه داری است، حذر نمود. به عبارتی دیگر به گونه ای متضاد، تلاش گردید که حکومت کنونی و تجاوزهای مکرر آن به قوانین خود نوشته را توجیه نمایند، چنانچه در نوشتهٔ ماکس وبر آمده است که حکوکت موجودیتی است که «حقِ انحصاری استفادهٔ مشروع از قدرت فیزیکی در منطقهٔ معینی را دارد». تئوری لیبرال در مورد حکومت همیشه، در خلالِ فاز افول سرمایه، در صدد مخفی نمودن یا کم اهمیت جلوه دادنِ حقیقت طبقات بوده، و از این رو هر رویکرد واقعگرایانه ای به امرِ حکومت را از دسترس دور داشته است …..

در واقع مزاروش اظهار داشت که ورای تحقیق بی پایان در مواردِ حقوق، قوانین و مؤسسات متفاوتِ حکومت در شکلِ مسلطِ آن – فقرِ مفهومِ معاصر لیبرال دمکراسی از حکومت نهان است که جز به روش های به غایت غیر مستقیم، غیر تاریخی، متضاد و در راستای مشروعیت بخشی به خود، از پاسخ دادن به این سؤال که «حکومت چیست» ناتوان بوده است. در این رابطه بهترین تئوری های حکومت سرمایه داری در خلالِ فاز اعتلای سرمایه داری، توسعه یافت – مهمتر از همه «لویاتان» هابز و «فلسفهٔ حقوق» هگل – که در قدرت و ژرفا، بسیار برتر از دیگر تئوری های «حکومت» بودند.

گرچه در نورافکندن بر ضعف های تئوری های معاصرِ لیبرال بدین روش، مزاروش به دنبال پاسخی از چپِ قدیم یا جدید نبود، چون قرار بود راهی را به تنهایی بپیماید. نقد او به نقشِ ادامه یافتهٔ سرمایه در جوامع پسا – انقلابی که توسطِ دولت اعمال می گردید او را در جدالی مکرر با چپِ قدیم قرار داد (همانند حالتِ حزب کمونیست ایتالیا). در عینِ حال او نوساناتِ غیر منطقی چپ نوین بریتانیا بین «ایده آلیسم داوطلبانه» و «ساختار گرایی بدبینانه»، (و پسا – ساختارگرایی و پسا – مدرنیسم را که در پی آن آمدند) را رد می نمود. اگرچه، بیشترین نزدیکی را به نگرشِ ابزاری چهره ای چون رالف میلیبند داشت، مزاروش چنین تجزیه و تحلیلی را که هیچ پاسخی برای امرِ نظام بازتولید متابولیک (که کُلِ امر حکومت در آن نهفته است) نداشت، ناکافی می دانست. در نتیجه، هیچ رسیدگی به امرِ دولتِ سرمایه داریی در بحث های مارکسی مزاروش در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۰ – ۱۹۸۰ نمی توان یافت، که به مسئلهٔ استقلالِ نسبی دولت، که در کارهای نیکوس پولانزاس و رالف میلیبند بود، و یا به تئوری گرامشی در مورد هژمونی، بپردازد. از این منظر، او ترجیح می داد که به درس های ناگواری اشاره نماید که از رهبران سیاسی چون فرانسوا میتران و تونی بلر فراگرفته شدند، اگر نخواهیم ذکری از ماگارت تاچر و رونالد ریگان به میان آورده باشیم.

چالش واقعی یک تئوری لویاتان باید در موجودیت سرمایه به مثابه سیستمی ارگانیک دیده می شد که در آن اجزا، کلیت سیستم را تقویت نموده، به همین دلیل فراتر رفتن از آن فقط می توانست توسطِ یک مبارزهٔ سخت طولانی برای آفرینش یک سیستم جایگزینِ بازتولید متابولیک اجتماعی انجام پذیرد. چنانچه مزاروش در پیشنهادی اولیه برای «فراسوی سرمایه» به یک ناشر بریتانیایی نوشت، «احتمالاً بیش از هر چیز دیگری – فقدان یک تجزیه و تحلیلِ همه جانبه از اتفاقات پس از جنگ – اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی – چپ نوین را در تلاشش برای ارائهٔ جایگزینی معتبر برای شکل های سنتی عملِ سیاسی ناتوان ساخته است. بحث های تئوریک از هم گسیخته، ناکامل، به شکلی موقتی و ناپایدار انجام می پذیرفتند……….

از آنجایی که مزاروش در آغاز نگرانِ زدودنِ شکل حکومت چون بخشی مهم از مبارزهٔ اجتماعی بود، از ادبیات پس از جنگ دوم که در آن تجزیه و تحلیل ها قاطعانه در زمینهٔ چگونگی انجام مبارزه در چهارچوبِ حکومت سرمایه داری بود، الهام نگرفت و متأثر از تئوری هایی بود که متوجه از بین رفتن نهایی دولت بود که در نقدِ برنامه گوتا مارکس و دولت و انقلاب لنین نیز آمده بود. متفاوت از اکثریت چپ در غرب، او نگرانِ مفهومِ «واقعیت تاریخی تهاجم سوسیالیستی» بود که هدفش فراتر رفتن از سرمایه بود، ورای لویاتان و ورای نیروی کار از خود بیگانه شده.

آنچه در مباحث سوسیالیستی «حذف دولت» نامیده می شد، برای مزاروش «یک وفاداری رمانتیک به رؤیای غیر قابل دستیابی مارکس نبود، چنانچه دیگرانی در پی بی اعتبار نمودن و به کنار نهادن آن بودند. در عوض:

در حقیقت «حذف دولت» اشاره ای به هیچ امرِ اسرارآمیز یا دوردستی نبوده، که پرداختن به روندی کاملاً شدنی است که باید در این لحظهٔ تاریخی کار برروی آن آغاز گردد. به زبان ساده، این به معنای بازیابی ترقیخواهانهٔ نیروی از خود بیگانه شدهٔ تصمیم سازی سیاسی انسان ها در مسیرشان به سوی یک جامعهٔ ناب سوسیالیستی است. بدون احیای این نیروها – که نه تنها حکومتِ سرمایه داری بلکه سکونِ فلج کنندهٔ عملکردِ بازتولیدِ مادی به خوبی جا افتادهٔ ساختاری مخالف آنهاست – نه شیوهٔ نوین کنترلِ سیاسی جامعه توسط اعضایش قابل درک است و نه عملیاتِ روزمرهٔ غیر جدلی و در نتیجه با معنا و قابلِ برنامه ریزی واحدهای خاص تولیدی و توزیعی توسطِ تولید کنندگان همبستهٔ آزادی که خود را مدیریت می نمایند.

چنین تئوری فقط می تواند به طریقی معنادار، با پرداختن به تئوری های اصلیِ دولت و روابطِ مادی مستتر در آنها از عصرِ باستان تا کنون، در شرایطی تاریخی توسعه یابد. ساختار تئوریک «ورای لویاتان» از این نظر به تحولِ تاریخی و نقدِ حکومت قانون پرداخت، و تمرکزش بر متفکرینی چون افلاطون، ارسطو، سیزرو، آگوستین، نیکولو ماکیاول، تامس مور، فرانسیس بکن، توماسو کامپانلا، گیامباتیستا ویکو، جیمز هارینگتن، تامس هابز، کریستین توماسیوس، آدام اسمیت، امانول کانت، ژان ژاک روسو، فرانسوا نوئل بابوف، تامس پَین، رابرت اوون، یوهان گاتلیب فیچه، هگل، هنری مَین، ارنست تغویچ،  اوتو گِرکی، وبر، بارکر، بابیو، و رابرت نوزیک به همراه مارکس، انگلس، لنین، لوگزامبورگ، گرامشی، ماکس هورک هایمر، ارنست بلاچ، ژان پل سارتر، ارنستو کاردنال، چاوز و دیگران بود. فقط به این طریق ممکن بود که شیوه ای که توسط آن – حکومت، جامعهٔ مدنی، قانون، استقلال، تسلط طبقاتی، و قدرتِ رشد یافته، در کنارِ نیروهای مقاومت که هدفشان (یا توقعشان) گذار انقلابی از دولت بود – درک گردد . هیچ رویکردی که از دولتِ معاصر آغاز نماید، یا حتی، دولت های مدرنِ آغازین، کافی نخواهد بود چون دولتِ لویاتان ویژگی هایی داشت که از اشکالِ خاص اجتماعی فراتر رفته و بعضاً در فرماسیون های پیشین تاریخی ریشه داشته است. سیرِ نقد دولت از مسیرِ Hydra Laws و Nactornal Guardians  افلاطون، مسئلهٔ برابری ارسطو، پرینس ماکیاول، مدینهٔ فاضله مور، لویاتان هابز، رفاه اجتماعی توماسیوس، ارادهٔ عمومی راسو، صلح دائمی کانت، و فلسفه حق هگل گذر نموده است.

همهٔ اینها تلاشی برای روشن نمودن مسئلهٔ تاریخی دولت بوده است. برخلافِ همهٔ تئوری های پیچیدهٔ دولت، تئوری مزاروش متوجه کم رنگ شدن تدریجی نقش دولت به مثابه مرکز فرماندهی سرمایه، همراه با حذفِ سرمایه، به عنوان نیازی مطلق بوده است چون این دو در واقع یک مسئله بوده اند. چنانچه مارکس خاطرنشان نمود بشریت بینِ «نابودی و انقلاب» یکی را انتخاب خواهد نمود.

تحولات ناگهانی زیست محیطی و نظامی که ره آورد دولت های لویاتان معاصرند «به نابودی بشریت ختم خواهند شد» هرگاه نهایتاً – فرمِ بازتولیدِ متابولیک اجتماعی جایگزینی توسعه نیابد. بنابراین جز پیگیری نقد دولت توأم با عملِ انقلابی برای فراتر رفتن از لویاتان، هیچ انتخابی برای بشریت وجود ندارد.

۳۰ مارس ۲۰۲۲   

یادداشت ها:

۱ – Leviathan –  لویاتان – ترجمهٔ فارسی کلمه از ویکیپیدیا برگرفته شده است.

۲- در متن انگلیسی از کلمه STATE استفاده شده که در متن فارسی از هر دو کلمهٔ حکومت و دولت استفاده است.

* پروفسور ایستوان مزوارش István Mészáros استاد بازنشسته دانشگاه ساسکس و فیلسوف و منتقد مشهور جهان بود. او نظریه بیگانگی مارکس، فراسوی سرمایه و بیش از ده عنوان دیگر را تألیف کرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=147987 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیا
کیا
2 سال قبل

ادامه مطلب می‌تواند جذاب و محرک باشد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x