زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، زندگی روزانه در زیر بمباران های بی امان در غزه را روایت می کند؛ خاطرات او در گاردین منتشر می شود.
دفتر خاطرات غزه (۴۸) – خدای من، تو زنده ای!
دفتر خاطرات غزه (۴۷) – بچه ها واقعاً پیر و معصومیتشان آنها دزدیده شده است
دفتر خاطرات غزه (۴۶) – بیمارم، مجبوریم غذاهای تاریخ مصرف گذشته بخوریم
دفتر خاطرات غزه (۴۵) – می خواهم یک زندگی ساده و آرام داشته باشم
دفتر خاطرات غزه (۴۴) – تنها مرگ در آسمان غزه پرسه می زند
دفتر خاطرات غزه (۴۳) – آیا مردم دنیا ما را فقط یک «خبر» می دانند؟
دفتر خاطرات غزه (۴۲): در روزهای سخت، مهربان بودن یکی از سخت ترین کارهاست
دفتر خاطرات غزه (۴۱) – درست زمانی که فکر می کنید به ته چاه رسیده اید، متوجه می شوید اشتباه کرده اید
دفتر خاطرات غزه (۴۰): از تاریکی متنفرم زیرا ناامیدی را تشدید می کند
دفتر خاطرات غزه (۳۹) – سال من با غم، آواز و یک کیک خیالی به پایان رسید
دفتر خاطرات غزه (۳۸) – در یک ساعت بیست سال پیر شدم
دفتر خاطرات غزه (۳۷) – در کشورهای دیگر، خانواده ای جشن گرفته است
دفتر خاطرات غزه (۳۶) – چهار سالش است و هیچ کس به او نگفته چه اتفاقی برای خانواده اش افتاده
دفتر خاطرات غزه (۳۵) – لباس زیر در کتابخانه و نوار چسب در اغذیه فروشی
دفتر خاطرات غزه (۳۴) – آرزوی یک روز استراحت در رختخواب گرم
دفتر خاطرات غزه (۳۳) – این روزها از چک کردن گوشی خود می ترسم
دفتر خاطرات غزه (۳۲) – ضعف و درماندگی غیرقابل تحمل است، امیدی نمانده است
دفتر خاطرات غزه (۳۱)- نامه به بابانوئل؛ امسال شکلات و عروسک نیاور، امنیت و امید بیاور
دفتر خاطرات غزه (۳۰) – مردم فکر می کنند آتش بس یک جشن است، عذاب ها را نمی بینند
دفتر خاطرات غزه (۲۹) – عشق و فاصله گرفتن از مرگ در زمان آتش بس
دفتر خاطرات غزه (۲۸) – به عکس های قدیمی نگاه می کنم و خودم را نمی شناسم
دفتر خاطرات غزه (۲۷) – امیدوارم آتش بس اولین قدم برای پایان این کابوس باشد
دفتر خاطرات غزه (۲۶): هنوز مهربانی و لحظات شاد وجود دارد
دفتر خاطر غزه (۲۵) – برای چند لحظه احساس کردم دوستم دارند و به فکرم هستند
دفتر خاطرات غزه (۲۴) – مردم وحشت زده هستند؛ می خواهند زنده بمانند
دفتر خاطرات غزه (۲۳) – تمام دنیا درمانده اند و شما فکر می کنید ما راه حل را می دانیم؟
دفتر خاطرات غزه (۲۲)، احساس گناه می کنم، زنده ام و دیگران می میرند
دفتر خاطرات غزه (۲۱) – به این راضی هستیم که وقتی می میریم تکه تکه نشویم
دفتر خاطرات غزه (۲۰) – احساس خوبی دارم، دوستم را دیدم، صحبت کردیم، هنوز زنده ایم!
دفتر خاطرات غزه (۱۹) – خواهرم گریه می کند، گربه مان را گم کرده ایم
دفتر خاطرات غزه (۱۸): تا پایان این کابوس، چند نفر را از دست خواهیم داد؟
دفتر خاطرات غزه (۱۷) – موهایی که در عرض یک ماه سفید شدند
دفتر خاطرات غزه (۱۶) – می خواهم با رسیدن به سن پیری و رسیدن به همه ی آرزوهایم با آرامش بمیرم
دفتر خاطرات غزه (۱۵) – بی حس شده ام، برای امیدوار بودن انرژی ندارم
دفتر خاطرات غزه (۱۴) – ترس ما فراتر از حد طبیعی است؛ کسی به فکرمان هست؟
دفتر خاطرات غزه (۱۳) – مثل یک شمع آب می شوم
دفتر خاطرات غزه (۱۲) – اینترنت نداریم، چشمانمان بسته است
دفتر خاطرات غزه (۱۱) – در میان سرگردانی و ترس یک فانوس دریایی کشف می کنیم
دفتر خاطرات غزه (۱۰) از تیلور سویفت قدرت می گیرم
دفتر خاطرات غزه (۹) – نوشتن یعنی قلب من هنوز می تپد
دفتر خاطرات غزه (۸) – دارم به همه ی غیرعادی ها عادت می کنم
دفتر خاطرات غزه (۷) – ضعیفم، آسیب پذیرم، اما می خواهم زندگی کنم
دفتر خاطرات غزه (۶) – ای کاش پرنده ای بودم و بال می گشودم
دفتر خاطرات غزه (۵) – اگر بمیرم بر سنگ قبرم چه بنویسند؟
دفتر خاطرات غزه (۴): “این بار شایعه بود، دفعه بعد چطور؟”
دفتر خاطرات غزه (۳)، زندگی در زیر بمباران